

فکر می کنم نزدیک خانه تکانی سال پیش بود که وسط کتاب هایی که سال ها در انبار خاک می خوردند، کتاب علوم راهنماییم را پیدا کردم. از همان اول که کتاب را یافتم کمی غمگین شدم. آنچه من را تکان داد و اندوهگین کرد، خودِ کتاب و محتوای آن نبود، بلکه یادِ معلم علومی که آن را با عشق تدریس می کرد، واقعاً علاقه مند به علم بود و شاگردانش را هم به علم علاقه مند می کرد، دوباره برایم زنده شد. یاد معلمی که خیلی زود از دنیا رفت؛ در یکی از روزهای بهار سال ۹۳ در حالی که هنوز میانسال بود. کتاب را باز کردم. همه اش خاطره بود. خط خطی ها و نقاشی های صفحات کتاب، سوال های کتاب که بعضاً جوابشان را در جلوی همان سوال نوشته بودم، خط های کشیده شده زیر نکاتی که آن سال ها مهم بودند تا امتحان خوبی بدهیم، اما اکنون دیگر مهم نیستند و …اتفاقی چشمم به صفحات اول کتاب خورد؛ به همان صفحاتی که مشخصات کتاب را می نویسند. در بخشی از صفحه جملات موجود در عکس را یافتم تحت عنوان فواید بحث کردن.
ابتدا تعجب کردم. من که در هیچ کتابی چنین جملاتی نمی نوشتم! اما بعد از کمی درنگ به خاطر آوردم. معلم ما آقای موسویان اینها را در اولین روزهای سال تحصیلی برای ما گفته بود و ما هم نوشته بودیم. یادم آمد که وقتی این حرف ها را می زد، خود هم روی آنها تاکید می کرد. آنچه را می گفت که بدان معتقد بود. در طول سال تحصیلی هم گاهی ما را به گروه هایی تقسیم می کرد تا با کمک یکدیگر راه حل مسائلی را که مطرح می کرد پیدا کنیم تا در عمل نیز مباحثه ی علمی را تمرین کنیم. یادم می آید او همیشه از اینکه در فرهنگ ما گفت و گو جایگاه خوبی ندارد انتقاد می کرد. ارزش این صحبت معلممان چند ماه پیش، هنگامی که مطلبی از سایت دکتر رنانی در مورد ناتوانی در گفت و گو ما ایرانیان خواندم، دوباره به من یادآوری شد.
همواره به چنین معلم ها نیاز است. به چنین معلم هایی نیاز هست تا یاد بگیریم، یا به یاد آوریم آنچه را که در کتاب های درسی هیچ گاه نمی آید، اما در زندگیِ واقعی همواره ارزشمند است.