خویشتن پردازی

چالش ها نو می شوند

به نام یکتا

بالاخره دیروز تسویه حساب سربازی‌ام را کردم و سربازی من به صورت رسمی به اتمام رسید. از این بابت خیلی خوشحالم. خیلی زیاد. گفته بودم: دیگر کشش ادامه‌ی زندگی با وضع سابق را نداشتم. کار فراوان با حقوقی که اندازه‌ی یک دهم حقوقی است که اگر سرباز نبودم می‌گرفتم. از آن بابت خوشحالم، اما زندگی همواره چالش‌هایی برای رو کردن دارد. اکنون در مورد چالشی می‌نویسم که چند ماهی است با من است.

امروز محمدحسن در راه کوه حرف می‌زد. حرف دل من را می‌زد. حرف او حرف من هم هست. می‌گفت: «در این سن آدم دوست‌های قدیمی‌اش را دور از دسترس می‌بیند. یکی خارج کشور رفته و دیگر نیست. یکی طرح رفته. یکی سربازی رفته. یکی ازدواج کرده و دیگر وقتی برایت ندارد. می‌خواهی بروی و دوست جدید پیدا کنی. می‌بینی نمی‌شود. می‌بینی که دیگر شخصیتت شکل گرفته و احساس نزدیکی با خیلی از آدم‌ها نمی‌کنی». حرف‌های خودم را هم قاطی قصه کنم: این چند ماه این قضیه را لمس کردم. دوست‌هایم تک تک از من دور شدند. حمیدرضا، دوست درون‌گرای خوب من، کسی که بیشتر روزهای دانشجویی را با او در تعامل بودم، از اصفهان رفت. در یکی از آخرین روزهای سال ۹۸، روزهایی که تازه نکبتی به اسم کرونا وارد کشور شده بود و همدیگر را دیدیم، فکر نمی‌کردم که پس از آن دیدنش برایم میسر نشود. تعاملم با دوست‌های دیگرم هم یکی یکی کم و کمتر شد، به همان دلایلی که محمدحسن می‌گفت. منتها تمایل به پیدا کردن دوست جدید هم پیدا نکردم. در این یکی دو سال با بعضی‌ها دمی صحبت کردم و دیدم چقدر دنیایمان از هم دور است. می‌دانی؟ حتی خودم هم احساس کردم که دیگر نمی‌توانم با بعضی از دوستان سابقم هم‌نشین باشم. خسته می‌شوم. روحم فرسوده می‌شود. تنها یکی دو دوست پیدا کردم که جای شکرش باقی است. احساس می‌کنم در خودم فرو رفته‌ام. تنهایی شدیدی را تجربه می‌کنم؛ تنهایی‌ای که تنها کمی کتاب‌ها تسکینش می‌دهند. چاره‌اش را در ازدواج عجولانه نمی‌بینم که اگر اشتباه باشد تنهایی‌ام را ده‌ها برابر کند. باید حوصله کنم و به کارهایی که به مفید بودنشان اعتقاد دارم کمی جلو بروم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا