-
به نام خدا حقیقتاً نمیدانم از چه بنویسم. و اینکه نمیدانم چقدر بنویسم. از PhD؟ از زندگی در اروپا؟ از دوری از وطن؟ از چالش به چند زبان تعامل کردن؟ از افکاری که سعی میکنم عمیقترشان کنم؟ از چه؟ دوست دارید بیشتر نقاشیهای کودکانهام را بگذارم؟ یا تجربههایم را؟ میدانی؟ گاهی از آنچه به آن فکر میکردم عمیق و دقیق نمینوشتم، به دلیل خیلِ (به زعم خودشان) روشنفکرانی که دور و برم را گرفته بودند.…
-
به نام او من ۳۰ آذر ۱۳۹۸ از دانشکده داروسازی فارغالتحصیل شدم. چهار سال گذشت. پیش از این، روضهی اینکه تغییرات بسیاری کردم را خوانده بودم و دیگر نیازی به تکرار نیست. چیز دیگری که تنها میتوانم اضافه کنم این است که سخت گذشت. این سختیها آثاری بر وجودم گذاشت که فکر میکنم دیگر برگشتپذیر نیست. الحمدلله. این روزها گاهی یاد اکانتهای اینستاگرام خودم و دیگر دانشجویان داروسازی و پزشکی آن سالها میافتم. جزئی از…
-
هو الباقی روزها میگذرند. ابرها میگذرند؛ سریع، با باد زیاد. ابرها در اینجا مثل روزها تند میگذرند. گاهی میخندم. به ندرت. آنقدر کم که یادم میماند کی خندیدهام. مثلاً یادم هست که امروز دو بار خندیدهام. یک بارش جلوی آینه بود. وقتی خندیدم زیر چشمم خط برداشت. موهایم که هیچ. موهایم را کمتر نگاه میکنم. ریتم سفید شدنشان بیشتر شده. آدمها میمیرند. آدمهای زیادی میمیرند. همهی آن گذرانها چراغ هشداری است برای من؛ که من…