به نام خدا
بخشی از باورها هستند که تنها در آخرت ما نمود پیدا نمیکنند، بلکه دنیایمان را هم به لجن میکشند.
یکی از این باورها، این است که «برای من در دنیا نباید هیچ مشکلی پیش بیاید. همه چیز باید خوب باشد. هرچیز به جا؛ به موقع؛ به اندازه. وضع مالی من باید عالی باشد. از نظر سلامتی هم باید همواره سالم باشم؛ از کودکی تا پیری. اتفاق ناگواری هم نباید برایم بیفتد. تصادف هم نباید بکنم. ضمناً، اقوامی که دوست دارم هم باید هر یک دست کم هفتاد هشتاد سال عمر بکنند. در مدرسه همهی معلمها خوب به من درس بدهند. در دانشگاه هم همینطور. در محل کار هم باید همه قدردان باشند و دست و پایم را بوسهباران کنند و سر تا پایم را طلا بگیرند و …». اگر ذرهای دنیا به کامم نباشد، به زمین و زمان فحش میدهم. دم دستترین آنها پدر و مادر، حکومت، با یک مقصر همیشه حاضر در صحنه: خودِ خدا.
شاید غلط بودن چنین باوری بدیهی باشد، اما افراد نه چندان کمی در اطرافم میشناسم که با همین باور دههها زنده بودهاند؛ اسم حیات پر نق و نومیدیشان را نمیشود زندگی گذاشت. در ایران بدبختند. در اروپا هم بدبختند. در آمریکا هم بدبختند. باور به اینکه «برای من باید دنیا گلستان باشد» پتانسیل خوبی برای به لجن کشیدن زندگی در هر مکانی را دارد*.
این افراد، همچنین گمان میکنند که مثلاً اگر در عصر کوروش بودند خوشخوشانشان بود و هیچ مشکلی پیش نمیآمد. در عصر او، هر روز مسئولین کشور دایره و تنبک به دست بودهاند و میزدهاند و مردم قر میدادهاند. روابط حسنه با همه دنیا برقرار بوده. هیچکس هم در هیچ جنگی خون از دماغش در نمیآمده. همه لم داده بودند با خوشهی انگوری در دهان و نوشیدنی کاملاً طبیعی را قلپ قلپ روی تخت گوارای وجودشان میکردهاند. چنین عصر همهچیز گل و بلبلی احتمالاً تنها در اذهان منحرف مشاوران محمدرضا شاه وجود داشته، آن هم به قصد تحریف تاریخ به خاطر اهداف مورد نظر خودشان**. مردم فلات ایران در چند هزار سال کم و بیش تحت فشار بودهاند، همانطوری که برای مردم بسیاری از نقاط دیگر دنیا هم چنین بوده و ما چون بیخبریم، نمیدانیم. برای مردم اعصار مختلف، گاهی این فشار کمتر بوده و گاهی بیشتر. پس این باور غلط، قابلیت بدبخت کردن مردم در هر زمانی را هم دارد.
اگر عالم موجود را عالم خلقتی که خدای یکتا آفریده در نظر بگیریم، چالش و سختی دیدن بخش لاینفکی از زندگی در آن است. و اگر آفرینندهی خود را حکیم بدانیم، بیش و کم این چالشها برای هر فرد و هر جامعه و هر مقطع زمانی هم منطبق با حکمت خداست. این باور توحیدی، برای این نیست که مشکلات فردی و اجتماعی خود را انکار کنیم. برای این است که با ایمان و امید و توکل بر خدا در جهت حل آنها حرکت کنیم، در حالی که خدای ارحم الراحمین را ناظر و حافظ خود میبینیم.
خلاصه، از نظر من، باور «باید برای من همیشه و در هرجا دنیا گلستان باشد» سبب غر زدن و ناله و نفرین و انواع تصمیمهای اشتباه و مفاسد میشود. علاوه بر این، داشتن چنین باوری پس از مدتی آزمون و خطا و دیدن اینکه دنیا بیمشکل نمیشود سبب ناامیدی و سکون میگردد. در مقابل، باور به اینکه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ» را خداوند ازسر حکمت گفته و دانستن اینکه سختیها، جهانشمولند و فقط جنسشان در نقاط مختلف دنیا و اعصار مختلف فرق میکند، به ما کمک میکند که ابتدا مشکلات را بپذیریم و سپس در جهت برطرف کردنشان، با وجود همهی موانع پیش رو، تلاش کنیم؛ حرکت کنیم؛ در سکون نمانیم و یکی یکی گرههای کور را باز کنیم.
توحیدی که حضرت محمد (ص) بعد از دههها در شبه جزیرهی عرب دوباره زنده کرد، خودِ زندگی را به مومنین برگرداند. ما هم میتوانیم از نو به دین پیامبر ایمان بیاوریم تا زندگی کنیم؛ زندگیای که مشرکین ندارند، چه در همین دنیا، و چه در آخرت، اگر که خود بفهمند.
پ.ن. * از تکنیکهای رسانهای بانفوذ امروز، القای این تصور اشتباه است که مشکلات تنها منحصر به ایران (و جوامع هدف دیگرشان) است و دیگر جاهای دنیا (که البته محدود به چند کشور خاص میشود) بهشت است. اول اینکه چنین نیست و این را از روی آگاهی میگویم و نه غرض. آشنایی با دوستانی از ملل مختلف به من این اجازه را میدهد که صحیحتر به جهان نگاه کنم. هر جامعهای با مشکلات خاص خود دست و پنجه نرم میکند. دوم اینکه مکان آبادتری که از پایههای بلاشک آبادیاش، غارت دیگران و ظلم بر دیگران بوده، محکوم به زوال است. سوم اینکه سعی کنیم فریب افرادی که از ایران رفتهاند و تنها تلاششان نشان دادن زندگی بینقص در خارج از مرزهای ایران است را نخوریم. خودِ ما با قهرمان ساختن از کسانی که از ایران میروند، در فریبکار شدن بعضی از آنها نقش داریم. ما به آنها نقش قهرمان میدهیم. آنها هم باید آن نقش را خوب بازی کنند. اینکه وضعیت اقتصادی بعضی کشورها از ما بهتر است قابل انکار نیست. اما اینکه ظاهراً همهچیز برای فلان دوست من که به فلان کشور رفته بر وفق مراد باشد به دلیل سناریویی است که اذهان ما به او تحمیل کرده که بازی کند.
** به تاریخ جعلی و کلیشههای غیرمنطقی که پهلوی به خورد ما و عدهای از نسل حضرت ابراهیم (ع) به خورد جهان دادهاند باید به دیدهی تردید نگاه کرد.
*** این پست برای آیندهی خودم خوب است. میماند تا اگر زنده بودم بعدها ببینم چقدر فکرم با امروز شباهت/تفاوت کرده.
کسی دنبال این نیست همه چیز نامبر وان باشه.
سختی ها رو هم به رسمیت میشناسیم.
سختی میکشیم.
حل میشه.
تموم هم میشه.
ولی که چی بشههههه؟
اینو نمیفهمم.
لابد حکمتی توشه.
که ما هم بیخبریم.
رشد ما در درست رفتار کردن در برابر سختیهاست.
اگر به دید ابدی به خود نگاه کنیم و نه در چارچوب محدود دنیا، ثمرهی همهی رفتارهای درست خودمون رو در آخرت خواهیم دید انشاءالله.
اگر افق دید آخرتی هم نداشته باشیم، در همین دنیا هم اگر درست مشکلات رو مدیریت کنیم، روز به روز قدرت بیشتری در ایستادگی در برابر سختیها پیدا میکنیم.
مقدمهی یادگیری ایستادگی در دنیا به نظر من اینه که قبول کنیم سختیها هستند و باید باشن و کارکرد خودشون رو دارن. داشتن این باور اشتباه که ما در بدترین مکان و بدترین زمان خلق شدهایم، که به نوعی زیر سوال بردن حکمت خداست، در نهایت از ما موجوداتی همیشه غرغرو که به هیچجایی نمیرسن میسازه. اما قبول اینکه مشکلات هستند و حکمتی در اونها هست، ما رو یک گام خیلی بزرگ جلو میبره: پیدا کردن راه حل.
مسئله اینه همه مسائل حل شده هست. اخرت رو هم باور داریم. ثمره همه رفتارها رو هم خواهیم دید.
حتی قبل از رفتن به اون دنیا هم، در همین دنیا اگر سختی ها رو رد کنیم به راحتی هم میرسیم.
موضوع اینه که اصلا بحث اینا نیست.
اینا حل شده رفته.
بحث اینه که چی بشه؟
اصلا بخاطر تحمل مشقات این دنیا و رفتار درست، رفتیم اون دنیا و پاداشمون رو هم گرفتیم. ولی که چی بشه؟
که چی بشه که دنیا بیایم سختی بکشیم که به درک بیشتری برسیم و رشد کنیم و بعدش بریم و پاداش بگیریم؟ اصلا اینا بد نیست. ولی که چی بشه؟ نه نظرمون منفیه به این فرایند نه مثبت. نه زجره نه موهبت. فقط سوال اینه که چی بشه؟
واقعا از تحلیلهای تکراری خسته ایم. اون متفکرش هم نمیدونه. فقط حالا که هیچکس نمیدونه، کاش در مدح و ستایش موهبت زندگی ای که اصلا هیچکس نمیدونه ماهیت اصلی این فرایند چیه، کمتر مدیحه سرایی کنن و یه فکری جهت توقفش بکنن. یه طرح نو. شاید منظور خدا این بود که تو اشرف مخلوقاتی چون میتونی دستور توقف دور باطل حیات رو صادر کنی وگرنه ادامه دنیا که از عهده هر موجودی بر میاد
سلام.
مشابه سوال که دارید رو در سالهای پیش داشتم. سوال 《حالا که چی》. اما الان با اینکه خودم به جواب خاصی نرسیدم، چندان بهش فکر نمیکنم.
تجربهی من چنین بود که پرسشم خود به خود کمرنگ شد و بعدها خودم رو در دنیایی یافتم که دیگه این سوالم در ذهنم با قوت سابق باقی نمونده بود. بعضی وقتها تغییر سبک زندگی سوال آدم رو پاسخ نمیده، بلکه سوال آدم رو عوض میکنه.
اگر چیز خاصی به ذهنم رسید خواهم نوشت. فعلا چیزی ندارم که بنویسم.
چقد اینجا و چندین وبلاگ دیگه رو دوست دارم! کاش بیشتر وقت داشتم بیشتر لذت میبرم و بیشتر یاد میگرفتم ، قشنگ بود مرسی چیزی که واقعا نیاز داشتم
موفق باشید.