شرح ماوقع
شرح ماوقع در ایام پیش از پسا کرونا یا در همان پس از پیشا کرونا
پیشگفتار اول: متن زیر را برای یک مسابقه که در دانشگاهمان برگزار شد فرستادم.
پیش گفتار دوم (متعلق به خود متنی که در مسابقه فرستادم): شنیدهایم و گاه گفتهایم که “چون قافیه تنگ آید، شاعر به جفنگ آید”. روزی پیغامی در یکی از گروههای تلگرامی دریافت کردم که مسابقهای هست و هرکس بخواهد میتواند متنی بنویسد و بفرستد. اول برای این مسابقه برنامهها داشتم! اما تعلل کردم و شد ساعت آخر از شب آخر مهلت ارسال آثار و من هم هیچ در دست نداشتم جز خاطرات آنچه این چند وقت بر من گذشت. این شرایط به نوعی قافیهی تنگ من است که به جای شاعر، منِ ناثر را به جفنگ آورده. هرچه باشد، امید است که مقبول افتد!
- در کافه و خوشخیالی
روزی از روزهای اوایل اسفند در کافه نشستهام. حضرات بعد از کلی تکذیب به تازگی مهر تایید بر ورود کرونا به کشور زدهاند. قهوهی موکا و کیک هویجم را دارم میخورم و با خود امیدوارانه میاندیشم که احتمالاً تا نزدیکیهای نوروز بساط این قضیه جمع میشود و همانند سابق، این سکانس حوادثِ تلخِ ایران تمام میشود و جای خود را به سکانس تلخ بعدی میسپارد. قهوه و کیکم را با معدهی خالی میخورم و چند روز اسیر دلدرد میشوم. دلدرد من بعد از چندی تمام میشود، اما سکانس مربوط به ویروس کرونا تمام نمیشود و تاکنون هزاران قربانی گرفته و هنوز میگیرد.
- در خانه و اتاقی خالی
گاهی آدم آنقدر یک کار تکراری انجام میدهد که نمی تواند زندگی خود را بدون انجام آن کار متصور شود. با خود میاندیشد که من حتماً باید این کار را انجام دهم و الا روحیهام خراب میشود و فلان و بهمان میشود. اما گاهی وقتی به ناچار آن کار تکراری را کنار میگذارد میفهمد آن تکرار مکررات نه تنها برایش ضروری نبوده، بلکه مضر هم بوده است. من که تنها اندکی قبل از شروع بحران کرونا فارغالتحصیل شده بودم، آنقدر به دانشگاه و رفت و آمد به آن عادت کرده بودم که با خود گمان میکردم اگر چنین نکنم حالم خراب میشود. حتی بعد از فارغالتحصیلی هم در اکثر روزها به دانشگاه میآمدم؛ حال یا برای کار، یا برای دیدن دوستان، یا به هر بهانهی دیگر.
کرونا سبب شد از اوایل اسفند تا همین یکی دو روز پیش به دانشگاه نروم، یعنی برای مدتی بیش از سه ماه. وقتی با خود به روزهایی از اسفند و فروردین که به دلیل شیوع کرونا به دانشگاه نرفتم فکر میکنم و آن روزها را با ایامی که هنوز دانشگاه میرفتم مقایسه میکنم می بینم بر خلاف انتظارم، روزهایی که به دانشگاه نرفتم حالم خیلی بهتر بود.
کرونا سبب شد در خانه بمانم و با تامل، با دقت و با حوصله هر روز دورهی آنلاین ببینم و یادداشتبرداری کنم. به من مهلت داد کتابهایی که مدتها انتظارم را میکشیدند آرام آرام از دلِ قفسههای کتاب بیرون بکشم، به آنها نگاهی بیندازم و بعضیهایشان را بخوانم. به من اجازه داد کسانی که تمام عمر با آنها زیستهام اما خیلی وقتها درست ندیدهام، یعنی پدر، مادر و برادرم را بیشتر ببینم. کرونا به من کمک کرد که خودم را بیشتر ببینم و تعمقی در اعماق وجودم داشته باشم؛ خودی که تا پیش از این هر روز با بیرون رفتن و وقت گذراندن با دوستان و گشت و گذار مشغولش کرده بودم و میپنداشتم که این رفت و آمدها و این سپری کردن اوقات طولانی در خارج از خانه برایش ضروری است. من در این ایام، اندکی به خود مهلت دادم که بنشینم و به درونم بنگرم؛ که بفهمم که روحم مدتها تشنهی تنهایی، تفکر و سالهاست منتظر آهستگی_ و نه این شتابزدگی دیوانهوار_ بوده است. یکی دو ماه خانهنشینی سبب شد بفهمم که منی که تا جایی که خاطرهام یاری میکند درونگرا بودهام و بیشتر وقت خود را از کودکی تاکنون تنها میگذراندهام، خیلی هم عوض نشدهام. من به بیرون رفتن و وقت زیاد گذراندن در دانشگاه و با دوستان عادت کرده بودم؛ بدون اینکه بفهمم این عادت چندان هم مطلوب روح من نبوده است و اصلاً به جای ترک عادت، خود این عادت دوری از طبیعتم موجب مرض من شده است. کرونا اگرچه موجب دردسرهای زیادی در جهان شد، به من فهماند که من هنوز همان محمد درونگرایِ پیشین هستم، شاید تنها با کمی تغییر.
از دیگر دلایلی که آن روزها را برای من نسبت به روزهای قبل از ایام کرونا شیرین و هیجانانگیز کرده بود این بود که من برای ادامهی تحصیل در یکی از دانشگاههای خوب خارج کشور اقدام کرده بودم و با توجه به رسیدنم به مراحل انتهایی و خوب دادن مصاحبه احتمال میرفت که بتوانم بورسیه خوبی از آن دانشگاه دریافت کنم.
- در دیوانهخانهای که اسمش دنیاست
در همان روز اول فروردین بود که باخبر شدم که نتوانستهام بورسیهی آن دانشگاه را بگیرم. این موضوع، من را برای یکی دو روز در شوک فرو برد و ناراحت کرد. در نهایت سعی کردم از روی آن مسئله عبور کنم.
در همان ایام بود که برای احیای امید از دست رفته تلاش کردم راهی جایگزین برای خود پیدا کنم. یکی از بهترین راههای جایگزین که سراغ داشتم امریه گرفتن و گذراندن سربازی در یک شرکت دانشبنیان بود. در نتیجه، سریعاً برای یک موقعیت خالی در یکی از شرکتهای دانشبنیان خوب رزومه فرستادم و همان روز هم از مدیر عامل آن شرکت ایمیل دریافت کردم. چند روز بعد هم مصاحبهی خوبی با مدیر عامل شرکت انجام دادم. در مجموع، امیدوار بودم بتوانم به زودی کارم را در آن شرکت شروع کنم.
اما اتفاقات عجیب و غریب رقم خورد. در اوایل فروردین بود که به مشمولین خدمتی که در رشتههای پزشکی و پیراپزشکی درس خوانده بودند و تاریخ اعزامشان قبلاً یکم اردیبهشت خورده بود خبر داده شد باید در ششم فروردین، یعنی حدود یک ماه زودتر از زمان مقرر اعزام، به دلیل شرایط اضطراری ایجاد شده در بحران کرونا راهی خدمت شوند. تعدادی از دوستان من به همین دلیل راهی خدمت شدند.
بعد از چند روز، این خبر را در سایتها خواندم:
“سردار تقی مهری، رئیس سازمان وظیفه عمومی ناجا گفت: کلیه مشمولان فارغ التحصیل گروه پزشکی و پیراپزشکی که در مهلت معرفی یکساله قرار دارند، میبایست تا پایان فروردین ماه سال جاری برای اعزام به خدمت اقدام کنند.
وی ادامه داد: این مشمولان میبایست تا پایان فروردین ماه با مراجعه به یکی از دفاتر خدمات الکترونیک انتظامی (پلیس+۱۰) نسبت به معرفی و ثبت درخواست اعزام به خدمت اقدام کنند تا در اول اردیبهشت ماه بدون سپری کردن دوره آموزش در بدو خدمت در مراکز درمانی بکارگیری شوند.
این مقام مسئول خاطرنشان کرد: فراخوان و اعزام به خدمت این مشمولان قطعی بوده و در صورت عدم معرفی و اعزام در موعد مقرر به عنوان مشمول غایب شناخته میشوند”.
با کمی پرس و جو متوجه شدم در این شرایط همهی امریهها لغو شده و در نتیجه راه جایگزین من هم بسته شده است. بدین ترتیب علیرغم میلم به پلیس +۱۰ مراجعه کردم و تاریخ اعزامم را ۱ خرداد ۹۹ تعیین کردم. چند روزی گذشت تا اینکه در ۳۰ فروردین پیامکی دریافت کردم که سرباز سپاه شدهام و برای دورهی آموزشی باید در اول اردیبهشت_ و نه اول خرداد_ به یزد بروم؛ علتش هم این بود که به دلیل نامعلومی تعجیل سربازی خورده بودم. فردا صبحش، یعنی آخرین روز پیش از اعزام، مجدداً به پلیس +۱۰ رفتم تا برگهی سفیدم (که هنوز نمی دانم کاربردش چیست!) را بگیرم.
در آخرین مرحله هم ما را مجبور کرده بودند که پیش از اعزام از نظر سلامتی کنترل شویم تا خدای ناکرده کرونا نداشته باشیم. برای کشف این موضوع هم مجبور شدم به یکی از بیمارستانهای شلوغ اصفهان و طبقهای که عکس از قفسهی سینهی بیماران کرونایی میگرفتند بروم و از میان بیماران کرونایی عبور کنم تا به محلی برسم که پزشک عمومی تعیین کند کرونا دارم یا ندارم. مثل این بود که کسی را که یک بار از میان قفس خرسهای خفته عبور کرده دوباره از میان قفس خرسهای بیدار بگذرانند تا ببینند دچار خرس گرفتگی شده است یا نه! به هر حال من خرس گرفته نشدم و خدا را سپاس هنوز هم شرایط چنین مانده است.
داشتم برای رفتن به دورهی آموزشی آشنا میشدم که ظهر همان روز، یعنی ظهر ۳۱ اردیبهشت، از سپاه استان اصفهان به من زنگ زدند و گفتند لازم نیست به یزد بروم و فردا صبحش به سپاه استان باید بروم. من هم طبیعتاً خوشحال شدم، اما عصرش پیامکی دریافت کردم مبنی بر اینکه سربازیام در اراک افتاده و باید برای کار به اراک بروم. من هم طبیعتاً هم اعصابم خورد شد و هم گیج شدم. از آنجا که آمادگی برای رفتن به اراک نداشتم و مطمئن نبودم که در آن وضعیت خرتوخر پیامک را اصلاً درست دریافت کردهام یا نه، به سپاه استان_ و نه سپاه اراک_ مراجعه کردم.
صبح ۱ اردیبهشت، اول صبح به سپاه استان رفتم. در سپاه استان حدود پنج ساعت معطلمان کردند تا به ما که فکر میکردیم پیامک اشتباهی دریافت کرده بودیم بگویند به همان جا بروید که پیامک دریافت کرده بودید.
- در جایی دور از خانه
در نهایت در ۳ اردیبهشت راهی اراک شدم. الان هم از اراک این خاطرات را مینویسم و برای مسابقه ارسال میکنم.
شاید با خود بگویی که اصلاً منظور من از نوشتن این متن چه بوده و از این حرفها چه میخواهم نتیجه بگیرم.
شاید انتظار داشتی که خاطرات من هیجانانگیز باشد یا خیلی آموزنده باشد، اما خاطرات من همینهاست که داری اکنون میخوانی. اگر قرار باشد خاطره باشد و داستان نباشد مجبور هستم همینطوری که هست آن را برایت بنویسم.
وقتی در مورد گذشته با خود فکر میکنم میبینم که آنچه در این چند ماه کرونا بر من گذشت برای خودم هم خیلی عجیب بود. هر تلاشی که کردم جواب نداد و همهی اتفاقات بر خلاف آنچه میخواستم برایم رخ داد. به قول دوستم “اگر برعکس تلاش کرده بودی الان برای ادامهی تحصیل به دانشگاهی خوب تبعیدت کرده بودند!”
احساس میکنم که آنچه برایم رخ داده بیحکمت نیست. حال اینکه حکمتش چه بوده را نمیدانم. شاید هیچ وقت هم نفهمم. اما لزوماً نفهمیدن من دلیل بر بیدلیلی و شانس و اقبال خالص و بیحکمتی نیست. اگر به این قضایا اعتقادی ندارید و احساس بدشانسی میکنید میتوانید کاری را بکنید که دوستم پیشنهاد کرد: “برعکس خواستههایتان تلاش کنید”!
همین.
۹ خرداد ۱۳۹۹
پ.ن. بعدها فهمیدم این نوشته تا مراحل نهایی مسابقه بالا آمده ولی در آخر در میان آثار یک تا سه قرار نگرفته است.