

به نام ایزد یکتا
امشب تصمیم گرفتم بعد از گذشت بیش از دو سال، به انتشار متنی دست بزنم که در همان ابتدای شنیدنش قصد پیاده کردن و انتشارش را در وبلاگ قبلیام را داشتم؛ متنی که قرار بود حاوی خلاصهای از آنچه در آن روز از دکتر رنانی شنیدم باشد. علت اینکه من تصمیم به انتشار چنین متنی گرفتم دغدغهی شخصی من یعنی پژوهش بود که هم آن موقع داشتم و هنوز هم دارم. سیر اتفاقاتی که برای من رخ دادند طوری شد که این کار به تاخیر بیفتد و به جای آذر ۹۷، در اردیبهشت ۱۴۰۰ به انتشار این متن بپردازم. بدون مقدمهچینیهای دراز، به سراغ آن جلسه میروم:
در روزی از روزهای پاییزی سال ۹۷، در یکی از مراسمهای آذرماه پژوهش به نام «حلقههای گفتگو» شرکت کردم. حلقههای گفتگو به همت دکتر شقایق حقجو در دانشگاه ما ایجاد شدند. در ابتدای جلسه ابتدا دکتر حقجو کمی در مورد ایدهی حلقههای گفتگو صحبت کردند و از این گفتند که دانشگاه از فقدان گفتگو رنج میبرد و منشاء بسیاری از سوءتفاهمها این است که گفتگو نمیکنیم. سپس از منشاء ایجاد این حلقهها گفتند که ایدهی شب قدر پژوهش به ذهنشان رسیده بوده و آن را اجرا کردند؛ ایدهای که برای اولین بار در شب ۲۵ رمضان سال ۹۷ عملی شد و انتظار شرکت تعداد زیادی از افراد را نداشتند ولی از آن استقبال شد*. ایشان در ادامه از بازخوردهای مثبت آن شب گفتند.
سپس ایشان اشاره کردند که پژوهشگری یک سبک زندگی است که گاهی منجر به نوشتن پروپوزال و مقاله می شود، ولی برای انجام پژوهش باید سوال خوبی وجود داشته باشد که روی آن چندان تاکیدی نیست.
چیزی که برای من جالب است این است که این سخنرانی را در اواخر سال ۹۹ گوش دادم و پیاده کردم و در آن رد پاهایی از شرایط سال ۹۷ را یافتم. پاییز سال ۹۷، پاییز سختی بود. آن موقع تازه یک سالی میشد که فشار تحریم و فشارهای اقتصادی به صورت معنیداری بر مردم افزایش یافته بود و صحبتهایی که دکتر حقجو میکردند در چنین حال و هوای سخت مطرح میشد. به همین دلیل در خلال سخنرانی شنیدم که ایشان گفتند «شادی با هم بودن در این روزهای سخت امید ایجاد میکند» و «سالهاست که حرف زدیم. اگر عمل کرده بودیم روزهای بهتری داشتیم».در ادامه ایشان در مورد سکوت دکتر رنانی و شکستن آن سکوت صحبت کردند و کسانی که در حلقههای گفتگو سرحلقه بودند را معرفی نمودند. چیزی که برایم جالب بود این بود که فرود نعمتی هم یکی از سرحلقهها بوده که چون من از او شناختی نداشتم در جلسهاش شرکت نکردم. در ادامه، دکتر رنانی سخنرانی خود را آغاز کردند که من با کمترین دخل و تصرف آن را در زیر آوردهام. در همینجا به این نکته اشاره کنم که برای انتشار این سخنرانی از ایشان اجازه گرفتم و از اینکه به بنده اجازهی انتشار دادند متشکرم. به سراغ متن سخنرانی میرویم:
بسم الله الرحمن الرحیم
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم ماند از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد
مقدمه اول:
بسیار خرسندم که در جمع دوستان در حلقههای گفتگو هستم تا در باب پژوهش زنده سخن بگویم. امیدوارم بتوانم حق مطلب را ادا کنم. عنوان این نشست مقداری در مقاومت من اثر داشت چون من کلید گمشدهی توسعه در ایران را گفتگو میدانم. برای من فرق انسان با حیوان در گفتگو است، نه عقلانیت. توضیح خواهم داد. گفتگو به عنوان اصلیترین مهارتی که در جامعهی ایران گم شده است برای ما کلیدی است. به همین خاطر تعریفی که من از انسان قبول دارم این است تا بتوانیم به بحث پژوهش زنده بپردازیم. انسان را فیلسوفان به عنوان حیوان ناطق معرفی میکنند. نطق به معنی داشتن منطق ذهنی است، نه توانایی بیان و گفتار، چون افرادی که لال هستند توان گفتن ندارند اما منطق ذهنی دارند، به همین خاطر آنها هم در دامنهی تعریف میگنجند. در طول تاریخ فلسفه این تعریف اینگونه برداشت میشده که فرق ما با حیوان این بوده که ما عقل داریم و حیوانات ندارند. من اینجا عرض میکنم که وجه ممیزه ی ما وقتی کامل میشود که ما واجد مهارت گفتگو شویم. سطحی از هوشیاری را حیوانات دارند. روباه مکاری هایی دارد که سطح بالایی از هوشمندی میطلبد. در سی سال گذشته آزمایشهایی که روی گوریلها انجام شده نشان داده که آنها قدرت نطق ذهنی هم دارند ولی به علت اینکه جهاز گویایی ندارند نمیتوانند صحبت کنند و به همین خاطر تکامل نطق ذهنی شان متوقف شده. از آنجا به این مسئله رسیدند که بچه گوریلها را به خانواده انسان آوردند و از نوزادی با انسان بزرگشان کردند، منتها به جای به کار بردن کلام با زبان اشاره در خانواده گفتگو کردند. بعد دیدند بچه گوریلها گفتگو با زبان اشاره را آموختند. بعد بچه گوریلها را از خانوادهی انسان جدا کردند و آنها بچهدار شدند و زبان اشاره را به بچههایشان آموختند. متوجه شدند که گوریلها سطحی از قدرت نطق ذهنی را دارند و به دلیل تکامل نیافتن جهاز گفتنشان نتوانستهاند قدرت نطق ذهنی را تکامل دهند و این تکامل متوقف شده. نتیجه اینکه قدرت نطق ذهنی تنها به درد نمی خورد. اگر این قدرت از جهاز گویایی بیرون نیاید و دوباره به ذهن برنگردد و ذهن را فعالتر نکند قدرت نطق ذهنی جایی متوقف میشود. تمایز اصلی ما با حیوان در هوش یا عقل نیست، چون حیوان هم سطحی از آن را به مراتب دارد. وجه تمایز ما این است که قدرت نطق در بستری به نام زبان و در مهارتی به نام گفتگو به عقلانیت تبدیل شود. تمایز ما با حیوان در عقل (reason) نیست، بلکه در عقلانیت (rationality) است و عقلانیت پدیدهای تاریخی-اجتماعی است. وقتی شکل میگیرد که عقل از طریق جهاز گویایی بروز بیرونی پیدا کند، در بستر تعامل با دیگران رفت و برگشت کند و این رفت و برگشتها چیزی را شکل میدهد که آن را عقلانیت مینامیم. عقلانیت موضوعی اجتماعی است. عقلانیت من وقتی بالا میرود که عقلانیت شما هم بالا رود. کودکی که در پشت کوه بزرگ میشود گرچه گفتگو میکند، اما چون عقلانیتش پایین است، تکامل پیدا نمیکند.
هرچه این قابلیت بیشتر رد و بدل شود، عقلانیت بالاتر میرود. به همین خاطر میگوییم عقل یک موجود فیزیولوژیک اما عقلانیت یک پدیدهی اجتماعی است. پس ما تفاوتمان با حیوان از نقطهای شروع میشود که عقلمان به مهارت اجتماعی گفتگو تبدیل شود. در واقع نطق چهار جزء دارد: اول نطق ذهنی یا عقل. دوم جهاز گویایی؛ یعنی توان اینکه تارهای صوتی بتوانند مفاهیم را به کلمه تبدیل کنند. سوم زبان و چهارم مهارت گفتگو. ممکن است زبان تکامل یافته باشد ولی مهارت گفتگو نه. البته تکامل زبان هم در تکامل مهارت گفتگو شکل میگیرد. هرچه مهارت گفتگو پایینتر باشد، زبان هم کندتر بالغ میشود و تکامل مییابد. از معضلات ما ایرانیان زبان فارسی است. زبانی که در عصر فردوسی متوقف شده. یعنی وقتی ما شاهنامه میخوانیم، متوجه میشویم. مولوی هم همینطور. شاهنامه مال ۱۰۰۰ سال پیش است. در انگلستان بچههای دبیرستانی شکسپیر میخوانند متوجه نمیشوند. یعنی این زبان در دویست سیصد سال گذشته خیلی تحول پیدا کرده.
البته من معتقدم توقف تکامل زبانی به خاطر ناتوانی جامعه در گفتگو است. جامعهای تکامل زبانی مییابد که مهارت گفتگو داشته باشد. پس تمایز ما با حیوان چهار بعد دارد و مهمترینشان مهارت گفتگو است. اگر مهارت گفتگو نباشد تکامل قبلیها هم متوقف میشود. حتی تکامل ژنتیک مغز هم متوقف میشود. تکامل ژنتیک مغز بستگی به سیناپسهایی دارد که در مغز شکل میگیرد و سیناپسها بستگی به ارتباط اجتماعی دارند. نورونها با تغذیه و ژنتیک شکل میگیرند که چقدر رشد کنند، اما سیناپسها با ارتباطات اجتماعی شکل می گیرند و در مغز کودک تثبیت میشوند. بنابراین اینکه ما چقدر مهارت گفتگو داشته باشیم تعیین میکند که ظرفیت مغزی ما چقدر گسترش یابد وگرنه انبوهی از نورونها شکل میگیرند بدون اینکه سیناپسها شکل بگیرند. سیناپسها در یک تا سه سالگی تکثیر میشوند اما اگر با ارتباط تثبیت نشوند، تخریب خواهند شد.
پس تمایز انسان و حیوان از مسئلهی ژنتیک را باید منحصر به ژنتیک ندید. این مسئله اجتماعی هم هست. تفاوت ما با حیوان این است که ما چه هستیم؟ جامعهی ما چگونه است؟ چگونه با هم حرف میزنیم. مهارت گفتگومان چقدر است. ما چقدر انسانتریم یا با حیوان فاصله داریم. در اینجا وقتی میگویم گفتگو منظورم دیالوگ است، نه گفتن. برای دیالوگ گفتن ده ویژگی باید داشته باشیم: مهارت گوش کردن، نه شنیدن؛ یعنی اینکه تا صحبت میکنیم دنبال جواب نگردیم. مهارت تعلیق؛ یعنی مفروضات و پیشفرضهایمان را کنار بگذاریم، و حتی اگر فکر کنیم طرف مقابلمان آدم بدی است بگوییم شاید در کلامش حقیقتی یافت شود و آن لحظه که گفتگو میکنیم ذهنمان را تعلیق کنیم. صبر: ما معمولاً صبر نداریم. اجازه نمیدهیم کلام فرد تمام شود و بعد ما سخن بگوییم. این ناتوانی در صبر است. رواداری: اینکه ما دگرپذیر باشیم و احتمال دهیم که در افکار و باور دیگران پایهای از حقیقت وجود دارد. بقیهی ویژگیها را فرصت ندارم بگویم.**
ما انسانیم و انسانتریم اگر مهارت در گفتگومان به طور مستمر بالا رود. هرجا مهارت در گفتگو متوقف شود توقف در انسانیت ما رخ داده است و این معضل تاریخی ماست. در کدام خانوادهای هفتهای یک ساعت برای گفتگو وقت گذاشته میشود؟ همه باید ناهار و شام بخوریم و فیلم ببینیم، اما در خانوادهی ما ساعتی برای گفتگو وجود ندارد. که ببینیم هفته آینده برنامهها چیست و تقسیم کار کنیم و …مثلاً اگر قرار باشد خانهی عمه برویم قبلش با هم حرف نمیزنیم. میگوییم باید ساعت ۴ خانه عمه باشیم. وقتی ۴ شد کسی درس دارد، کسی میگوید من حالم خوب نیست و …؛ دعوایمان میشود و اصلاً نمیرویم چون یک ساعت گفتگو را در هفته نداشتیم.
مقدمهی دوم:
من در نهایت میخواهم به این برسم که چگونه پژوهش زنده در خدمت توسعه قرار میگیرد. مسئلهی دوم انسان است. ما تمایز انسان و حیوان را تعریف کردیم. در اینجا میخواهیم بگوییم انسان چیست. انسان یک سیستم زنده است و در سلسله مراتب سیستمها در ردهی ششم قرار میگیرد. سیستمها از سازههای ساده مثل حبه قند شروع میشوند و به سیستمهای مکانیکی ساده مثل ساعت میرسند و سیستمهای حافظهدار مثل ماشین حساب و بعد تک سلولی و بعد …. تا اینکه به انسان میرسد که عقل دارد. تمایز اصلی یک سیستم زنده با مرده این است که پویایی دارد؛ یعنی از گذشته درس می گیرد، قابلیت تکثیر و زایش دارد، قابلیت ذخیره و بهرهبرداری از اطلاعات گذشته و اصلاح مسیر دارد، که به آنها فرآیند اصلاح و انطباق میگویند. نهایتاً همه اینها منجر به تکامل میشود.
سیستم زنده اگر بخواهد به تکامل خودش ادامه دهد باید سیستمهایی که آن را کنترل میکنند هم زنده باشند. اگر سیستمهای کنترلکننده مرده باشند، جلوی تکامل ما را هم میگیرند. ما حتی بخش اعظمی از غذایی که میخوریم باید مواد آلی باشد و از موجودات زنده به دست آمده باشد. اگر فقط مواد معدنی بخوریم مدت اندکی زنده میمانیم. بنابراین املاح معدنی وقتی به کارمان میآیند که در کنار مواد آلی باشند. حتی ما به لحاظ فیزیولوژیک هم نمیتوانیم با فقط سیستمهای مرده دوام بیاوریم. باید با سیستمهای زنده تغذیه شویم. به لحاظ وجودی و اجتماعی فراتر از این است. خلاف عدالت است که ما برای موجود زنده سیستمهای مرده ایجاد کنیم. خلاق عدالت الهی است که خداوند دین مردهای نازل کند؛ دینی که پویا نیست و تکامل و تحول و تنوع و تکثیر پیدا نمیکند، برای انسانی که آفریده و به آن پویایی داده. برای من دینی الهی است که زنده است. اگر دینی زنده نباشد، یک دین دستساز و مکانیکی است. البته خیلی از ادیان منشاء الهی دارند ولی میمیرند، به این علت که در طول زمان ما جانشان را میگیریم. مشکل امروز ما با نظام فقهی این است که نظام فقهی مکانیکی به دین نگاه میکند. بنابراین وقتی دین پویا نباشد نمیتواند پاسخ منِ انسانِ پویا را بدهد؛ پاسخ جامعهی پویا را بدهد. و همهی چیزهای دیگری که با منِ انسانِ زنده در تماس است، اگر زنده نباشد خلاف عدالت و ظلم من است. اگرنظام حقوقی طراحی میکنیم، باید زنده باشد. اگر نظام سیاسی طراحی میکنیم، باید زنده باشد. اگرنظام آموزشی طراحی میکنیم، باید زنده باشد. اگر علم زنده نباشد من را از بین میبرد و جلوی تکامل من را میبرد. ویژگیهای زنده بودن هم همین بود که گفتم: ساز و کارهایی در آنها تعبیه شده که اولاً اطلاعات گذشته را ذخیره میکنند. ثانیاً پردازش میتوانند بکنند و میتوانند بر اساس تحولات بیرون خودشان مسیر را اصلاح کنند. و تکثیر بکنند و تنوع در آنها ایجاد شود. سیستمی که نتواند خودش را متنوع کند در زنده بودنش شک است. یک جایی در زنده بودنش ایراد هست. تنوع، تکثیر، تکامل پیامد طبیعی زنده بودن است و هر سیستمی که این ویژگیها را نداشته باشد یک جایی فرآیند زنده بودنش میلنگد. پس شرط اینکه سیستمهایی که برای منِ انسان، چه برای شخص من و چه برای جامعهی انسانی طراحی میشود، بتواند به من در جهت رشد و تعالی و تکامل کمک کند این است که آن سیستمها زنده باشند.
سیستم مرده چیست؟ یک قفس یک سیستم مرده است که اجزای آن به صورت مکانیکی کنار هم گذاشته شده است. ارتباط ارگانیکی در آن وجود ندارد. اگر موجود زندهای را در آن بگذاریم بزرگ میشود. در یک جا یا باید قفس بشکند یا باید موجود زنده بمیرد. تمام قوانینی که ما میگذاریم حکم محدودیتهایی را دارند که کمتر به هم بربخوریم. کمتر مزاحمت ایجاد کنیم. اگر آن قوانین زنده و پویا نباشند و دائماً با نیازهای من متحول نشوند آن قوانین یا زمانی توسط من شکسته خواهند شد یا آن قوانین من را خواهند شکست و سیر تکاملی من را متوقف خواهند کرد. هر چیزی؛ هنر، نظام سیاسی، جکومت، قانون، دین اگر زنده نباشند خلاف مصالح من به عنوان اشرف مخلوقات الهی است.
جمعبندی:
اگر قرار باشد علم در خدمت انسان و جامعهی انسانی باشد، علم باید زنده باشد و زنده بودن علم وقتی تضمین میشود که پژوهش علمی زنده باشد. علم اصولاً یک کالای عمومی است. کالاهای عمومی کالاهایی هستند که وقتی یک نفر آن را میخورد تمام نمیشوند. مثلاً آب درون بطری را اگر من بخورم تمام میشود، چون یک کالای خصوصی است. اینجا خصوصی و عمومی بودن به معنی مالکیت خصوصی یا … نیست. اما امنیت یک کالای عمومی است. همهمان مصرف می کنیم و تمام نمیشود. بهداشت یک کالای عمومی است. وقتی واکسن میزنیم و از خدمات شهرداری استفاده میکنیم تمام نمیشود. علم هم یک کالای عمومی است، با این تفاوت که یک تمایز ویژه دارد: شما امنیت را میتوانید با یک ارتش ایجاد کنید؛ بهداشت را میتوانید با کارشناسان بهداشتی تولید کنید، ولی برای تولید علم کل جامعه باید بسیج شود تا آن را تولید کند. علم هم مصرفش عمومی است، هم تولیدش.
علم چیست؟ آیا اگر همهی کتابهای دنیا را جمع کنیم آن علم است؟ نه. مثلاً آیا علم ریاضی یعنی همهی کتابهای ریاضی؟ و اگر همهی کتابهای ریاضی را بسوزانیم علم ریاضی تمام میشود؟ نه. تمام نمیشود. اگر به کتابخانههای دنیا اشاره کنیم، میتوانیم علم را نمایش دهیم؟ نه. اگر به دانشمندان اشاره کنیم میتوانیم بگوییم علماند؟ نه. علم یک سیستم است؛ زنده است. همهی ما در آن هستیم. کتابها هم بخشی از آن هستند. همانطور که ما برای دانشگاه کالبد و ساختمان میخواهیم؛ نور و فضا میخواهیم، علم هم کالبدی میخواهد و کتابها کالبد آن هستند. علم چیزی است که دارد بین ما میچرخد. فقط وقتی نابود میشود که همهی جامعهی بشری نابود شود. علم موجودی زنده است؛ اگر دانشمندانش را اعدام کنیم از بین نمیرود. کتابهایش را بسوزانیم از بین نمیرود. اما یک شرط دارد: آنکه بین ما بچرخد.
بنابراین تئوریای که همین الان در ذهن من است علم نیست. پیرزنی که با دست کشیدن به شکم یک خانم میفهمد که نوزاد دختر است یا پسر علم نیست چون نه خودش میداند از کجا میفهمد و نه بقیه. اگر هم خودش میداند تصادفاً میداند. تا زمانی که آن دانش از ذهن آن پیرزن بیرون نیاید و بین ما نچرخد و در موردش گفتگو نکنیم و قواعد بازی را بر اساس آن تغییر ندهیم، آن علم نیست. علم چیزی است که از ذهن ما بیرون بیاید (اصلاً مهم نیست چاپ بشود یا نه. اصلاً مقاله معیار علم بودن نیست. گردش بین ما، اثر گذاشتن روی ما و روی زندگی ما معلوم میکند چه علم است و چه علم نیست). فرض کنید الان به دانشجویان بگوییم که از هر ده مقالهی خارجی یک مقاله در بیاورید و چاپ کنید. این کار علم نیست. وقتی علم است که ما راجع به آن گفتگو کنیم؛ هندسهی ذهنی ما تغییر کند و در وجود ما و در رفتارمان اثر بگذارد. این سیستمی که ما در آن دائماً تلاش میکنیم مقاله چاپ کنیم به ما کمکی نکرده است. زندگی ما را تغییر نداده. اگر هم میتوانیم ادامه دهیم به این دلیل است که پول نفت هست، ولی گرهای از جایی باز نمیکنیم؛ گرهای را از زندگی باز نمیکنیم. بنابراین علم وقتی است که آگاهیهای ما اول از داده (data) تبدیل به information شود. بعد از آن تبدیل به نظریه یا تئوری شده و بعد نظریه بین ما بچرخد. چگونه؟ هندسهی ذهنی ما را تغییر دهد. مهمان جدید آمده. همه باید بلند شوند. بر اساس اینکه وزن مهمان جدید چقدر است از نو بنشینند. همهی آگاهیهای ما باید بلند شود؛ دوباره بنشیند. مقالهای که به آگاهیهای ما نمیگوید پاشید و دوباره بنشینید مقالهی علمی نیست. مقالهای که در هندسهی ذهنی ما اثری نمیگذارد مقالهی علمی نیست. برای اینکه دانش بر هندسهی ذهنی ما اثر بگذارد، برنامهریزی ما را تغییر دهد و نگاه ما را به زندگی و پدیدهها تغییر دهد و اثر ملموس بگذارد باید بین ما بچرخد و برای چرخیدن چاپ شدن کفایت نمیکند. کما اینکه امروز کتابهای زیادی دارد با صد نسخه تیراژ چاپ میشود. سی چهل نسخه آن را خود وزارت ارشاد میخرد و در کتابخانه ملی میگذارد. هیچکس آنجا نمیرود. انبوهی از کتب دارد چاپ میشود. اینها علم نیست. برای اینکه بچرخد بین ما و تبدیل به محتوایی به نام علم شود که در زندکی ما ملموس اثر بگذارد. اینگونه میشود که ما بر فناوری اثر میگذاریم و تحول ایجاد میکنیم و میتوانیم به صنعت و حوزههای مختلف سرویس دهیم. علمی میتواند تحول در صنعت و بیرون ایجاد کند که زنده باشد. آنچه که ما میخوانیم به عنوان علم Information است. مثلاً اگر بگوییم الان هوا ۲۵ درجه است یک data است. بعد هوای همهی شهرها را میگیریم و متوسطشان را به دست میآوریم میشود Information. با dataا بازی کردیم و information به دست آوردیم. بعد تئوریای ساخته میشود: به نظرم بین هوای ایران و فلان پدیده ارتباطی هست. تئوری ساخته میشود. حالا همانجور که من حفظ میکنم هوای اصفهان در تابستان ۳۶ درجه است؛ آن تئوریای را هم که رابطهی بین A و B را مطرح میکند حفظ میکنم. این علم نیست و data است. تئوریای علم است که به صورت data حفظ نشود. ما غالباً تئوریها را به کودکان به صورت data منتقل میکنیم. نظام آموزشیِ درست باید data را به information و تئوری و science و knowledge و wisdom تبدیل کند و وقتی ما بیرون میرویم باید wisdom باشیم و خرد از ما بریزد، ولی نظام آموزشی ما حتی تئوریهایی را که تولید شده را تبدیل به information یا data میکند و به خورد ما میدهد و برای اینکه این حلقه از data به wisdom رخ بدهد باید بین ما جریان پیدا کند و بستر آن جریان گفتگو است. دانشجو سرچ میکند و چند مقالهی خارجی مییابد و یکی از آنها را به عنوان موضوع تز به استاد نشان میدهد و استاد میگوید کار کن. این علم نیست. علم آن است که در گفتگو در کلاس، یعنی گفتگو بین استاد و دانشجو آرام آرام یک ایدهای شکل گیرد. بعد ماهها دانشجو راجع به این ایده با استاد گفتگو کند و با دوستانش حرف بزند و در جمعهای علمی شکلش دهد. این میشود موضوع تز. این موضوع نیست که بدهیم چهار تا استاد ایراد بگیند و بشود پروپوزال و بعد دوباره سرچ کند و بشود تز. اینها در بهترین حالت تئوریاند. علم نه. فرضیه اند. ایدهاند. وقتی علم است که زنده شود و زنده بودنش به گردش بین ماست. پس اول باید در جمع دوستانم و جمع علمی ایدهام را مطرح کنم تا ببینم پخته میشود یا نه. بعد پیشنویس بنویسم و بدهم به دانشجوها. به صورت working paper منتشر کنم و همه ببینتد و جواب دهند و کامنت بگذارند و به صورت تکاملی. آن موقع این مقاله که ایجاد میشود من تولید نکردهام. جامعهی علمی تولید کرده است. و همزمان که دارد تولید میشود همه ارتقا پیدا کردهاند. این میشود علم. بنابراین اگر بخواهیم که جامعهای داشته باشیم انسانی، باید علم را انسانی کنیم و برای انسانی شدن باید علم زنده شود و برای زنده شدن علم باید پژوهش زنده بشود. و توسعه بهترین تعریفش این است: که جامعهای که توانایی ارتقا مستمر مهارت گفتگو دارد دارد توسعه مییابد. توسعه یعنی جامعهای که مستمراً مهارت گفتگویش را بالا میبرد. والسلام.
(تشویق حضار.)
واسلام را برای آن جمله گفتم، اما بگذارید والسلام برای سخنرانیم باشد. متشکرم.
حالا به عنوان یک کامنت ادامه دهم: اگر میخواهید علم را زنده نگه دارید، باید فرآیندهای علمی را بازنگری کنید. انتخاب موضوع، نحوه تصویب پروپوزال، نحوه دفاع، فرآیندهایی که از نقطه صفر تا آخر میرود، پروژههایی که تعریف میکنیم؛ همه را باید گفتگو محور کنیم. یک نظام آموزشی پویا به طور طبیعی گفتگو محور است. اما الان که ما این ساز و کارها را نداریم، بهتر است ساز و کار گفتگو را در پلن پژوهشیمان بگنجانیم برای اینکه تمرین کنیم. بنابراین اگر واقعاً میخواهیم علم مفهوم علم پیدا کند باید یک پروسهی گفتگو را در این فاصلهی صفر تا صد بگنجانیم. به نظرم بد نیست که دانشگاههای ما در این مورد یک کمیته بگذارند و خود این مسئله را هم با گفتگو با اساتید و دانشجویان طراحی کنند. فرآیندهایی که در آن بتوانیم گفتگو را در بستر علم نهادینه کنیم. و البته اصلیترین مشکل توسعه در جامعهی ما از نظر من توانایی گفتگو است. ما مهارت گفتگو نداریم. به همین خاطر هی دعوا میکنیم. هی انقلاب میکنیم. هی همدیگر را تخریب میکنیم. تا اینجا هم اگر دوام آوردهایم علتش این بوده که درآمد نفت بوده. تخریب و انقلاب کردهایم و دوباره ساختهایم با پول نفت. از این به بعد این امکانات را ما نداریم و باید به خود و توانمندیهای انسانی خود متکی شویم و برای اتکا به توانمندی های انسانی باید مهارت گفتگو را در خود تقویت کنیم. پیشنهاد من به شما این است که امشب که رفتید در خانواده یک ساعت هفتگی گفتگو بگذارید، دربارهی مسائل ساده مثل نظافت و مهمانی و بقیه روزمره ها. در دانشگاه هم یک پیوست گفتگو به پروژه ها ضمیمه شود. یعنی هر پروپوزالی پیوست گفتگو داشته باشد که تو که میخواهی این تحقیق را انجام دهی، چگونه میخواهی در موردش گفتگو به راه بیندازی. اجازه بدهید خلاقیتها بروز کند و هرکسی یک شکلی پیشنهاد دهد. هنوز این توانمندی را نداریم که از دانشگاه های غربی بگیریم. من سال ۲۲ ام است که در دانشگاه تدریس میکنم. هنوز ما یک نشست ماهیانه و هفتگی که اساتید جمع شویم و گپ علمی بزنیم نداریم. اگر هم همدیگر را میبینیم با «چه خبر؟» شروع میکنیم. نه با اینکه آخرین مقاله ای که خواندم چه بوده و شما هم نظر بدهید . بنابراین اگر دانشگاه بخواهد نقش ایفا کند باید توانمندی گفتگو در خود را تقویت کند و من به شما تبریک میگویم که حلقههای گفتگو را ایجاد کردید، ولی آن را گسترش دهید و طبیعیترش کنید و در فرآیندهای روزمره زندگی اینها را درج کنید. متشکرم.
پ.ن. * من در شب قدر پژوهش سال ۹۷ و ۹۸ و حلقههای گفتگو آذرماه ۹۷ شرکت کردم. پس از آن با شیوع ویروس کرونا و همچنین وضعیت سربازی امکان شرکت در این جلسات را از دست دادم. در پستی دیگر در مورد حلقهی گفتگویی که در همان آذرماه ۹۷ بعد از سخنرانی دکتر رنانی شرکت کردم گفتهام.
** بقیه ویژگیهای دیالوگ را پیدا نکردم. اگر از استاد پرسیدم یا از جایی دیگر پیدا کردم در همین پینوشت آنها را خواهم آورد.
عکس دکتر رنانی را از ویکی پدیا برداشتم.