شب نوشت (۱۰۶)
به نام او
در حوالی نوروز سری به ایران و خانواده زدم. دفترم را با خودم آوردم. دفتری که بعضی خاطراتم را در آن مینوشتم؛ عمیقتر از اینجا. شروع کردم به نگاه کردن به دفتر. به ورق زدن گذشتهام. به آنچه که بر من رفته. صفحاتی پر از دغدغه. پر از نگرانی. حتی صفحهای که مربوط به جواب دادن استادم به ایمیلم بود مورخ ۳۱ خرداد ۱۴۰۱ را دیدم. و آن ایمیل، شروعی بود بر عوض شدن زندگی من از کنه و بنه. از اصفهان من را کشاند به آلمان.
پرسش «زندگی در آلمان چطور است؟» جواب واحدی ندارد. بسته به آنی دارد که میپرسد و آنکه پاسخ میدهد.
اگر منظور پرسشگر «خوش گذشتن» یا حتی داشتن لحظات شاد بیشتر است، برای من چنین نبوده. نه ماه اول زندگی در اینجا که با برگشتن به ایران وقفهای در آن خورد، بسیار سخت بود. چهار ماه اولش زندگی در خانهای مشترک با آدمهای زیاد اذیت میکرد، بعدش تنهایی زیاد در حالی که اخبار تلخ فلسطین به گوشم میرسید.
اما اگر منظور رضایت باشد، من از تصمیمی که گرفتم فعلاً ناراضی نیستم. علتش هم اینهاست: من میخواستم چیزهایی یاد بگیرم و مستقلتر شوم و این دو یقیناً تا همین الان هم حاصل شده. منظور من از یادگیری، محدود به علم آکادمیک نیست. من مشتاق یادگیری چیزهایی نظیر آشپزی و خرید و غیره هم بودم. میخواستم یاد بگیرم گلیم خود را چگونه از آب بکشم. اگر از اصفهان و خانهی پدرم نرفته بودم، آش همان بود و کاسه همان. با همان دستفرمان جلو میرفتم تا یا ازدواج کنم یا به نحوی از خانه دور شوم. سربازی هم به من فرصت استقلال کافی را نداد. در اکثر مواقع غذای پادگان یا درمانگاه را میخوردم و خریدم هم محدود بود و مکان زندگی را هم درمانگاه تامین کرده بود. ولی اینجا… اینجا مجبور شدم تقریباً هر کاری که بلد نبودم را یاد بگیرم. از غذا پختن تا خانه اجاره کردن تا یادگیری استفاده از حمل و نقل عمومی و تعامل با آدمهای زیاد و … و آیا انجام تمام این کارها و سبک زندگی جدید استرسآور نبود؟ قطعاً بود و هنوز هم هست. حجم فشاری که به من آمد بسیار بود و علائم روانتنی مختلف را بارها تجربه کردم، منتها به لطف خدا علائمم نسبت به ابتدای آمدنم کاهش پیدا کرد.
راستش در حین نوشتن این سطور، سردرد میگیرم که علتش هم مشکل احتمالاً پاتولوژیک نیست و روانتنی است. استرس است که به من در حین نوشتن این سطور سردرد میدهد. در حالی که همین وبلاگ نوشتن سه چهار سال پیش به من آرامش بیشتر میداد. حال چرا این استرس اکنون پدیدار شده و قبلاً نبود؟ به دلیل اینکه روزگار عوض شده. چه قبول کنیم و چه نکنیم، آدمها در کل دنیا گویا دارند به دو سمت طیف کشیده میشوند. حجم رذالتی که من از بعضی آدمها میبینم سبب شده که محجورتر از قبل باشم. نسبت به نوشتن و گفتن بسیاری از افکار و احساساتم احتیاط بیشتری به خرج دهم و از آدمهای بیشتری حذر کنم.
شب خوش.