شب نوشت (۶۶)
به نام پروردگار
از شگفتیهای دنیای مدرن این است که تصاویر ضبط شدهی وقایع در نقاط مختلف دنیا من جمله ایران را میتوانم ببینم، ولی ممکن است نتوانم کلیت ماجرا را درک کنم که دارد چه اتفاقی میافتد. عجیب نیست؟
خیلی جالب است: دو جبهه در مقابل هم قرار دارند که هر یک خود را حق و دیگری را باطل میبینند و اینطور هم نیست که شکی به درستی تفکرات و نگاه خود داشته باشند.
دیشب فیلم «ادوارد دستقیچی» را دیدم. فیلم بسیار عجیبی بود. بسیار عجیب و البته از نظر من تلخ. با دنیای اسرارآمیز تیم برتون تا حدی آشنا بودم. عروس مردهاش را هم حداقل بخشهاییش را دیده بودم. یا مثلاً کتاب «مرگ غمانگیز پسر صدفی» اش را خوانده بودم. اما این اثر ذهنم را از دیشب درگیر کرد. چقدر دنیای یک نفر میتواند فانتزی باشد.
اگر کسی از من بپرسد «آیا دوست داری مثل تیم برتون خلاق باشی؟» جوابم مثبت است. اما اگر بپرسند «آیا دوست داری شبیه او نقاشی کنی؟» جوابم نه است. در مورد کودکی و نوجوانی برتون تحقیق نکردهام، ولی یقیناً سبک زندگی خیلی متفاوتی نسبت به من داشته و محیط زندگیاش خیلی با من فرق داشته که در کودکی ایدهی ادوارد دست قیچی به ذهنش رسیده است. من بر اساس محیط زندگی و تجاربم ایدههایی مثل برتون به ذهنم نمیرسد. ضمن اینکه شاید آنچه به ذهن من میرسد بیشتر local باشد تا global که برای همهی دنیا جذابیت داشته باشد. این از نظر ایدهپردازی. از نظر نقاشی مسلماً من فعلاً عددی نیستم و باید تمرین کنم، که متاسفانه نمیکنم!
چیز دیگری که در مورد برتون به ذهنم رسید این است: در پشت کارهای او، یک تلخی و افسردگی میبینم. نمیدانم برای بقیه هم همینطور هست یا نه.
برگردم به پاراگراف اولم: احساس اشباعشدگی از اخبار و اقوال میکنم. نمیدانم اگر این وضع ادامه پیدا کند چطور فکر خواهم کرد و چه خواهم کرد.
پیشنویس یک پست در مورد تاریخ را ماهها پیش آماده کرده بودم و هنوز فرصتش را نیافتهام و حالش نبوده که تکمیلش کنم. فکر کنم خواندن بخشی از تاریخ از زبان من برای دوستانم جذاب باشد.
امروز به این فکر کردم که نقاشیهایم و داستانهایم را در همین وبلاگ بگذارم یا نه. به اینستاگرام که فعلاً فکر نمیکنم. اما اینکه کجا نقاشیها و داستانهایم را بگنجانم را نمیدانم.
احتمال میدهم برای دوستانی که چند سال وبلاگ من را خواندهاند نقاشیهای کودکانهام چندان جذاب نباشد و برای همین شک دارم که نقاشیها را همینجا بگذارم یا در یک وبلاگ مجزا یا زیرمجموعهای از همین وبلاگ.
سلام محمد عزیز،
من یه نظری در مورد بخش اول صحبتت دارم شاید خوراکی برای فکر کردن باشه.
به نظر میاد یه صحبت ساده کردی و رد شدی
اما هیچ موضعی نداشتی انگار که صحبت بر سر دو تیم فوتبال هست: بارسایی ها میگن ما بهترین رئالی ها میگن ما.
وقتی آدم در مورد همچین چیزی صحبت میکنه احتمالا موضعی نداره (مگه اینکه خودش جز یکی از این دو تا باشه)
ولی وقتی این دو جبهه، زندان و زندانبان هستن چی؟
اون موقع هم میشه انقدر بی موضع بود؟ بی موضع بودن در چنین شرایطی داشتن موضع موافق با سیستم موجود (یعنی زندانی که توسط زندانبان اداره میشه) هست.
ما دو جبهه طرف نیستیم. با یک حکومت ظالم حاکم بر مال و جان مردم و یک مردم شریف و رنجور طرفیم که دنبال زندگی کردن و آزادیست.
امیدوارم اینهارو به شکل نقد برداشت نکنی (چون اینجا امکان و تمایلی برای چنین صحبتهایی نیست) و امیدوارم مفید باشه
سلام بر هیوای عزیز.
اتفاقاََ خوشحال شدم که کامنت گذاشتید. حال چه دعوت به فکر کردن و چه نقد، هر دو ارزشمند و مفیده.
در مورد عبور سریع دو نکته هست:
– این چند هفته به دلیل حوادث اخیر، ذهن مشوشی داشته و حال خوبی نداشتم. باز کردن موضوع و هضم اون برایم دشوار هست، و اتفاقاََ این پاراگراف کوتاه در آغاز، دعوتی از خودم و دیگران بر فکر کردن در روزهای آتی است.
– من در داشتن صلاحیت برای تحلیل و بسط دقیق شرایط در وبلاگ تردید دارم. احتمالاََ تحلیل و تعمق بیشتر رو به ایمیلها و گفتگوهای کوچک در جمع دوستان محدود کنم. یعنی، پاراگرافی که نوشتم، مقدمهای برای تفکر بیشتره، ولی احتمالاََ نتیجهی تفکر رو در وبلاگ منتشر نکنم. محتمله آنچه بهش فکر میکنم رو به صورت خصوصی با شما هم مطرح کنم.
در مورد تقلیل به دو جبهه: در پست اول مهر، نوشته بودم که فکر میکنم معترضین یک دسته نیستند. اکنون به این فکر میکنم که حاکمیت هم یکشکل و یکدست نیست. این تقلیل، نه از سر بیاهمیت بودن موضوع، بلکه برای به درازا نکشیدن مطلب و تفکر بیشتر در این باره در روزهای آتی بود.
در مورد موضعگیری: بر خلاف محتوای پستهایی که دوستانم به صورت خصوصی برایم فرستادند، سکوت من نشانهی رضایت و همراهی و همدلی با نظام حاکم نیست. این چند روز در حال گفتگو با افراد مختلف و تفکر هستم که هزینهاثربخشترین راه اعتراض و اصلاحات چه میتونه باشه. علیرغم نظر بسیاری، من هنوز فکر میکنم اصلاح سیستم فعلی بهتر از کوبیدن و از نو ساختن باشه. من از این میترسم که این کوبیدن جز ویرانی حاصلی نداشته باشه.
در نهایت، چیزی که من بهش فکر میکنم و مینویسم در معرض تغییره یا به قول انگلیسیزبانها subject to change هست.
ممنونم که توضیح دادی
اما راستش توضیحت چیزی رو شفاف تر نکرد و نظرم همون نظر قبلیه
وقتی یه جسد وسط اتاق افتاده یا مثلا یه لوله آب خونه ترکیده هر صحبتی در مورد که دقیقا روی مشکل و راه حل مربوط به این جسد یا این شکستگی صحبت نکنه حتی اگه به نظر منطقی و درست هم بیاد اشتباه و مضره.
ولی درک میکنم و یه جوری برای خودم توجیهش میکنم که بعضی ها موضع شون اینه و این اوکیه.
از طرفی صحبت بیشتر از این رو خیلی مفید نمیدونم
خواهش میکنم.
احتمال میدم دوستانی از من که سالها من رو میشناسند محتاطانه موضع گرفتن من براشون بیشتر ملموس و معقول به نظر میاد.
برای شفافتر شدن کامنت قبلی: بخش اصلی کامنت قبلی من هزینهایست که میدهیم و چیزی که میگیریم. اگر قرار باشه که حکومتها بیان و برن ولی ساز و کارها یک شکل بمونن ممکنه ضرر اعتراضات بیشتر از سودشون باشه (اینجا شفاف تر نمیتونم بگم). منظورم از هزینهاثربخش بودن (که نمیدونم تِرم صحیحی انتخاب کردهام براش) همینه. من چه شکلی اعتراضی بکنم که ساز و کار رو بتونه آروم آروم عوض کنه.
در مورد گفتگوی بیشتر: اگر چیز به درد بخوری به ذهنم رسید شاید در رابطه باهاش بهتون ایمیل بدم و نظرتون رو بپرسم، البته اگر مایل باشید. من صحبت بیشتر رو مفید میدونم.