شب نوشت

شب نوشت (۷۱)

به نام پروردگار

ناامید نیستم. 

با خودم فکر کردم که آیا درست است که جمله را با نفی ناامیدی شروع کنم به جای نوشتن از امیدواری؟ آیا این نفی، خود حاکی از تردید من نیست؟ چرا ابتدا این به ذهنم نرسید که بنویسم «امیدوار هستم» و در عوض از نفی نومیدی گفتم؟

خودم هم نمی‌دانم. با این حال، تصمیمم بر آن شد که شروع نوشته را تغییر ندهم و همان چیزی که آناً بر کیبورد جاری شد را بنویسم.

شرایط کشور و جهان را خوب ارزیابی نمی‌کنم، اما جوانه‌های امید در دلم نخشکیده است. از شرایط فعلی راضی نیستم، اما فکر می‌کنم تا جایی که در توانم بود از نظر شخصی، و نه از نظر اجتماعی، تلاش خودم را برای آنچه درست‌تر می‌دیدم به کار بردم. شکراً لله. 


به این فکر کردم که دانش کافی برای بهبود کیفیت وبلاگ وردپرسی‌ام را ندارم. و کسب این دانش زمان‌بر است. این چیزها را باید یاد بگیرم: تغییرات مرتبط با عکس‌های وردپرس، کمی کدنویسی (که در اول دبیرستان کمی دنبالش رفتم و رهایش کردم)، استفاده‌ی بهینه‌ از قالب، و …

نمی‌دانم که در ماه‌های آتی فرصت یادگیری این موارد را پیدا خواهم کرد یا نه. 

به این فکر می‌کنم که شاید برای کسی که می‌خواهد اولین بار وبلاگی را راه‌اندازی کند، کار با وردپرس کمی سخت باشد. وقتی وبلاگ قبلی‌ام متاسفانه یا خوشبختانه به دست عده‌ای از بین رفت، مدتی (شاید یکی دو ماه) در ویرگول نوشتم و اصلاً دوستش نداشتم (ویرگول تقریباً مشابه medium است منتها به زبان فارسی)، ولی کار با آن آسان‌تر از وردپرس بود. اکنون به این فکر می‌کنم که شاید ویرگول برای شروع بد نباشد. از وضعیت دیگر سرویس‌دهنده‌های وبلاگ فارسی خبری ندارم: از بلاگفا دل خوشی ندارم: چند سال پیش محتوای دو سه ساله‌ی من بر اثر اشکالی که از طرف مدیریت بلاگفا به وجود آمد نیست و نابود شد. به بقیه‌شان هم دیگر سال‌هاست سر نزده‌ام. 

به یادگیری بپردازم: یکی از روش‌های یادگیری کد نوشتن و دیگر کارهای وبلاگ، دستکاری کدها یا بقیه‌ی بخش‌هاست. این را از روی مطالعه نمی‌گویم و فقط تجربه‌ی شخصی‌ام را می‌گویم. منتها من یک بار حدود دوازده سیزده سال پیش، هزینه‌ای گزاف بابت این کنجکاوی دادم: تمام محتوای وبلاگ موسیقی کلاسیک من و پسرعمویم، وبلاگی که در زمان خودش بازدیدکننده‌های نسبتاً زیادی داشت، در یک شب تابستانی با چند کلیک ز کل محو شد. فکر کنم از آن پست‌ها زیر ده تایش را توانستم بازیابی کنم. از استرس داشتم می‌مردم. در همان ساعت حماسه‌آفرینی‌ام، حدود دوازده شب، می‌خواستم زنگ بزنم خانه‌ی عمویم تا به پسرعمویم خبر مرگ وبلاگ را بدهم. پدرم نگذاشت. گفت دیر است؛ بعد زنگ بزن. فردایش با ترس و لرز به پسرعمویم زنگ زدم. گفت که ایرادی ندارد و اتفاقاً هاست و دامین خریده تا سایتی جدا برای موسیقی کلاسیک داشته باشیم. اینکه او سرزنشم نکرد و من را بخشید، در حالی که شاید نیمی از محتوای آن وبلاگ یا از نیم هم بیشتر را او نوشته بود، از عجیب‌ترین و دل‌چسب‌ترین اتفاقات آن سال‌های نوجوانی بود. 

از تکرار ترس بگویم: در اینجا هم ترس من از همین است: اینکه دست به جایی بزنم و تجربه‌ی‌ ترسناک آن شب که در مورد عملکرد وبلاگ کنجکاو شده بودم تکرار شود و وبلاگ دچار مشکل شود. از دلایلی که از سال ۹۹ تقریباً دست به هیچ بخش از وبلاگ نزده‌ام همین ترس بوده است. وقتی در سال ۹۹ شروع به نوشتن در اینجا کردم، تعداد پست‌ها ده دوازده تا بود. اکنون بیش از دویست پست در اینجا هست که اگرچه محتوای خیلی خاصی ندارد، برای من ارزشمندند. بهتر است قبل از آزمون و خطا روی این وبلاگ، یا از تمام محتوا پشتیبان بگیرم یا وبلاگی وردپرسی جدا تهیه کنم فقط برای تمرین و یادگیری که ذیگر هر گندی زدم همانجا دفن شود و وبلاگ فعلی را متاثر نکند. 

شب خوش.

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

    1. سلام آقا فواد.
      ان شاءالله یکیشون رو نصب می‌کنم و بک‌آپ می‌گیرم.
      بعد باید فکری به حال تصاویر شاخص بکنم. معمولاً تصویر شاخص اون چیزی که دلم می‌خواد از نظر سایز در نمیاد. به دنبال ابزاری هم می‌گردم که بتونم عکس‌ها رو شبیه اینستاگرام نمایش بدم (یعنی با scroll کردن تصویر بعدی load بشه) تا داستان‌های مصور کودکانه‌ای که در ذهنمه رو بتونم بهتر نمایش بدم. یک کم سرچ و تحقیق باید بکنم. اگر شما هم پیشنهادی دارید ممنون میشم بهم بگید.
      تشکر از شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا