-
به نام پروردگار وقتی در ظهر آخرین روز تیر ماه ۱۳۹۹ دوستِ پرستارم، مجتبی، بعد از اینکه من از شیفت خسته و کوفته برگشته بودم وارد اتاق شد و گفت: «برات یک خبری دارم» و پشتبندش گفت: «برات یک سرباز جانشین اومده» از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. آمدن سرباز جانشین به این معنا بود که من دیگر لازم نبود در اراک بمانم و میتوانستم بقیه خدمتم را در اصفهان بگذرانم. اصلاً باور این خبر…
-
حضیض جایی است که در آن اسباب را به فراموشی میسپاری جایی است که تفالهی هرچه کتب روانشناسی و رواندرمانگری و فلسفه و خودیاری است را بر زمین تف میکنی جایی است که چه شاهنامه و بوستان و گلستان و نمایشنامههای شکسپیر و داستانهای داستایوفسکی را خوانده باشی و بر آنها مسلط باشی و چه نخوانده باشی احساس خامی میکنی؛ جایی است که حتی اگر کتب عقیدتی را به قصد یادگیری و نه «شدن» خوانده…
-
به نام ایزد یکتا دو سال پیش در یادداشتهای شخصی موبایلم مطلبی یادداشت کردم و آن را در هیچجا به صورت عمومی در دسترس نگذاشتم تا اینکه سه چهار ماه پیش به صورت اتفاقی آن یادداشت را دیدم و دوستش داشتم و در وضعیت واتس اپ به اشتراک گذاشتم. با خود گفتم این یادداشت را در اینجا هم به یادگار بگذارم: میگردی و میچرخی و میدوی و بیقراری تا به لحظهای رسی که ساکن شوی؛…