ادبدل‌نوشته

به حکمتش دل می سپارم

خود را قماربازی می‌یابم که تا تهِ تهِ آنچه که دوستش داشتم بازی کرده‌ام.

یاد گرفته بودم که آرزو کنم. آرزوهای بزرگ؛ هرچقدر می خواهند دست‌نیافتنی جلوه کنند.

دوست داشتم تا تهِ تهش بروم و چیزهایی که آنقدر دست‌نیافتنی به نظر می‌رسند که کسی جرات امتحان کردنش را هم ندارد امتحان کنم.

دوست داشتم که اگر کسی ایستاد و نگاهی چپ چپ به من کرد که “این دیوانه چه آرزوهایی در سر دارد” مایوس نشوم و جلو روم.

دوست داشتم چنین کنم

چرا که من زده شده‌ام از هرچه “معمولی” است. زده شده‌ام؛ چون که بازی “معمولی” را بارها برده‌ام. من بارها قمارهای سبک را برده‌ام.

من خسته شده‌ام که برای “معمولی” صبح و شب جان بکنم

که برای “معمولی” عرق بریزم

که برای “معمولی” خودم و روحم را زندانی کنم

“معمولی” برای من یعنی اینکه قفسی برایم بسازند و بگویند “پرواز کن”. و اگر صدایی از من به اعتراض برخاست، تنها قفسم را بزرگتر کنند.

برای من پرواز در قفس همانقدر بی‌معناست که بال و پرم را بچینند و بگویند پرواز کن…

پرواز برای من یعنی باز کردن بال‌هایم به سمت آن دوردست‌ها. یعنی دور شدن و دور شدن و دور شدن و محو شدن در افق.

دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم که تا ته تهش بازی کنم. تا ته تهش دور شوم… تا آخرین ذره‌ی نفس که در سینه‌ دارم پرواز کنم.

اکنون می‌بینم که روزها گذشته

ماه‌ها گذشته

سال‌ها گذشته

و من تا تهِ تهِ آن مسیری که می‌خواستم امتحانش کنم رفته‌ام.

این قمار را تا ته تهش بازی کرده‌ام

و باخته‌ام

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

و اگر ساعتی، روزی، ماهی یا سالی دیگر دوباره سکه‌ای در تهِ ته جیبم بیابم

می‌دانم که باز هم بازی می‌کنم. باز هم بازی می‌کنم تا تهِ تهش. تا همانجا که کسی جراتش را نمی‌کند.

اما اکنون گویا سکه‌های من برای این قمار تمام شده

و همه‌ی راه‌هایی که من برای پرواز به سمت آن مقصد سراغ داشتم مسدود شده

اکنون شاید وقت این باشد که مسیری کاملاً جدا به سمت آن مقصد را تجربه کنم

شاید بال‌هایم نوازش بادهایی مخالف آنچه که تاکنون لمس کرده‌اند را می‌طلبند

ارزش‌های من همان‌هاست…مقاصد من همان‌جاست… اما شاید باید مسیر را عوض کنم. یا از شمال باید به آن‌ها برسم، یا از جنوب. یا از هر طرف دیگری که می‌خواهد باشد.

شاید باید چند روزی و مدتی جیب‌هایم را پر از سکه کنم

و بر دلِ ترک برداشته‌ام اندکی مرهم بنهم

تا دوباره به قمار خویش برگردم

قماری که معمولی نیست. سنگین سنگین است.

و شراب تلخی که یک جرعه نیست.

چرا که برای منی که خواسته‌ام هفت‌خط بنوشم یک جرعه مسخره است؛ جرعه‌ای که تاکنون، بارها آن را نوشیده‌ام و ذره‌ای مستم نکرده است.

پس تا آن موقع

و تا رسیدن آن وقت معلوم

بر او توکل خواهم کرد

و دل به حکمتش خواهم سپرد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا