شب نوشت (۱۰۵)
بسم الله الرحمن الرحیم
از اینکه دیگر وبلاگنویسی را یکی از راههای آرام و قرار گرفتنم نمیبینم ناراحتم. جنس دغدغههایم طوری نیست که بتوانم بسیاری از آنها را در راحت در اینجا مطرح کنم. مسئلهی بزرگتر این است که این دغدغهها را در بیرون از فضای مجازی هم نمیتوانم به راحتی مطرح کنم. مگر نه این است که حتی نزدیکترین آشنایانم من را به عقبماندگی محکوم میکردند و میکنند. مگر نه این بود که عدهای از کسانی که من را دوست خود میدانستند هر حرفی که میخواستند میزدند، تا جایی که به تدریج عطایشان را به لقایشان بخشیدم.
نمیتوانم جزئیات را بگویم یا بنویسم. فقط میتوانم بگویم که احساس میکنم با شرایط زمانهی خودم همخوانی ندارم. بخش مهمی از شرایط حاکم بر دنیا که پیش از این پیشفرض در نظرشان میگرفتم، برای من زیر سوال رفته. پرندهای که در قفسش انداختهاند تا وقتی قفس را پیشفرض بگیرد دغدغهاش این است که وعدهی بعدی آب و دانه کی میرسد. وقتی که بفهمد که غیر از در قفس زیستن، میتوان طور دیگری هم زیست دیگر زیر بار بسیاری از شرایط پیشین خود نمیرود.
خستهام. هم از نظر جسمی و هم از نظر فکری. باقی حرفها بماند برای وقتی دیگر. این پست هم بماند برای اینکه نوشتههای قبلیم ته نگیرند. شب خوش.