برای خوب نوشتن چقدر بخوانیم؟


به نام او
در چند ماه اخیر به نکتهی جدیدی در مورد نوشتن رسیدم که قبلاً، مثلاً در سال پیش و در همین موقع، متوجهش نبودم: مطالعهی کافی شرط لازم برای خوب نوشتن هست، اما شرط کافی نیست. این مسئله به خودی خود واضح است، اما کمالگرایانی نظیر من متوجه این نکته نیستند که برای خوب نوشتن پیش و بیش از هر چیز لازم است که بیشتر بنویسیم.
در چند ماه اخیر کمتر نوشتم و این مسئله چند علت داشت: اول اینکه وبلاگنویسی مانند سابق از اولویتهای زندگیام نبود و کماکان هم نیست. کارهای دیگر ناتمامی که دارم بر من فشار وارد میکنند که وبلاگنویسی را به بعد موکول کنم؛ هرچند مطمئن نیستم این “بعد” که از آن حرف میزنم چه موقع خواهد بود. دوم اینکه هرچقدر هم که بخواهم ادعا کنم که تعداد مخاطب بر نوشتن من تاثیر ندارد نمیتوانم، و اگر چنین بگویم دروغ گفتهام. وقتی میبینم در خیلی از روزها بیش از دو یا سه نفر در روز وبلاگم را نمیخوانند برایم سخت است که ادامه دهم. در وبلاگ قبلی و در چهار سال پیش، وقتی که خیلی جوان بودم و وقتی که مخاطب چندانی نداشتم به کارم ادامه میدادم، اما وبلاگ قبلی دقیقاً زمانی هک شد که تازه داشت مخاطبان بیشتر پیدا میکرد. الان حدود نصف آن مطالب وبلاگ قبلی را به اینجا برگرداندهام اما تعداد نسبتاً زیادی از آنها حتی یک بار هم خوانده نشدهاند و باقی هم اکثراً نهایتاً پنج بار دیده شده باشند. با این حال سعی میکنم در ادامه کمتر این مسئله روی عملکردم تاثیر بگذارد (چرا که اولاً عملکرد را میتوان تغییر داد و نه انگیزه را. نمیتوانم بگویم سعی میکنم این مسئله روی انگیزهام تاثیر نگذارد. ثانیاً شاید انگیزه هم در پس عمل باشد و نه پیش از عمل). سومین دلیل این بود که منتظر بودم که کتابهای بیشتری بخوانم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم تا بتوانم مطالب بهتری بنویسم و چنین هم کردم. کتابهایی که در طول این یک سال خواندهام از حیث کیفیت و کمیت بهتر از سالهای قبلش بودند، اما الان میبینم که همین کمالگرایی در نوشتن، بدین معنی که بیشتر بخوانم تا بهتر بنویسم، نقطهی پایان مشخصی ندارد. چه موقع دقیقاً میتوان گفت که آدمی اطلاعات کافی برای نوشتن یک مطلب مفید را دارد؟ کسی که صد کتاب خوانده بهتر میتواند بنویسد یا کسی که هزار کتاب خوانده؟ اگر آنکه هزار کتاب هم خوانده کمالگرا باشد با خود میگوید که من تا سه هزار کتاب نخوانده باشم هیچ نمینویسم و وقتی هم سه هزار تا خواند باز نوشتن را مشروط به خواندن تعداد بیشتری کتاب میکند و در آخر او را به گور میسپارند در حالی که هیچ ننوشته و در راهی که دوست داشته حتی قدمی هم برنداشته است. شاید بتوانم به غیر از اولویت ندادن به وبلاگنویسی در این چند ماه، مقصر اصلی ننوشتن را همین کمالگرایی بیش از حد بدانم. در همین راستا هم هست که کتابی به نام «چگونه کمالگرا نباشیم»* از استفن گایز میخوانم و در راستای عمل به همین کتاب هم هست که امشب دارم این مطلب را میگذارم.
اکنون که بعد از مدتی نشستهام تا مطلب بنویسم میبینم که دیگر مثل سال پیش نیستم که تا لب تاپ را باز میکنم سیل واژگان مناسب و ایدههای خوب برای نوشتن به ذهنم سرازیر شوند. این قضیه مسلماً مرتبط با ننوشتن است وگرنه اگر شرط کافی خوب نوشتن خواندن بود الان نسبت به سال پیش میبایست خیلی بهتر مینوشتم.
خلاصهی کلام اینکه در این چند ماه فهمیدم اگر کسی میخواهد خوب بنویسد خواندن کفایت نمیکند. برای خوب نوشتن شرط اول خودِ نوشتن است؛ چیزی که وبلاگنویسان ماهری نظیر شاهین کلانتری نیز بر آن تاکید میورزند. در نتیجه اگر میل به وبلاگنویسی دارید همین امشب بنویسید؛ حتی در حد یک جمله یا در حد یک پاراگراف، و هرچند از دید خودتان نوشتهتان بد و ناقص به نظر آید. این هدف کوچک قابل دستیابی، یعنی همین نوشتن در حدی که آنقدر کم باشد که اصلاً به نظر نیاید و استمرار در آن کار کوچک، یعنی ادامهی نوشتن در حد همان یک جمله یا یک پاراگراف در شبهای دیگر، همان چیزی است که استفان گایز آن را «خردهعادت»** مینامد، مفهومی که در کتاب دیگرش به همین نام مطرح کرده است.
این هم از مطلب امشب؛ مطلبی تلفیقی از تجربهی خودم و خلاصهی چند فصل از کتاب «چگونه کمالگرا نباشیم» استفن گایز. این مطلب برای خودم مفید بود، چرا که شاید من را از این بیعملی چند ماه گذشته دور کند؛ امیدوارم این مطلب به کار شما هم بیاید.
* How to be an imperfectionist: من متن انگلیسی را دارم میخوانم و اطلاع ندارم چه ترجمهای از این کتاب بهتر است. اصل کتاب سختخوان نیست و در اکثر جاها روان است؛ لغات پیچیده در آن کمتر استفاده شده؛ و البته به نظر من تسلط ادبی استفن گایز به اندازهی مارک منسون نیست، اما همین قضیه که با همین تسلط محدودتر دست به نوشتن کتاب میزند نشانگر این است که خود نویسنده از شر کمالگرایی خلاص شده، حداقل تا حدودی.
** minihabits: این کتاب را نخواندهام.