بسم رب الشهدا
چهار سال پیش، در چنین دقایقی سردار حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید.
و نگویم به شهادت رسید. به شهادت رساندندش. امروز بخشی از کسانی در برابر مردم فلسطین ایستادهاند یا صحبت از آن میکنند که باید نوکر ایالات متحده بود و الیالابد نوکرش باقی ماند که ادبیات passive را بر ادبیات active رجحان میدهند. نهایت فریاد حقطلبیشان «آه. لعنت به جنگ!» است. همانطور که گفتم، دیگر برای آنها نه حرفی خواهم زد و نه خواهم نوشت.
آمدم سفرهی دل را باز کنم و خیلی بیشتر بنویسم، ولی تنها به این بسنده میکنم:
میگویند «زیارت عاشورا نخوانید. لعن دارد. انرژی منفی دارد». نمیگویند زیارت عاشورا سلام هم دارد. به قول خودشان انرژی مثبت هم دارد.
با خود میگویم این روزها نه تنها نباید از زیارت عاشورا دست کشید، بلکه باید آن را بیشتر خواند. اگر آن را ماهی یک بار میخواندیم، باید آن را هر روز خواند. این زیارت، قطبنمایی برای قلب است در این عصر تیره و تار؛ در عصری که همه چیز را میخواهند وارونه جلوه دهند. در عصری که جنایتکاران قهرمان خوانده میشوند و قهرمانان تروریست، این زیارت کمکمان میکند قضاوت آن حراملقمگان را ملاک قرار ندهیم و خدا را مد نظر قرار دهیم. نگوییم تلقین و حرف و دعا مهم نیست. شاید خیلی از آن کسانی که چهار سال پیش برای شهادت حاج قاسم اشک ریختند و امسال او را تروریست میدانند با همان حرف و تلقینهای بیهوده و بدون پشتوانه از آن نگاه به این نگاه رسیدهاند.
از دل عمل به زیارت عاشورا امثال حاج قاسم پیدا میشوند. کسانی که قطبنمای قلبشان محبت خدا را پذیرفته و از محبت غیر او خالی شده.
خداوندا. ما را هدایت کن و ما را مسلمان بمیران.
والسلام علی من اتبع الهدی