شب نوشت (۱۹)
برای کسی که برای اولین بار جهت تحصیل در دانشگاهی در خارج کشور اپلای میکند شاید عجیب باشد که چرا از او چیزهایی نظیر انگیزهنامه (motivation letter) میخواهند و اینقدر برای اکثر دانشگاهها این فایل ورد نهایتاً دو سه صفحهای مهم است. در کتاب «نرم و نازک: مادهی نرم، پژوهش و آموزش» نویسندهی برندهی جایزهی نوبل فرانسوی هم به این مطلب اشاره کرده بود که در سیستم دانشگاه آن زمانشان دانشجویان بر اساس آزمون ملی انتخاب میشدند و در کشورهایی نظیر بریتانیا گزینش بر اساس انگیزهنامه. طبیعی است که برای کشور ما هم که سیستم آموزشش تحت تاثیر فرانسه بوده است نوشتن انگیزهنامه اینقدر عجیب و خیلی مواقع سخت باشد.
به دو سه نفر از دوستانم گفتم که دوست ندارم که خودم را به کسی ثابت کنم. وقتی که چند بار اپلای کردم از اینکه بیایم و دستاوردهایم را لیست کنم و بگویم من آدم مناسبی برای دانشگاه یا موسسهی تحقیقاتی شما هستم خوشم نمیآمد و هنوز هم نمیآید. واکنشهایی که دریافت کردم متفاوت بود. یکی از دوستانم گفت که «برعکس، من لذت میبرم از اینکه در مورد خودم توضیح دهم». یکی دیگر گفت که «برای من هم سخت است که از خودم تعریف کنم».
یاد قسمت «درونگرایی» رادیو راه مجتبی شکوری افتادم. امتیازهای اصلی را بیشتر مواقع برونگراها میگیرند. به خصوص برای من چیزی که جالب است این است که در فرهنگ غرب این مسئله شاید نسبت به اینجا شدیدتر هم باشد. به نظرم میرسد تا ژست موفقیت نگیری و ساکت و آرام باشی کسی محلت نمیدهد. یکی از مصداقهایش هم همین انگیزهنامه است. یادم میآید در اولین انگیزهنامههایم دستاوردهایم را برجسته نمیکردم. از این کار احساس چندش میکردم. اما دیدم نمیشود هم خدا را بخواهم و هم خرما را. باید کمی به خودم سخت میگرفتم تا چند دستاورد هم ردیف کنم.
هنوز در حال عوض شدنم. حتی در هفتههایی که سایکوتراپی نمیروم هم تغییرات را در خودم احساس میکنم.
هنوز نمیتوانم بگویم که خودم را دوست دارم. در میانههای راهم. هرچند، راه تمامی ندارد. خوب است اگر در مسیر باشم.
چقدر نامنسجم نوشتن راحتتر است. چقدر زیاد. اینکه نه عنوانی انتخاب میکنم و نه حتی موضوعی برای گفتن و صرفاً پای لپتاپ مینشینم و چهار کلمه مینویسم بسیار راحتتر است.
در مورد اصفهان حرف زده بودم. اگر اصفهان را به یک شیء تشبیه کنم میشود یک گلدان میناکاری شده. اگر کسی بگوید با شنیدن اصفهان به چه کلماتی فکر میکنی اینها به ذهنم میرسد: زایندهرود. سی و سه پل. پل چوبی. نقش جهان. بازار. اگر کسی در مورد چند نفری که از نظر من در تاریخ شهر اثر زیادی داشتهاند بپرسد اینها را لیست میکنم: خواجه نظامالملک، شاه عباس، شیخ بهایی، و ظلالسلطان. نظامالملک در اصفهان خاک است اما بعید میدانم بشود سر قبرش رفت. شاه عباس را میتوان معمار فکری اصفهان امروز دانست. شیخ بهایی را میتوان تا حدی همهکارهی اصفهان به حساب آورد. در مورد آخری اگر میخواهید خودتان سرچ کنید. در مستندی هم به نام «بوی فروردین» در مورد این شخص جاهل و ظالم حرفها میشنوید. ظلالسلطان پسر ناصرالدینشاه و برادر بزرگتر مظفرالدینشاه بوده. به دلیل اینکه مادرش گویا از زنهای صیغهای شاه بوده به سلطنت نمیرسد. نتیجهاش میشود حسادت او. دشمنیای هم که با صفویان داشته او را به تخریب بناهای عصر صفوی اصفهان میکشاند. تعداد این کاخها اصلاً کم نبوده. دهها کاخ را ظلالسلطان خراب میکند که تعدادیشان نظیر تالار آیینهخانه از نظر هنری شاهکار بودهاند. به هر حال بد زهر ماری بوده. در زمان حکومت طولانیاش بر اصفهان مردم اصفهان یک آب خوش از گلویشان پایین نمیرفته. حال جالب است که خیلی از افراد از جمله خودم تا چند سال پیش حتی اسمی هم از او نشنیده بودیم.