خویشتن پردازی

شب نوشت (۱۱۳)_ این شب ویژه

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند


هم طعنه شنیدند. هم فشارها بر ایشان آمد. هم شهید شدند. 

ایشان که شهادت را می‌طلبید و به آرزویشان رسیدند. حیف از ما که آنها را از دست می‌دهیم. نه یک بار. نه دو بار. مدام از دست می‌دهیم امثال او را. مدام. 


در تلاطم بوده‌ام. 

به خیالم، دیگر غرق در کار شده‌ام و دیگر کمتر وقت برای فکر کردن در مورد مسائل ایران دارم. اما خیر. آن پشت، ذهنم عمیقاً درگیر است. وقتی خواب‌ مرتبط با ایران می‌بینم و از خواب می‌پرم و خوابم نمی‌برد معنایش همین است. 


چند شب پیش خوابی دیدم که یادم نیست در آن چه گذشت. فقط گویا کسی از بی‌اهمیتی و گذرا و هیچ بودن این دنیا می‌گفت. بیدار شدم. آرامش عجیبی داشتم. از آن جنس آرامش که بعید می‌دانم بیش از چند هفته در زندگی‌ام تجربه کرده باشم. چرا می‌گویم چند هفته؟ 

شهریور سال ۹۸ بود که دچار آپاندیسیت شدم. اینکه اصلاً تشخیص داده شد و سر موقع عمل شدم از الطاف الهی بود. اگر حدود یکی دو هفته زودتر آن درد سراغم آمده بود معلوم نبود چه می‌شد. وقتی عمل کردم و از بیهوشی درآمدم تا حدوداً یک ماه آرامشی تجربه کردم که به ندرت در زندگیم داشتم. در همان بازه، سفری به تهران رفتم تا در کلاسی شرکت کنم. حالم خوب بود. در طول سفر، تنها از پنجره‌ی اتوبوس بیرون را نگاه می‌کردم و آهنگ می‌شنیدم. هیچ کار دیگری نکردم. هیچ فشار زائدی بر خودم نیاوردم. این آرامش دیری نپایید. به ماه‌ آبان که رسیده بودم دیگر حالم آنقدر خوب نماند. بعد هم که دوباره به حالت عادی برگشتم. اینکه می‌گویم چند هفته، اصلش همان موقع بود. بقیه‌ی مواقع، لحظاتی بودند و ساعاتی:

ساعاتی بعد از دیدن خواب چند شب پیش. خوابی در باب بی‌اهمیتی دنیا. 

ساعاتی بعد از دیدن خوابی دیگر در همان سال ۹۸. 

ساعاتی بعد از دیدن خوابی دیگر در سال ۹۲. 

این سال‌ها به ندرت خوابی دیده‌ام که یادم بماند. اما گویا همان رویاها بوده که وقتی از فرط کار و استرس و تنگ شدن اوضاع بر من خسته می‌شدم به کمکم آمده‌اند. 


هم و غم خود را متوجه دنیا کن. کار کن تا در همین دنیا ثمره‌اش را ببینی. 

و آدم‌ها با این سوال رها می‌شوند که اگر ثمره‌اش را نبینم چه می‌شود؟ مدرنیته دست آدم را می‌گیرد و می‌برد در دل دنیا و نه اینکه گرم و سرد روزگار دیده‌مان کند؛ نه، می‌برد ما را و دنیازده‌مان می‌کند و برپایمان غل و زنجیر می‌بندد و در دنیا غرقمان می‌کند و تا می‌آییم نفسی بکشیم و فکری کنیم با چیزی مشغولمان می‌کند: امشب با دربی و فردا با ال کلاسیکو و پس‌فردا با بساطی دیگر. همینطور ما را می‌کشاند و می‌برد تا مرگمان برسد. 

و آن موقعی که آدم ذره‌ای درنگ کند و این سوال به ذهنش برسد که اگر ثمره‌ی این کارها را نبینم آیا همه‌ی آنچه که انجام داده‌ام عبث خواهد شد، مسیر جدیدی برایش شروع می‌شود که یا به یافتن معنایی تازه می‌انجامد یا به پوچی محض. و مسئله فقط ترس از نرسیدن نیست. گاهی آدمی می‌رسد به آن رویاها که دنیای مدرن برایش ترسیم کرده بود و با خود می‌گوید همین؟ حال اگر همین راضی‌ات نکرد و خوش نماندی و دچار پوچی و سردرگمی شدی از کلینیک روان‌شناس و تراپیست می‌کشاندت به کلینیک روان‌پزشک و بالعکس. سعی صفا و مروه‌ات می‌شود مراجعه از کلینیکی به کلینیک دیگر. حال بیا با خودت آشتی کن. خودت را دوست بدار. خودت خودت خودت. اصلاً برای خودت چای بریز و کمی قربان صدقه‌ی خودت برو. با خودت بنشین حرف بزن. یا اسیر «تکه‌هایی از یک کل منسجم»ات می‌کند. یا حالت را بعد از مصرف فلوکستین می‌پرسد که اگر عوارض داده همان را ادامه دهی یا دوای دیگری به خورد خودت دهی. 

دنیای مدرن، دستاورد کم نداشته. مثلاً آدم‌ها زیادتر زنده می‌مانند، اما چرایی زندگی را از آدم گرفته. و آن وقت ما می‌مانیم و پوچی‌هایی که می‌خواهیم زیر اعتیاد به کار، درس، شهوت، مخدر و الکل قایمشان کنیم. 

ما دنیازده‌ایم. مدرنیته چون رحمی ما را در خود پرورش داده. نماز می‌خوانیم، اما نماز مدرن. دنیا برایمان تعیین می‌کند که نماز ظهرت بین ساعت یک تا یک و ربع باشد تا بین یک و ربع هم تا یک و نیم غذا بخوری و بعدش هم بمانی تا بوق سگ کار کنی و اگر فکر بخواهی بکنی، آنقدر کار کرده باشی که بگویی فردا فکر می‌کنم و فردا هم دوباره همان آش باشد و همان کاسه و فکر کردنت بشود برای زمانی که مرده‌ای و دیگر وقتی برای جبران نمانده. و گمان کنی که دنیا همین است و وای بر تو اگر نتایجی که می‌خواهی تا فلان ددلاین به دستت نرسد و … و حتی اگر حدیثی شنیده باشی که دنیا مزرعه‌ی آخرت است، فقط آن را شنیده‌ای. آخرت امری است دور و دنیا نقد است و گوش به خیام می‌دهی که «این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار»، در حالی که آنها که از این بستر تنگ مدرنیته به سلامتی عبور می‌کنند، نقد را که وامی‌نهند که هیچ. جان را هم در سینی اخلاص می‌گذارند و می‌روند. 

السلام علیک یا ابا عبدالله

سلام و درود خدا بر امام حسین

السلام علی الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

سلام خدا بر یاران حسین (ع). چه یارانی که پیش از عاشورا ایشان را همراهی کردند و چه حینش و چه آنها که اکنون یار امام حسینند.

سلام بر کسانی که زیر بار ذلت نرفته و نمی‌روند. 

 

شب خوش. 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا