ادبدل‌نوشته

رزومه، چیزی فراتر از رزومه، یا حتی فراتر

چند روز پیش که به اصفهان آمده بودم بحثی را با پدرم داشتیم که ذهنم را درگیر کرد.

پدر من، مثل همیشه، تاکید داشت در طول سربازی وقت خود را هدر ندهم و آن را صرف کارهایی کنم که در رزومه‌ام ثبت شود؛ کارهایی که به من در آینده کمک کنند که مسیر تحصیلی و شغلی بهتری را در آینده طی کنم.

من، تا جایی که یادم می‌آید در طول زندگی‌ام همواره همینطوری زندگی کرده‌‌ام؛ بدین گونه که سعی می‌کردم همیشه بیشتر دوره‌های مهارت‌آموزی را بگذرانم، بیشتر سرتیفیکیت را جمع کنم، بیشتر کلاس بروم، مقالات بیشتر بنویسم، در سمینارهای دیگر شرکت کنم و الی آخر. من کارهای دیگری هم انجام می‌دادم؛ مثلاً کتاب می‌خواندم و گهگاه با دوستانم بیرون می‌رفتم، اما تاکید اصلی من روی همین فعالیت‌های رزومه‌ساز بود.

اما وقتی در اواخر ۲۵ سالگی‌ام پدرم چنین چیزی به من گفت دیدم دیگر نمی‌توانم با نظر او موافق باشم.

من می‌خواهم در نهایتش زندگی کنم. در نتیجه به پدرم گفتم که ترجیح می‌دهم از این مسخره‌بازیِ کسبِ رزومه‌ی بهتر دست بردارم و بخش بیشتری از وقتم در طول سربازی را صرفِ کارهایی کنم که در هیچ‌جای رزومه‌ام نمی‌آید، اما من را آدم بزرگتری می‌کنند.

رزومه، محلی برای نشان دادن بزرگی یک فرد نیست. حتی محلی برای نشان دادن دانایی فرد و مهارت‌های زندگی او نیست. تنها محل نمایش طیف محدودی از توانایی‌هاست که در بازار بیرون خریدار دارد. بهتر کردن رزومه برای کسب شغل یا موقعیت آکادمیک مناسب ضروری است؛ ارتقا دادنش برای خریدار بیرونی داشتن ضروری است؛ اما چه ارزشی دارد اگر مهارت‌های کسی در بیرون خریدار داشته باشد، اما آن فرد برای خودش پشیزی ارزش قائل نباشد و احساس پوچی کند؟

حال که سفره‌ی دلم را باز کردم قضیه‌ی دیگری هم که مرتبط است بگویم: در تابستان ۹۴ با یکی از اقواممان که اتفاقاً هم خیلی دوستش دارم و هم اکثر افکارش را می‌‌پسندم مسافرت رفته بودیم. آن موقع بحث این را مطرح کردم که “آیا بهتره قبل سربازی ادامه‌ی تحصیل بدم یا بعد آن؟”. آن خانم می‌گفت که “بهتره بین مقاطع تحصیلی‌ات وقفه نیفته، چرا که ممکنه اتفاقاتی رخ بده که تو را از مسیر درس خوندن خارج کنه. مثلاً ممکنه عاشق بشی و بمونی و دیگه درس نخونی و …”.

الان که البته کار از کار گذشته و من در عملِ انجام شده‌ی سربازی افتاده‌ام، اما هم آن موقع حس کردم و هم الان حس می‌کنم که اگر کسی فقط در یک جنبه‌ی زندگی– نظیر جنبه‌ی درسی یا شغلی– پیشرفت کند و دیگر جنبه‌هایش بلنگد و آنها را تجربه نکند، همان یک جنبه‌اش هم مفت نمی‌ارزد. من حرف آن خانم را قبول نداشتم و به این فکر کردم که اگر آدمی از ترس اینکه کسی را دوست بدارد و مسیرش کمی کج بشود چشم‌هایش را بر همه چیز ببندد و فقط در همان مسیر همیشگی حرکت کند، چه فرقی با حیوانِ چشم‌بسته‌ی گرداننده‌ی آسیاب دارد؟ حیوانی که می‌پندارد دارد جلو می‌رود، اما فقط دارد درجا می‌زند و بردگی این و آن را می‌کند؟

با چند جمله سر و ته این پست را هم بیاورم: قبرستان همه‌ی شهرهای دنیا پر از استخوان مردان و زنانی است که در قرن بیستم و بیست و یکم خودشان را وقف کسبِ رزومه‌ی لعنتی کرده‌اند؛ کسانی که در طول حیاتشان هیچ‌چیزی جز درس یا شغلِ بهتر نمی‌فهمیدند؛ کسانی که “سنگفرش‌های خیابان‌هایشان از طلا” بوده است یا جایزه‌ی نوبل برده‌اند؛ کسانی که نه عشق را تجربه کرده بودند و نه لذت جوانی را چشیده بودند و در مقیاس وسیع‌تر حتی آدم هم نشده بودند؛ کسانی که از بیرون شاید موفق تلقی می‌شدند اما از درون معلوم نبوده که رضایت داشته‌اند یا نه. من نمی‌خواهم از آن دسته آدم‌ها باشم. اگر قرار باشد موفقیت من در گروِ چشم‌پوشی از همه‌ی لذات و موکول کردن همه‌ی آنها به آینده‌ای نامعلوم باشد، من خودِ موفقیت را نمی‌خواهم. من می‌خواهم عادی زندگی کنم. عادی و برای عشقِ خودم درس بخوانم و مقاله بنویسم؛ به دیگران محبت کنم؛ عاشق شوم؛ کتاب‌های غیردرسی بخوانم و با فرهنگ و تاریخ مردم ایران و جهان آشنا شوم و عادی بمیرم. من نمی‌خواهم با این توهم قرن ۲۱ ام که هریک از ما می‌توانیم نقش بسیار بزرگی در بهبود اطرافمان ایجاد کنیم و می‌توانیم تاریخ را دگرگون کنیم و … زندگی کنم. ما قرار است “آدمِ” موفقی شویم؛ یعنی در درجه‌ی اول آدم شویم؛ بعد اگر شد موفق هم بشویم. من غیرآدمیزادهای موفقی هم در اطراف خودم می‌بینم و نمی‌خواهم جزئی از آن‌ها شوم. گورِ بابای موفقیتی که رضایت در آن نباشد و لعنت به موفقیتی که انسانیت را از ما بگیرد.

پ.ن. این نوشته در مدح تلاش نکردن و تارک دنیا شدن نیست. کسی که من را از نزدیک بشناسد می‌داند چه می‌گویم.

پ.ن.۲. ویدئو از TED. سخنران David Brooks است. حرف‌هایش مرتبط با فکرهای من بود و اینجا آوردمش.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا