شب نوشت

شب نوشت (۷۸)_ کار در ایران

به نام او

از روزی که تصمیم گرفتم در مورد تاریخ و فرهنگ ایران مطالعات بیشتری داشته باشم حدود سه سال می‌گذرد. مطالب ارزشمندی خواندم. در مورد زبان فارسی، فرهنگ ایرانی، قومیت‌های ایران، ادیان ایران، اساطیر ایران، تاریخ ایران، التقاط فرهنگی که به نظر من از اصلی‌ترین ویژگی‌های فرهنگ ایران است و … هنوز هم چیزهای بسیاری برای یاد گرفتن باقی مانده است. خلاصه بگویم: ایران، شگفت‌انگیز است. نه فقط تاریخش، بلکه حال آن هم شگفت‌انگیز است. چشم‌انداز ایران برای من بسیار روشن است. حوصله‌ی این را ندارم که علل روشن دانستن آینده‌ی ایران را بنویسم. برای دوستانی که حرفم را نمی‌پذیرند و نومیدند، گزاره‌ای غیرعلمی و غیردقیق و به صورت کاملاً دلی می‌نویسم: برای امیدوار شدن، به دنبال شواهد مثبتی که تنها پس از دیدن آنها بخواهیم بر امید خود صحه گذاریم نگردیم. با امید به پروردگار، خودمان منشاء شواهد مثبت شویم. همین که من سنگی را از سر راه بردارم، خودش امیدوارکننده است. اگر از همان اول، آیه‌ی یاس بخوانم، همان سنگ را هم برنمی‌دارم. 

لازمه کار کردن برای ایران و در ایران، گذر از بعضی از چیزهاست: 

یکی گذر از احساس نومیدی است که در بالا گفتم. 

یکی دیگرش قبول این است که ممکن است زحمات آدم از نظر مالی و مادی به آن ثمری که انتظارش را دارد نرسد. قبول این مسئله، برای اکثر آدم‌ها سنگین است. اعتماد به رزاقیت خدا، و اینکه خدا رزق (کف نیازهای انسان و نه بیشتر) را تامین می‌کند و اینکه هیچ کار نیک و شری در عالم خلقت بی‌پاسخ نمی‌ماند، شاید تسکین‌دهنده باشد. 

یکی هم گذر از خود است. من باید بپذیرم که ممکن است در یک زمینه (مثلاً در پژوهش) توانمندتر و به آن علاقه‌مندتر باشم، اما ممکن است احتمال دهم که کشور به چیز دیگری بیشتر نیاز دارد و شاید نتوانم در آن زمینه‌ای که دوست دارم استعدادهایم به ثمر بنشیند. باید بپذیرم که از خیر بعضی از خواسته‌هایم بگذرم. 

با گزاره‌هایی مثل «آدم مگه چند بار زنده است؟ همین یک بار. پس بریم یک جا خوش و راحت باشیم»، «همه چیز پوله»، «ول کن برو خارج. اینجا کسی برات ارزش قائل نیست» و دیگر گزاره‌هایی مشابه که روزانه از اطرافیانم می‌شنوم و تا چند ماه پیش هم خودم حدوداً همینطور فکر می‌کردم، دوست ندارم از نقشی که می‌توانم در پیشرفت کشورم داشته باشم، حتی اگر به اندازه جابجا کردن همان تکه سنگ باشد، جا بمانم. 

من مسلمانم. این را در نظر بگیرم. از اصول دین من معاد است، یعنی اینکه اگر ایمان دارم باید ابدیتی برای خود در نظر بگیرم. یعنی اینکه باید عملاً بپذیرم که زندگی این دنیا، بخش بسیار اندکی از حیات من است و حیات اصلی من در جایی دیگر است. من علی‌الاصول باید خدا را محور زندگی‌ام بگیرم. بندگی‌ام را باید ستون زندگی‌ام کنم. بقیه‌ی چیزها، من جمله پول و شادی و قدرت و …، برای منی که می‌خواهم مسلمان باشم نباید محور اصلی زندگی باشد. 

اینجا ایران است. ممکن است امیرکبیر باشی و به مملکتت خدمت کنی و ارج و قربت که نگذارند که هیچ، رگت را هم در حمام بزنند. ممکن است از هر نظر شایسته‌ی بالاترین رده‌های مدیریت باشی و احمق علافی را جلوی رویت ترفیع دهند و تو تا آخر عمر در همان پله که بودی بمانی. 

اینجا ایران است و شرط کار کردن در ایرانِ کنونی و احتمالاً یکی دو دهه‌ی پیش رو، کنار آمدن با همه‌ی اینهاست. ممکن است در این بزم مقرب‌تر باشی و جام بلای بیشتری تو را دهند. با عینک مادی‌گرایانه‌‌ای که سال‌هاست بر چشم‌هایمان تحمیل کرده‌اند_ چه افرادی در حکومت فعلی، چه در حکومت پیشین، چه در رسانه‌های غرب و عرب و …_ اینجا نمی‌توان به خوبی زیست. لازمه‌ی زیست بهتر در ایران، گذر از همه‌ی ارزش‌هایی است که از اول عمر به عنوان مهم‌ترین شاخصه‌های اصلی موفقیت به خوردمان داده‌اند، همان نیازهای کف هرم مازلو. با همین نگاه گذرا بودن زندگی این دنیا، میلیون‌ها آدم در این کشور زیستند و با پذیرششان هم حیات دنیوی بهتری داشتند و هم ان‌شاءالله حیات خوب اخروی خواهند داشت. آنها شعب ابی‌طالبی را از سر گذراندند. همان کف هرم مازلو را هم نیم‌بند داشتند. شاید ما هم بتوانیم. 

لازمه‌ی زندگی و کار و خدمت بهتر در ایران، عشق است. «دل از نور ایمان آگنده کردن» است. لازمه‌ی زندگی خوب در ایران، زندگی به سبک مردم غرب و شرق نیست. لازمه‌اش در زمین غرب و شرق بازی کردن نیست. لازمه‌اش، عوض کردن زمین بازی است. لازمه‌اش برگشتن بر ارزش‌هایی است که امروزه به سخره‌اش می‌گیرند. لازمه‌اش شاید معکوس جرکت کردن باشد و نه در جریان رود شنا کردن. 

من امیدوارم. بسیار امیدوار. روزهای روشنی خواهند رسید. انشا در ایران، دهه‌هاست آغاز شده. کند پیش رفته و گاهی غلط زیادی در آن بوده. اوج انشای ایران، در پاراگراف‌های بعدی است، زمانی که مادی‌گرایان در آن نقطه‌ی پایانشان را می‌گذارند*. 

 

پ.ن. احتمال را خودتان در متونم در نظر بگیرید. متن‌های اخیر من مثل سابق رنگ احتمال در خود کمتر دارند. این از تاثیر عوض شدن ادبیات من نیست. این ناشی از عوض شدن خود من است. 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا