شب نوشت (۸۰)
به نام پروردگار
این اولین بار است که نسبت به آمدن دههی فجر حس دارم، آن هم حسی مثبت. پیش از این، هیچگاه نه آمدن دههی فجر برایم مهم بود و نه رفتنش.
بعد از این چند ماه آشوب و جمعبندی مطالعات پیشین و تفکر بسیار، نظر من این است که راه انقلاب، راه صحیحی است، اما راه بسیار پرزحمتی بوده و هست و هزینههای بسیار داشته و دارد؛ چه برای مردم و چه برای حکومت. انقلاب ۵۷ از دید من ضروری و ناگزیر بود. رهبری آن هم دست آدمی بود که میبایست. این مایهی افتخار من است که رهبر انقلاب، انسانی متدین، به دور از مادیات، شجاع و آگاه بوده است. آنچه که در ادامه رخ داد، یعنی آمدن افرادی بر سر کار که ثروت اندوختند و خوی اشرافیگری را زنده کردند، نه توجیهشدنی است و نه پذیرفتنی. اما اصل انقلاب و قیام در راه خدا، به نظر من بسیار ارزشمند بوده است و پاسداری از آن و ارزشهایش هم به همان اندازه مهم است*.
در زیر یکی از پستهای پیشینم، فردی گفته بود که چه کسانی در انقلاب هستند که بدون چشمداشت خادم ملت باشند؟ و از من خواست که فقط یک نفر نام ببرم. من از قاسم سلیمانی نام بردم. بسیاری دیگر هم بودهاند و هنوز هم آدمهایی هستند که با آن ارزشهای انقلاب زندگی کنند. به نظر من، یکیشان شخص آقای خامنهایست. منتها دو مسئله هست که به یکی فقط اشاره میکنم و دیگری را در پاراگراف بعد ذکر میکنم؛ دو مسئلهای که نمیگذارند حقایق را آنطور که باید ببینیم. اولی این است که بسیاری از افرادی که مومن هستند تمایل ندارند خدمتگزاری خود را فریاد بزنند. دومی را ذیل یک پیشبینی مطرح میکنم:
احتمال میدهم که در آینده، وقتی که مردم ایران تاریخ کشورشان را میخوانند، نسبت به رهبر فعلی انقلاب نگاه بسیار مثبتتر نسبت به مردم الان داشته باشند. اکنون رسانههای زبالهتولیدکنی مثل منوتو و ایران اینترنشنال و شبکههای اجتماعی که کنترل اذهان را بر عهده گرفتهاند، از اراذل و اوباش و امثال پهلویها، بت ساختهاند و از آدمهای حکومت فعلی، شیطان. همهشان مایهی خجالتاند. مجریان رسانههای فارسی زبان خارج کشور، به فارسی سخن میگویند، اما نه فرهنگشان ایرانی است و نه برای ایران تره خرد میکنند. و حیف که صدها ساعت از وقت من سر زبالههای تولیدی شبکهای نظیر منوتو تلف شد. این رسانهها و شبکهها، فهم ما را از حقایق واژگونه میکنند. خدمتگزاران را خائن جا میزنند و خائنین را دوستدار ملت ایران. غربپرستی را به خورد ملت ما میدهند و نه یادگیری از جنبههای مثبت فرهنگ غرب را، و خودتحقیری را به صورت کاملاً حرفهای در کلامشان به خورد ملت ما میدهند، مثل سمی مهلک که میان گوشت لذیذی جاسازی شده است.
درک انقلاب ۵۷ و همهی مزایا و معایب و انحرافات آن، به نظر من مستلزم تغییر زاویهی دید است. مستلزم عوض کردن عینکی است که بر چشم میزنیم. با نگاهی که غرب بر ما تحمیل میکند، به قول خاتمی تکرار میکنم (!): تحمیل میکند، نمیتوان با این انقلاب ارتباط برقرار کرد. خداوند را سپاس که در این چند ماه، عمیقتر متوجه شدم که غرب ارزشها و نگاهی خاص به زندگی و سیاست و … را در معرض دید نمیگذارد که ما آن را انتخاب کنیم یا نکنیم. غرب، نگاهها و ارزشها را به ما تحمیل میکند؛ به خوردمان میدهد؛ با کتابها، با رسانهها، با دیکتاتوری رسانهها در اصل. دیکتاتوریای که میگوید یا باید مثل ما فکر کنی یا برچسب عقب مانده بر آدم میزند. در مغز استخوانمان ارزشهایش را تزریق میکند و اگر سر باز بزنیم، همین بلایی را سرمان میآورد که تاکنون آورده. به نظر من، مقاومت امثال آقای خامنهای در برابر ورود ارزشهای مفید غرب نبوده و نیست. مقاومت او، در برابر تزریق یک سری از ارزشها به ضرب و زور به جامعهی ماست. در برابر ارزشهایی است که گویا به خودشان هم تحمیل شده و احتمالاً استمرار پیشرفت جوامع خودشان را هم متوقف کند.
پ.ن. * پذیرفتن کلیت، به منزلهی پذیرش همهی آنچه در حکومت رخ داده و میدهد نیست. افرادی که در حکومت ما فعال بودهاند نوع نگاه و عملکرد متفاوتی دارند. برای مثال، توجه کنیم به عملکرد رئیس جمهورهای ایران و اینکه تفکر و عملکرد هریک کشور را همچون پاندولی از سویی به سوی دیگر برد.