علمداروسازی

سخنرانی دکتر هاله حامدی فر در اختتامیه مدرسه تابستانه سیناژن (سال ۹۸)

یک هفته‌ای که در سیناژن بودیم به سرعت گذشت. در روز آخر خانم دکتر هاله حامدی‌فر، مدیر عامل سیناژن، در مراسم اختتامیه برای ما سخنرانی کردند. با توجه به اینکه این سخنرانی برای خودم مفید بود و احتمال دادم برای شما به عنوان مخاطب وبلاگ هم مفید باشد حلاصه‌ی سخنرانی را با شما به اشتراک می‌گذارم. من تصمیم گرفتم صحبت‌های دکتر حامدی‎فر را که به صورت سخنرانی و زبان محاوره‌ای بود به زبان نوشتاری تبدیل نکنم تا حس آن حفظ شود. علاوه براین بهتر دانستم که صحبت‎های خانم دکتر را خودم خیلی دسته‌بندی نکنم و همانطور که سیر سخنرانی پیش رفت (و تنها با کمی جابجایی بعضی مطالب) در اینجا بنویسم.

به طور کلی دو بخش اصلی سخنرانی دکتر حامدی‌فر در مورد این دو موضوع بود: مهاجرت و آینده‌ی شغلی.

صحبت‌های خانم دکتر در مورد مهاجرت:

ایشان ابتدا در مورد شرایط زندگی خودشان گفتند. از این گفتند که برخلاف اکثر خانواده‌ها که بزرگترهایشان در ایران مانده‌اند و بچه‌‎ها راهی خارج شده‌اند، والدین و دیگر بستگان نزدیک دکتر در ایران نیستند ولی خودشان در ایران مانده‌اند. در ابتدا گفتند:

تا چند وقت پیش با خودم فکر می‎کردم که میهن‌دوستی من باعث شده در ایران بمانم.

سپس اضافه کردند:

اما آدم هرچقدر سنش بالاتر می‎رود با خودش روراست‌تر می‌شود. من هم با خودم روراست شدم و فهمیدم در هیچ‌جای دیگری زندگی به معنای واقعی‌اش، که از فاکتورهای مختلفی تشکیل شده، را نمی‌توانم به غیر از ایران داشته باشم.

ادامه دادند:

برای آدم‎هایی که بخواهند در گوشه‌ای باشند و آرامشی داشته باشند شاید رفتن جواب بده. تازه خیلی از آن موارد هم جواب نمیده چون آرامش را کجا داشتن هم مهمه، لااقل برای من. فرهنگ مشترک داشتن مهمه. من یک چیزی را میگم، طرف مقابلم از “ف” تا فرحزاد رو بره مهمه و خیلی چیزهای دیگه.

مثالی برای ساده کردن موضوع زدند:

وقتی من توی ایران به کسی میگم شربت گلاب زعفرون طرف مقابلم می‌فهمه که چیه. برای یک ایرانی لازم نیست که ما بیاییم و کلی توضیح دهیم که زعفرون و گلاب چیه و وقتی تابستون میشه این شربت رو درست می‎کنیم و یخ درونش می‌ریزیم. ولی برای کسی که ایرانی نیست اگر بخواهیم چنین مفهومی رو برسونیم باید کلی انرژی صرف کنیم. این فهم مشترکی که بین ماها هست خیلی مهمه. همین چیزها زندگی رو تشکیل میده. البته این مدلِ تفکر من است و لزومی نداره که برای همه همین شکل باشه.

از زندگی افرادی که خارج کشور زندگی می‌کنند و ما برداشتی اشتباه بر اساس آنچه که واقعیت زندگی‎شان نیست داریم صحبت کردند:

توی فامیل و بین آشنایان احتمالاً دارید کسی رو که هیچ‎ دانشگاه خوبی در ایران قبول نشده‎ و پذیرش از فلان دانشگاه فلان‎ کشور که اعتباری ندارد گرفته و او را مثل یک قهرمان ملی بدرقه می‌کنید. وقتی چنین می‌کنید او را در شرایط خیلی بدی می‌گذارید چون فیدبک او باید فیدبک قهرمان ملی باشه و نمی‌تونه بیاد و از مصائب و محنت‌هاش بگه. برای همین کنار فلان برج می‌ایسته عکس می‌گیره و عکس از سوشی خوردنش می‌‎گذاره و این میشه زندگی‌ای که ما ازش می‌بینیم، درحالی که زندگی واقعی‌اش چنین نیست.

و بعد بحث فرهنگ مشترک را دوباره باز کردند:

من اگر موندم برای این موندم که زندگی‌ام بهم بچسبه و بتونم خوشی و لذت و رضایت را پیدا کنم. من اگر تعدادی آدم که باهاشون فرهنگ مشترک ندارم براشون اشتغال ایجاد کنم این حس رو بهم نمیده که اینجا بهم میده؛ نه اینکه ایجاد اشتغال برای غیرهم‌وطن‌هام حس خوب نداشته باشه، اما اون حسی رو که الان دارم بهم نمیده.

در مورد دِین ما به مردم هم گفتند و مسئله را از دید دیگری هم باز کردند:

همه به این کشور مدیون هستیم. رایگان تحصیل کرده‌ایم. ما از جیب آدم‌هایی که در اهواز آب ندارند بخورند و از جیب بچه‌های سیستان و بلوچستان که کفش ندارند بپوشند برداشتیم و تحصیل کرده‌ایم و باید الان جبران کنیم. این یک روایته که قبول دارم، اما روایتی است که جوانی که خیلی تحت فشار قرار گرفته ممکنه قبول نکنه.

ادامه دادند:

اما اینکه لذت بردن از تیکه های کوچک زندگی خوشبختی رو تشکیل میده چیزیه که همه می‌فهمند و قبول دارند.

باز هم مثال از خوبیِ فرهنگ مشترک داشتن زدند:

ما در همه ی تعاملاتمون می‌دونیم حسمون رو باید با چه کلماتی بیرون بریزیم. کلمه‌ی اشتباه نمیگیم. چه در موقعیت شادی باشیم و چه در موقعیتی دیگه. حتی وقتی دعوا می‌کنیم می‌دونیم تا چه حدی داریم پیش میریم*.

در انتها بخش مهاجرت را اینگونه به پایان رساندند:

من به همه‌ی دوستان و همکاران و کسانی که می‌شناسم توصیه می‌کنم که جایی رو انتخاب کنید که توش زندگی کنید وگرنه اینکه مثلاً بگی من سوار فلان ماشین میشم و فلان‎جا میرم و فلان چیز را می‌خورم و … برای آدم زندگی نمیشه.  بعضی وقت‎ها شده که برای بعضی افراد اینکه میگن “من تو تورنتو زندگی می‌کنم” خودش شده زندگی، اما این زندگی نمیشه. من که یک دهه یا بیست سال از شما بیشتر گذروندم می‌دونم زندگی نیست، علی‌رغم اینکه میتونه برای کسی باشه. یکی ممکنه بگه من اگر تو نیویورک زندگی کنم وقتی توی خیابون‎هاش راه میرم لذت می‌برم، این آدم باید بره و حالش رو ببره. من میگم اون جاش رو پیدا کنید؛ جایی که توش واقعاً میتونید زندگی کنید رو پیدا کنید.

من این مطالب رو گفتم چون در کوران موج‎های مختلفی هستیم که از نسل ما شروع شده و برای شما هم ادامه داره. ما نسلی نیستیم که بتونیم برای زندگیمون در آرامش تصمیم بگیریم. ما همیشه در در “برهه‌ی حساس کنونی” قرار داشته‌ایم. تمامی شرایط مثل ازدواج، تحصیل، محل زندگی، شغل ما همیشه دستخوش تغییر بوده. توی این مدت فکر نکنم کسی در شرایطی پایدار که تا ده سال بعد معلوم باشه چی میشه تصمیم گرفته باشه. هرکسی باید به روحیه‌ی خودش فکر کنه و برایش زندگیش تصمیم بگیره.

صحبت‌های خانم دکتر در مورد آینده‌ی شغلی:

یکی دیگه از دغدغه‌های جوان‌های امروز بحث آینده‌ی شغلی است. شما چون اکثراً به زودی فارغ‌التحصیل میشید فکر می‌کنید آینده‌ی شغلی دغدغه‌ی شماست، درصورتی که آینده‌ی شغلی دغدغه‌ی همه است؛ نه دغدغه‌ی همه تو ایران. بلکه دغدغه‌ی همه‌ی دنیا.

سپس در مورد تغییرات بسیار وسیع تکنولوژیک صحبت کردند. از این گفتند که در زمانی که خودشان مدرسه می‌رفته‌اند و پدرشان سر کار می‌رفته‌اند، وقتی پدرشان در مورد دستگاهی جدید به اسم “فکس” صحبت ‌می‌کردند برایشان خیلی هیجان‌انگیز بوده. چندین سال بعدش ایمیل و اینترنت راه افتاده. بعدها تلفن همراه و … تا اینکه الان تقریباً همه تلفن همراه هوشمند دارند و تصور اینکه کسی آن را نداشته باشد برایمان سخت شده. در مورد این سیر سریع پیشرفت و رابطه‌اش با آینده‌ی شغلی گفتند:

با این سیر سریع پیشرفت تکنولوژی یا اینکه هیچ‌کس نباید نگران باشه، یا اینکه همه باید نگران باشند. به نظر من هیچ‌کس نباید نگران باشه، به خاطر اینکه مشاغلی ایجاد شده که هیچ‌کس فکرش رو نمی‌کرد. تازه شما در کشوری زندگی می‌کنید که یک عالمه کار که در دنیا انجام داده‌اند اینجا کسی انجام نداده. شماها هم نخبه هستید. اگر_که این اگرش خیلی مهمه_ اهل تلاش باشید توی محیطی که کلی کار نکرده وجود داره آیا باید نگران آینده‌ی شغلی باشیم؟ به هیچ عنوان. مگر اینکه اهل تلاش نباشید. چون تلاشگرها موقعیت‎ها رو می‌گیرند و جا برای کسانی که تلاش نمی‌کنند نمی‌مونه.

در ادامه کمی در مورد صنف بیوتکنولوژی دارویی گفتند:

از جنبه‌ای نباید نگران کار به طور کلی باشیم، اما از جنبه‌های دیگه در پزشکی و داروسازی و بیوتک باید نگران آینده‌ی شغلی باشیم: از جنبه‌ی صنفی.

در مورد این جنبه خانم دکتر صحبت‎هایی کردند و از مشکلات آن گفتند. از مشکلات این صنف به عدم وجود صنف قوی فعال در این حوزه و در نتیجه مورد هجمه بودن آن گفتند. هم‎چنین به ضررهایی که تابوی “داروی ایرانی نباید افزایش قیمت داشته باشد و باید قیمت پایینی داشته باشد” به صنعت داروسازی ما زده اشاره کردند و توصیه‌شان این بود که ما دانشجویان به دنبال فرهنگ‎سازی باشیم و این تابوها را بشکنیم.

خانم دکتر در بین صحبت‎هایشان به مطالب جالب دیگری هم اشاره کردند که در اینجا بعضی‎ از این مطالب را می‌آورم:

خانم دکتر در مورد ابتدای صحبت‌هایشان در مورد پایان‌نامه‌شان هم گفتند؛ پایان‌نامه‌ای که موضوعش سنتز مولکولی جدید بود و استاد راهنمایشان مرحوم دکتر شفیعی بودند. جمله‌ای از ایشان که بسیار جالب بود نقل کنم: فکر می‎کردیم کار درست را ما انجام میدیم که مولکولی رو بسازیم که تا به حال کسی نساخته. حالا اینکه این مولکول به چه کار بیاید مهم نبود. از بین حدود سی دانشجوی دکتر شفیعی، فقط یک نفر بود که برای پایان‌نامه‌اش روی سنتز ناپروکسن با کارخونه‌ی تولید دارو کار می‌کرد و ما با خود می‌گفتیم چه کار بیهوده‌ای انجام میده که مولکولی که بیست سال پیش ساخته شده را دوباره می‌سازه، اما اکنون می‌بینم از بین آن حدود سی پایا‌ن‌نامه و هم‎چنین پایان‌نامه‌های دانشجویان قبل و بعد ما، پایان‌نامه‌ای که به درد خورد همان پایان‌نامه بود**.

مطلب دیگری که خانم دکتر دو سه بار به آن اشاره کردند این بود که فکر نکنیم حتماً لازم است که از A to Z (از اول اول تا آخر آخر) را خودمان انجام دهیم تا ارزشمند باشد***.

و در انتها در مورد امید گفتند:

مسئله‌ی دیگه اینه که همیشه آینده‌ی پیش رو بهتر از گذشته بوده. دنیا به سمت trend بهتری رفته. ما در مقایسه با خودمون پیشرفت داشته‌ایم. ما قرار نبود در ده یا بیست سال سوئیس شویم. ممکنه هممون نقد داشته باشیم که این trend رشد می‌تونست شیب خیلی بیشتری داشته باشه، ولی نمی‌تونیم بگیم بهتر نشده.

و توصیه‌ی نهایی کردند:

پس بی‎خودی خودتون رو دچار نگرانی‌های لاینحل نکنید. به آینده امیدوار باشید. تلاش کنید که رمز اصلی موفقیت تلاش و جنگندگی است. شاد و موفق و پیروز باشید. (تشویق بچه‌ها)

پ.ن. پانوشت‎ها مهم هستند. لطفاً بخوانید:

* منظور خانم دکتر این بود که این فهم مشترک و زبان مشترک برای ما مزیت حساب می‎شود که ما آن را نادیده می‌گیریم. اگر به کشوری با زبان متفاوت برویم هرچقدر هم که زبانشان را خوب بدانیم نمی‌توانیم با آن زبان تمامی احساسی که به راحتی با فارسی به یکدیگر منتقل می‌کنیم را منتقل کنیم که این می‌تواند به دلیل تفاوت‌های فرهنگی ما با مردم دیگر کشورها باشد.

** و *** امروز (هشتم آذر ۹۸) متن سخنرانی را به دکتر حامدی‌فر دادم و از ایشان در مورد این دو سوال کردم.

در مورد پایان‌نامه‌ی سنتز ناپروکسن سوال کردم که به چه دردی خورد؟ گفتند این پایان‌نامه ظاهراً دستمایه‌ی تولید ماده‌ی اولیه‌ی ناپروکسن در کشور شد.  

در مورد اینکه چرا لازم نیست A to Z را خودمان انجام دهیم هم پرسیدم. جوابشان جالب بود: “کارها امروزه تخصصی شده. هنر اصلی مدیریت پروژه است نه اینکه همه‌ی کاراشو خودت انجام بدی”

در پایان از خانم دکتر هاله حامدی‎فر که این سخنرانی که واقعاً به کارم آمد را کردند و امروز هم زحمت چک کردن این متن را کشیدند و به سوالاتم جواب دادند متشکرم. از مجموعه‌ی خوبِ سیناژن، خانم بهنوش باردل (مسئول آموزش سیناژن)، خانم مسیحا نصرالهی (از مسئولان اصلی برگزاری مدرسه)، از عکاس سیناژن (که عکس بالا را هم ایشان گرفته)، و از همه‌ی مدرسان مدرسه‎ی تابستانه متشکرم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا