علمداروسازی

از سیناژن و مدرسه تابستانه اش

نکته‌ی پیش از مطالعه: اگر دانشجوی داروسازی نیستید، این مطلب کماکان ممکن است به کار شما بیاید. اگر حال و حوصله‌ی خواندن مطلب را ندارید، پست بعدی که مربوط به سخنرانی دکتر هاله حامدی‌فر (مدیر عامل سیناژن) است را بخوانید.

سال پیش وقتی که علی‌رغم قبولی در مدرسه‌ی تابستانه‌ی سیناژن در آن شرکت نکردم خودم را بسیار ملامت کردم و با خود گفتم چه بد شد که این فرصت را به طرز احمقانه‌ای از دست دادم. آن موقع حتی احتمال این را هم نمی‎دادم که سال بعدش، یعنی شهریور ۹۸، هنوز فارغ‌التحصیل نشده باشم و فرصت شرکت در این مدرسه را دوباره پیدا کنم. به هرحال خواست خدا این بود که امسال در این مدرسه شرکت کنم.

امسال نسبت به پارسال شرایط عوض شده بود. سیناژن برای گزینش افرادی که در مدرسه شرکت می‌کنند رزومه می‌خواهد و آزمون می‌گیرد. تا جایی که یادم است سالِ پیش آزمون آن بسیار ساده‌تر از آزمون امسال بود، ولی علی‌ای‌حال قبول شدم و با انرژی مثبت برای شرکت در مدرسه راهی تهران شدم. مجموع اتفاقاتی که در سفر برایم افتاد، آدم‌هایی که دیدم، چیزهایی که یاد گرفتم و … که به طرز شگفت‌انگیزی کنار هم چیده شده بودند سبب شد که دیدِ جدیدی نسبت به مسئله‌ی موفقیت پیدا کنم و این تغییر نگرش را مدیون خدا هستم.

من دیر برای خرید بلیط اتوبوس به سمت تهران اقدام کردم، برای همین بلیط برای آخر شب گیرم نیامد. همین مسئله باعث شد که مجبور شوم ساعت چهار و نیم عصر بلیط بگیرم و در نهایت اسکان گیرم نیاید و مجبور شوم مزاحم دایی و زن‌دایی‌ام شوم و چند روز خانه‌ی آن‎ها بمانم. چیزی که در حین سفر جالب بود این بود که اگرچه من برای ردیف آخر اتوبوس و در کنار یک مرد بلیط گرفته بودم (در رزرو آنلاین جنسیت هم نشان داده می‎شود)، خانمی که حدوداً به نظر می‌آمد ده سال از من بزرگتر باشد در کنارم نشست. کمی که گذشت آن خانم با کسی پشت تلفن شروع به صحبت کرد، آن هم به زبانی که نمی‌‎فهمیدم. از آنجا که من ذهنم اتوماتیک‌وار سوال تولید می‌کند و از آنجا که به بعضی چیزها نظیر زبان علاقه‌ی زیادی دارم، به خود جرئت دادم و پای صحبت را باز کردم و از او پرسیدم که به چه زبانی صحبت می‌کرد و او جواب داد: “ارمنی”. از آنجا به بعد شروع کردیم به صحبت کردن در مورد زبان، قومیت، کتاب و … و فهمیدیم چقدر حرفِ مشترک داریم. او یک گرافیست بود. در مورد خانواده‌اش گفت، از این گفت که احساس تعلق خاصی به ارمنستان ندارد و خود را ایرانی می‌داند، کمی از فشارهایی که روی اقلیت‎ها هست و محدودیت‎های فرصت‎های شغلی صحبت کرد، دو سه تا کتاب معرفی کرد که بخوانم (دو تای آن‎ها “تبارشناسی قومی و حیات ملی” و “هندو-اروپاییان” بود). من هم چند کتاب به او معرفی کردم، به او سایت گودریدز را نشان دادم و گفتم چقدر سایت خوبی است، صحبت‎هایش را هم‎دلانه گوش کردم، در مورد دینشان و تفاوت مذهب ارتدکس با کاتولیک پرسیدم، به او واژه‌هایی در زبان ارمنی نشان دادم که ریشه در فارسی پهلوی دارد و او درستی آن‎ها را تایید کرد، و … در پایان به من گفت:”من در سایت جنسیت خود را مونث زده بودم، اما اشتباهی مذکر ثبت شد. زنگ زدم و اعتراض کردم و گفتند درستش می‌کنند. آمدم و دیدم درستش نکرده‌اند، اما چون دیدم تو کوچولو هستی (!)، گفتم عیبی ندارد.” این را گفت چون مثل خیلی‌های دیگر فکر کرده بود نهایتاً بیست سالم باشد. در نهایت هردو خوشحال بودیم از اینکه با هم هم‌سفر شدیم. شب را به‎ خانه‌ی دائی‌ام رفتم تا برای فردا صبح آماده شوم.

از صبح شنبه تا چهارشنبه هرروز ساعت هفت و نیم بین تقاطع کارگر شمالی و کشاورز سوار اتوبوس شدیم و بعد از حدود یک ساعت در محل کارخانه‌ی سیناژن (واقع در سیمین‌دشت در حدود ده کیلومتری کرج) پیاده شدیم. روز اول از بین کسانی که سوار اتوبوس شدند فقط محمدحسین توکلی، هم‌دانشکده‌ای و دوست خودم، رادین علی‎خانی را (که از دانشجویان فعال داروسازی دانشکده اردبیل است) و خانم مشکات ترکمانیان (دبیر ایفسا اگر اشتباه نکنم) را می‎شناختم،اما در طی چند روز با اکثر بچه‌ها، که بیست و سه نفر بودیم، آشنا و دوست شدم. طبق تجربه از مدارس تابستانه‌ی دیگری که شرکت کرده بودم، متوجه شده‌ام که تنها مدارس تابستانه‌ای که تعداد معقولی دانشجو می‌پذیرند قابلیت این را دارند که فرد را با گروهی از افراد دیگر که فکرشان به هم نزدیک است آشنا کنند. از دید من مدرسه‌ی تابستانه‌ای که تنها در آن بعدِ علمی مطرح باشد مدرسه‌ی مناسبی نیست؛ مدرسه‌ای به کار می‌آید که علاوه بر آشنا کردن دانش‌آموز/دانش‎جو با یک یا چند موضوع علمی، فرصت کافی برای آشنایی با همتایانش را هم در اختیار او قرار دهد و از جنبه‌ی اجتماعی هم قوی باشد. سیناژن این امکان را با پذیرفتن تعداد محدودی دانشجو فراهم کرده بود.

علاوه بر آنچه در بالا گفتم و بیشتر آن را باز می‌کنم مدرسه‌ی تابستانه‌ی سیناژن از نظر جنبه‌ی علمی هم غنی بود. در آن چند روزی که در سیناژن بودیم معمولاً صبح‌ها را در سالن کنفرانس بسیار شیک و زیبای سیناژن و به شنیدن تدریس مدرسان سیناژن می‌گذراندیم و عصرها بعد از ناهار به بازدید بخش‌های مختلف کارخانه می‌رفتیم. آموزش‎هایی که دیدیم در مورد اصول کلی تولید فرآورده‌های بیولوژیک مثل فرآیند‎های بالادستی، فرآیندهای پایین دستی، کیفیت و تضمین کیفیت، وظایف مسئول فنی، صادرات و … بود و برای تدریس هربخش افراد متفاوتی در سالن کنفرانس حاضر می‌شدند. به دو دلیل روشی که برای آموزش اتخاد کرده بودند را موثر دیدم: اول اینکه افرادی که به ما تدریس می‌کردند خود کسانی بودند که ماه‎ها یا سال‎ها به آن کار مشغول بودند و دید وسیعی نسبت به آن مسئله داشتند. برای مثال وقتی کسی در مورد فرآیند بالادستی یا هواسازی در سیناژن صحبت می‌کرد، خودِ او مدت‎ها به آن کار اشتغال داشت و بنابراین به کار خود اشراف داشت. علاوه بر این، افرادی که تدریس می‌کردند سواد آکادمیک کافی (حداقل لیسانس) داشتند. مشکلی که ما در کارورزی‎ صنعتی‌مان در اصفهان داشتیم این بود که خیلی وقت‌ها توضیحات مربوط به هربخش را کسی می‎داد که فقط کارمندی ساده بود که با تکرار کاری را آموخته بود و دانش کافی و صحیح برای انتقال به ما دانشجویان نداشت، اما در سیناژن سواد آکادمیک افراد بالاتر از کارخانه‌های دیگری بود که دیده بودم و این سواد بیشتر در تدریس این افراد هم اثرگذار بود. دومین دلیل موثر بودن آموزش را هم این می‌دانم که آموزشِ اولیه بدون پشتوانه نمی‌ماند و بازدید از همان مکان‌ها یا فرآیندهایی که در آن روز به صورت تئوری مطرح شده بودند فهم ما را نسبت به موضوع افزایش می‌داد.

سالن کنفرانس خفن سیناژن که صبح‌ها در آن آموزش می‌دیدیم. هیچ‌کدام از سالن‌های دانشگاه‌های مختلف و شرکت‌هایی که از آن‌ها بازدید کرده‌ام اینگونه و با این امکانات نبودند. طراحی سقف سالن بر اساس طراحی مسجد شیخ لطف‌الله اصفهان انجام شده است.

در مورد تجربه‌ی شخصی خودم از بعد اجتماعی‎ مدرسه قرار شد کمی بیشتر بگویم که از چه جهت برایم جالب بود: یکی اینکه در این مدرسه خانمی را دیدم که مانند من داروسازی می‌خواند (اما در شهری دیگر)، در زیمنه‌ی بیوتکنولوژی دارویی کار کرده بود، داشت برای ادامه‌ی تحصیل در خارج کشور وقت می‌گذاشت و امتحان آیلتس داده بود و مانند من، سردرگم بود که آیا کاری که می‌کند درست است یا نه. دیدن چنین فردی اگرچه خود به خود ممکن است برای کسی دل‌گرم‌کننده نباشد، اما برای من که دغدغه‌هایم را منحصر به خودم می‌دیدم بسیار مفید بود. احساس کردم یک موقعیت هرچقدر هم که پیچیده باشد احتمال دارد کسی دیگر در جایی دیگر مشابه آن را تجربه کند. دوم دیدن خانم دکتری بود که PhD سم‌شناسی در شهید بهشتی می‎خواند و علی‌رغم اینکه در ایران درس می‎خواند و با مشکلات معمولِ پیش روی دانشجویان تحصیلات تکمیلی در ایران سر و کله می‌زد، در مجموع از PhD گرفتنش راضی بود. این خانم و تعداد معدودی دیگر از افرادی که می‌شناسم از معدود افرادی بوده‌اند که دیده‌ام از گرفتن PhD در ایران نسبتاً راضی بوده‌اند. وقتی با این افراد صحبت کردم دیدم رضایت آن‎ها ناشی از بی‌خبری آنها نیست، بلکه آن‎ها فهمیده‌اند که چه داخل و چه خارج درس بخوانند باید با مشکلاتی روبرو شوند و شرایط آن‎ها در مجموع طوری بوده که مزایای ادامه‌ی تحصیل در ایران برایشان نسبت به خارج کشور می‌چربیده. دیدن افرادی که علی‌رغم داشتن کفایت برای ادامه‌ی تحصیل در خارج کشور با انتخاب آگاهانه در ایران ادامه‌ی تحصیل داده‎اند برایم دل‌گرم‌کننده بوده و هست. دیگر چیزی که برایم جالب بود این بود که دیدم تنها من از درس خواندن در دانشکده‌ی اصفهان ناراضی نبوده‌ام؛ اکثر بچه‌هایی که با آن‎ها حرف زدم درجه‌ای از نارضایتی از دانشکده‌ای که در آن درس می‌خواندند داشتند، چه این دانشکده دانشکده تهران یا شهید بهشتی بود، چه کرمان، چه ساری و چه هرجای دیگر. رضایت آن‎ها از دپارتمان به دپارتمان، استاد به استاد و … فرق می‌کرد. در کل، با صحبت کردن با بچه‌ها برایم این قضیه که هیچ‌جا و هیچ‌چیز روی زمین کامل نیست و رضایت مطلق از چیزی/کاری/کسی/… در دنیای فانی قابل دستیابی نیست برایم ملموس‌تر شد. با میلاد، پسری که در دانشکده تهران درس می‌خواند صحبت کردم و چیزی با این مضمون می‌گفت که بچه‌ها اکثراً ناراضی هستند ولی من نسبتاً راضی هستم. رضایت گویا خیلی به عینکی که به چشم زده‌ایم بستگی دارد.

اما شاید حاصل همه‌ی این حنبه‌های علمی و اجتماعی و … سیناژن و تجارب دیگری که در تابستان کسب کردم این بود که فهمیدم نمی‌خواهم روی مکانی که باید در آن موفق شوم تعصب داشته باشم. من تا اوایل شهریور نسبت به ادامه‌ی تحصیل تعصب داشتم که باید حتماً در خارج کشور درس بخوانم و تنها در دانشگاهی عالی و درجه‌ی یک است که می‎توانم موفق شوم، اما امروز، بعد از داشتن چند تجربه‌ی خوبِ پشت سر هم که یکی از آن‎ها مدرسه‌ی تابستانه‌ی سیناژن بود فکر می‌کنم دیگر دوست ندارم برای مکان و … موفقیتم تعیین تکلیف کنم. سیناژن به من نشان داد که در اینجا هم جا برای پیشرفت وجود دارد. پس اگر بخواهم جمع‌بندی بکنم، مدرسه‌ی تابستانه‌ی سیناژن روی نگرش من نسبت به موفقیت تاثیر زیادی داشت. این تاثیر هم به دلیل خودِ مدرسه بود و هم به دلیل تاثیرگذار بودن صبحت‌های دکتر حامدی‌فر در اختتامیه‌ی مدرسه.

به هر حال، آن چند روز هم با سرعت خیلی زیاد گذشت و روز سه شنبه رسید.  در روز سه شنبه از آموخته‌هایمان در مدرسه امتحان نسبتاً سختی دادیم که من برخلاف آنچه فکر می‌کردم آن را پاس کردم و در روز چهارشنبه دکتر هاله حامدی‌فر، مدیرعامل سیناژن، برایمان سخنرانی کرد که حرف‌هایش برایم بسیار قابل تامل بود. در پست بعدی ان‎شاءالله در مورد اختتامیه‌ی مدرسه و سخنرانی دکتر حامدی‌فر خواهم نوشت.

در کل از اینکه در این مدرسه‌ی تابستانه شرکت کردم بسیار خوشحال هستم و خدا را شاکرم. اگر شما هم از دانشجویان داروسازی علاقه‌مند به بیوتکنولوژی دارویی و صنعت هستید که در سال آینده دانشجوی ترم هشت یا بالاتر خواهید بود شرکت در این مدرسه را به شما توصیه می‌کنم.

آپدیت: زمانی که شروع به نوشتن پیش‎نویس این مطلب کردم تنها چند روز از شرکت در مدرسه‌ی تابستانه گذشته بود. اکنون که این مطلب را دارم تکمیل می‌کنم و دارم این خطوط را می‌نویسم حدود دو ماه از مدرسه می‎گذرد و احساسات من نسبت به آن موقع فروکش کرده، اما هنوز هم که نگاه می‌کنم تجربه‌ی سیناژن از بهترین تجربه‌های دوران زندگی من بود.

در بالا در مورد مدرسه‌ی تابستانه‎ی سیناژن صحبت کردم، اما حال می‎خواهم کمی در مورد خود سیناژن صحبت کنم و اینکه چرا از این کارخانه خوشم آمد. ابتدا توضیح کلی در مورد تجربه‌ی خودم بدهم: بنده به دلیل شغل پدرم از برخی از کارخانه‌ها بازدید کرده‎ام؛ کارخانه‌هایی که در حوزه‌های مختلف کار می‌کرده‌اند و می‌کنند، مانند کارخانه‌ی تولید کفش، تن ماهی، فولاد، و …به کارگاه‌های بزرگ و کوچک و شرکت‌های مختلفی هم سر زده‌ام. علاوه بر این، به دلیل برداشتن واحد کارورزی صنعت از سه تا از کارخانه‌های داروسازی هم به طور نسبتاً مفصل بازدید کرده‌ام. با این مقدمه در مورد مزایا و ویژگی‌های جالبِ سیناژن صحبت می‌کنم:

۱- سیناژن مثل خیلی از شرکت‌های موفقی که هروقت از استارت‌آپ‌ها و کارخانه‌ها و صنایع موفق، به خصوص در آمریکا، حرف می‌زنند و در موردشان می‌گویند که فلان کارخانه از کارگاهی بسیار کوچک فعالیت خود را شروع کرد و به تدریج پیشرفت کرد برای خود یک داستان موفقیت دارد. وقتی از روزهای اول می‌گفتند و اینکه چه بودند و چه شدند یک چیز مشخص است و آن اینکه وضعیت آن‎ها از اول به این خوبی نبوده. روزی، حدود ده پانزده سال پیش، بوده که اصلاً اسم سیناژن در بین کارخانه‌های داروسازی کشور مطرح نبوده، اما امروز سیناژن مهم‎ترین صادرکننده‌ی دارویی کشور است و خیلی از آن کارخانه‌ها که سیناژن در برابرشان از نظر مالی و اعتبار چیزی نبود مثل همان ده پانزده سال پیش مانده‌اند.

۲- سیناژن نظم دارد. این نظم در برقراری مدرسه‌ی تابستانه تا فعالیت‌های دیگر این کارخانه مشهود است. برنامه دارد و تا حدی که من لمس کردم vision و mission، که خیلی از کارخانه‌ها به طور سوری دارند ولی عملاً ندارند، به طور عملی دارد. از کارخانه‌هایی در اصفهان بازدید کرده بودم که نظم داشت، ولی نظم آن بیشتر شبیه نظم یک پادگان بود. برای من حداقل سیناژن اینگونه به نظر نمی‌آمد.

۳- فضای فیزیکی محیط کار اهمیت زیادی دارد. کارخانه‌ی سیناژن این فضا را به‌خوبی تامین کرده است. بعضی از کارخانه‌ها که دیده‌ام بسیار محیط کارِ کم‌نور و دل‎گیری دارند، اما در سیناژن وضعیت این‌گونه نبود.

۴- سیناژن واقعاً به ‌جوان‌ها بها داده است و به افراد کم‌تجربه یا حتی بی‌تجربه در صنعت که پتانسیل رشد در صنعت را دارند اما هنوز سابقه‌ی کاری ندارند فرصت داده که در کارخانه کار کنند. درصد بالایی از کسانی که در سیناژن هستند، در حال گذراندن اولین تجربه‌ی کاری خود هستند. در کنار این افراد، کسانی هم هستند که سال‎ها سابقه‌ی کار در صنعت داشته‌اند و بعد به سیناژن پیوسته‌اند. به عبارتی دیگر، هم به نیروهای کم‌سابقه فرصت داده شده و هم به افراد باسابقه. برای مثال در سیناژن یکی از داروسازان ورودی‎ ۹۱بدون سابقه‌ی کار قبلی تبریز استخدام شده بود ولی در مقابل خانم باردل (مسئول آموزش که هم بسیار کاردرست بود و هم خیلی برایمان زحمت کشید) هم حضور داشت که پیش از سیناژن در کارخانه‌ی بزرگ دیگری هم کار کرده بود.

۵- مجموع این افراد کم‌تجربه و باتجربه دارند با هم کار تیمی موفقی را پیش می‌برند.

۶- سیناژن سرمایه‌گذاری می‌کند و از سرمایه‌گذاری منطقی نمی‌هراسد؛ چه این سرمایه‌گذاری روی جوان‌هایی باشد که می‌خواسته‌اند برای اولین بار داروهای شیمی‌درمانی را در کشور تولید کنند (نانوالوند)، چه این افراد کسانی باشند مثل ما که در مدرسه‌ی تابستانه شرکت کردیم درحالی‎که تضمینی نیست هیچ‎کدام از ما در سیناژن بعدها کار کنیم یا نه و بسیاری از چه‌های دیگر.

اگر چیز دیگری به ذهنم رسید بعداً اضافه می‌کنم.

توصیه میکنم پست بعدی را هم که در مورد اختتامیه‌ی مدرسه و سخنرانی دکتر هاله حامدی‌فر است بخوانید.

پ.ن. عکاس سیناژن کلی عکس زیبا از ما گرفت که برایمان یادگاری بماند، اما چون نمی‎دانم دوستانم که در مدرسه شرکت کردند نسبت به انتشار یکی دو تا از عکس‌های دسته‌جمعی که انداختیم رضایت دارند یا نه در اینجا آن عکس‌ها را نگذاشتم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا