ادبدل‌نوشته

غزل عجز

کودکیم. نمی‌دانیم. هیچ چیز را. نمی‌شناسیم. هیچ‌کس را، به جز پدر و مادر. هر را از بر تشخیص نمی‌دهیم. باکیمان هم نیست. 

جوانیم. کمی می‌آموزیم. می‌خوانیم. فکر می‌کنیم که می‌دانیم. 

میان‌سالیم. کمی بیشتر می‌آموزیم و می‌گوییم ما چیزی نمی‌دانیم. پیش از این هم بیهوده می‌انگاشتیم که می‌دانیم. به عجز خود پی می‌بریم. 

سالمندیم. می‌دانستیم، اما دیگر یادمان نیست. عجزمان در تفکرمان و جسممان بیشتر هویدا می‌شود. 

می‌میریم. و مردن شاه بیت غزل عجز آدمی است. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا