ادبفکرنوشته

یادداشت اول مهر_ برای اولین بار در مورد موضوعات روز جامعه

به نام او

پیش از آنکه حرف‌های اصلی‌ام را بگویم، این نوشته را به نوشته‌ی قبل بدوزم:

در شب‌نوشت قبل، جملاتی را از کتابی که دوستم خوانده بود نقل کردم با این مضمون که «خرد این نیست که بگویی فلان چیز خوب مطلق است و فلان چیز بد مطلق. خرد این است که بدانی هر گزینه‌ای که انتخاب کنی تبعات خوب و بدی با خودش به همراه دارد». یکی از مصادیق همین عبارات، نوشتن شب‌نوشت است. کاری که حدود نه ماهی است دارم انجام می‌دهم. مزیت شب‌نوشت‌ها این بود که من را از وسواس حرف درست و حسابی زدن، انتخاب بهترین کلمات و فکر کردن زیاد (overthinking) تا حد زیادی رهاند. اما عیب آنها این بود که بعضی از پست‌هایی که نیاز به صرف انرژی بیشتر داشت را ز کل منتشر نکردم. با توجه به اینکه درصد بالایی از آن ۶۳ پست را بعد ۱۲ شب، و وقتی هیچ نایی برای فکر کردن نداشتم نوشتم، نداشتن انرژی کافی امری طبیعی بود. علی‌رغم اینکه این پست را هم در شب منتشر می‌کنم، اسمش را شب‌نوشت نمی‌گذارم، چون جنسش با ۶۳ پست قبلی متفاوت است. سطور پیش رو حاصل تفکرات این دو سه روز من است.

حال به سراغ حرف‌های اصلی‌ام بروم. حرف‌هایی که با رشته‌هایی نامرئی در ذهن من به هم مرتبط‌ هستند، هرچند برای آنکس که این سطور را می‌خواند ممکن است لزوماً مرتبط به نظر نرسند.

همانطور که در مطلب پیشین هم اشاره کردم، افکاری مرتبط با سیاست و اجتماع میهمان ذهنم شده است. به دلایلی تمایل چندانی ندارم به اینکه افکارم را با جزئیات به اشتراک بگذارم. اما با خود گفتم بد نیست کلیات چیزهایی که به ذهنم می‌آید را در اینجا یادداشت کنم. این کار دو مزیت دارد: یکی سامان گرفتن ذهن خودم و دیگر اینکه آرای آدم‌ها با در معرض دید و نقد قرار گرفتن صیقل می‌خورد.

  • در چند ماه اخیر اتفاقاتی افتاد که باعث شد بیشتر به این مسئله فکر کنم که مدل ذهنی مهم‌تر از ظاهر یک مکتب یا ایده است. مدل ذهنی در متمم تدریس شده، منتها هنوز آن را شروع نکرده‌ام. با این حال این نکته جالب است که کتبی که اخیراً خوانده‌ام_ بدون آنکه خودم قصدی داشته باشم_ به مدل ذهنی ارتباط داشته است (۱). از مصادیقی که باعث شد این قضیه بیشتر به چشمم بیاید واکنش عجیب یک روحانی نسبت به حرف یک فوتبالیست بود. چیزی که من در آن مورد قضاوت کردم این بود که باز بیشتر به این مسئله فکر کنم که اگر قرار باشد چیزی یادآور سنت رسول الله باشد، آن چیز بیشتر از جنس اخلاق و عمل است تا لباس. لباس‌ روحانیون زمانی فرد را در هاله‌ای از تقدس برایم می‌پیچید، اما امروز دیگر آنطور فکر نمی‌کنم.
  • با خواندن کتابی با مفهوم مغلطه بیشتر آشنا شدم (۲). همه‌ی ما در معرض مغلطه هستیم و من هم مثال‌هایی از گرفتار مغلطه شدن خودم را به خاطر دارم. با این حال، بد نیست که سعی کنیم از مغلطه بپرهیزیم. امروز وقتی بعضی از مسئولین سخن می‌گویند، سخنانشان برایم شبیه دشتی است که به جای گل، پر از خار مغلطه است.
  • برخلاف محیط‌هایی مثل وبلاگ که حرف سیاسی خاصی در آن نمی‌زنم، این بار که بعضی دوستانم شروع به «آشوب‌گر» خواندن همه‌ی معترضین در واتس اپ کردند، سکوت نکردم و به آنها با دلیل گفتم که با حرفشان موافق نیستم. من نظر خودم را با احترام با آن دوستان به اشتراک گذاشتم و جواب‌های محترمانه‌ای هم شنیدم. با بعضی از آن دوستان که اختلافات سیاسی-عقیدتی زیادی داریم در حال گفتگو هستم. فکر می‌کنم جامعه‌ی ما در سطح کلان نیازمند چنین گفتگوهایی است.
  • من چنین فکر می‌کنم: باید دید که به دنبال حل مسئله هستیم یا به دنبال پاک کردن صورت مسئله. برچسب «معاند»، «آشوب‌گر»، «برانداز» و «بیگانه» و … زدن، یک کاسه کردن همه‌ی کسانی است که معترضند، در حالی که به نظر می‌رسد معترضین یک شکل نیستند. معترضین نه در هدف یکسانند و نه در روش کار. احتمالاً بعضی به دنبال واضح شدن دلیل فوت خانم امینی‌اند. بعضی به دنبال تغییر قانون حجاب اجباری‌اند. بعضی احتمالاً حتی با حجاب اجباری هم مخالف نیستند اما مخالف بساط گسترده‌ی گشت ارشادند. بعضی حکومت را قبول ندارند. و عده‌ای هم احتمالاً موج‌سوار و خط گرفته از بیگانه‌اند. عدم تفکیک این طیف و برچسب خاصی به همه‌شان زدن راهی برای فرار از مسئله است نه حل مسئله. همان «مثل کبک سر در زیر برف کردن» است.
  • از نظر من اینکه فوت خانم امینی بر اثر سکته بوده یا بر اثر مواردی دیگر در درجه‌ی دوم اهمیت است. در این موضوع این مسائل اهمیت بیشتری دارند: ۱- طبق ویدئویی که تلویزیون منتشر کرد، حجاب ایشان مطابق حجاب اکثریت خانم‌هایی است که حداقل من در شهرهای بزرگ دیده‌ام. اصلاً چرا او دستگیر شد؟ مگر وسط نمودار توزیع نرمال را دستگیر می‌کنند؟ و اگر بخواهند بکنند مگر شدنی است؟ (۳) ۲- چه شواهدی برای اثربخشی «گشت ارشاد» وجود دارد؟ چه کسی هزینه‌-اثربخشی آن را با روش‌های دیگر_ که احتمالاً کم‌هزینه‌ترند_ مقایسه کرده است که ایشان را به عنوان یکی از مجرمان دستگیر کنند. حال سراغ سوالی که درجه‌ی دوم اهمیت را دارد بروم: راست قضیه چیست؟ نمی‌دانم. فعلاً من نه به صحت گفته‌های رسانه‌های خودی اعتماد دارم و نه بیگانه، پس فهمیدن راست ماجرا فعلاً برای من منتفی است. 
  • احتمالاً نه همه، اما تعداد نه چندان کمی از مردمی که معترضند، بخشی از همان «ملت شریف ایران» هستند که در طی سال‌ها انواع فشارها را تحمل کرده‌اند. همان‌ها که سر بزنگاه‌های مختلف، من جمله سر صندوق‌های رای، نسبت به حضورشان نیاز حس می‌شود. ملت شریف ایران فقط شامل کسانی که با همه‌ی سیاست‌های فعلی موافقند نمی‌شود. فشارها را طیف وسیعی از مردم تجربه می‌کنند. شاید فشار روانی بر کسانی که چندان موافق سیاست‌های کنونی نیستند بیشتر هم باشد، چون آنچه بر سرشان می‌آید «رنج غیرضروری» است، نه «رنج مقدس». برای کسی که اعتقادی به حکومت ندارد وضعیت فعلی کشور بیشتر شبیه خودزنی است تا شبیه رنجی که حضرت رسول اکرم (ص) و یارانشان در شعب ابی‌طالب بردند. یکی از مهم‌ترین نیازها و حقوق ملت شریف ایران این است: «حرفشان شنیده شود». تصور من بر این است که شنیده شدن حرف مردم و حرف زدن با مردم از بسیاری از هزینه‌های غیرضروری‌ای که حکومت و ملت هر دو با هم می‌دهند می‌کاهد.
  • برچسب زدن و سپس جبهه‌بندی و صف‌آرایی در برابر مردم معترض، دوقطبی کردن بیشتر جامعه است. آنچه که جامعه نیاز دارد اتحاد بیشتر است. برگزاری تجمع با عناوینی که در ظاهر مقدس به نظر می‌رسند مانند «تجمع برای اعتراض به اهانت به قرآن کریم و …» که در تلویزیون زیرنویسش تبلیغ می‌شود، در ظاهر به نفع عده‌ای است ولی بذر نفرت را بیشتر بین مردم می‌پاشد.
  • بخشی از مردم ممکن است ناخواسته یا خودخواسته تحت تاثیر رسانه‌های تحت حمایت دولت‌های خارجی قرار گرفته باشند. من احتمال می‌دهم که راه خنثی کردن آن رسانه‌ها نه سانسور، بلکه از انعکاس حرف مردم در رسانه‌های ملی خودمان بگذرد. احتمال می‌دهم اگر صدا و سیمای ما صدای اقشار مختلف مردم را منعکس کند، بسیاری از مردم از استقبال از رسانه‌هایی نظیر بی‌بی‌سی خواهند کاست.
  • به نظر من یکی از خطرهای استفاده از گشت ارشاد، تضعیف اعتماد عمومی به نهادهایی است که اتفاقاً اعتماد به آن برای داشتن یک جامعه‌ی سالم ضروری است. تا جایی که من می‌دانم، پلیس امنیت اخلاقی، جزئی از یک نیروی بزرگتر یعنی پلیس است. منفور شدن شدید یک جزء شاید مغضوب شدن کل را در پی داشته باشد. طبق تعریفی که در کتابی (۴) خواندم، حکومت قانون، یعنی حکومتی که در آن کسی برای احیای حق خویش، خودش دست به کار نمی‌شود، بلکه نهادهای ذی‌ربط، نظیر پلیس، را واسطه‌ی اعمال قانون می‌کند. حکومت قانون از هرج و مرج می‌کاهد. اما وقتی اعتماد به نیروی پلیس تضعیف شود، خطری بزرگتر می‌تواند به وجود بیاید: هرج و مرج و اعمال قانون (که لزوماً عادلانه و عاقلانه نیست) توسط خود مردم.
  • جامعه‌ی ما تشنه‌ی discourse است. خشونت از هر دو طرف باعث بدتر شدن اوضاع خواهد شد.
  • به نظر من برچسب «اسلامی» خوردن به یک مسئله یا یک نهاد یا حکومت، نباید باعث تفکر «قدسی» بودن افکار و اعمال آنها شود. قدسی بودن و آسمانی و بدون خطا در نظر گرفتن امور یک جنبه‌ی مثبت دارد: تسلیم در برابر یک امر. اما یک عیب هم دارد: ندیدن اشتباهات آن مسئله یا نهاد یا حکومت. چند وقتی است به این فکر می‌کنم که «معتقدان» به یک حکومت ممکن است همانقدر ضربه به آن بزنند که «مخالفان» آن، چون شاید سبب شوند اشتباهات آن حکومت در چشم مسئولین آن حکومت نادیده گرفته شود. وقتی امری زمینی چون حکومت که به طور طبیعی دچار خطا می‌شود را آسمانی و قدسی بگیریم، هر اشتباهی یا باید انکار شود یا توجیه.

بحث‌هایی هم هست که هنوز در موردشان دارم فکر می‌کنم؛ هرچند که بعضی‌شان قدیمی است ولی ممکن است جواب آن نسبت به چهل سال پیش تغییر کرده باشد: نظیر اینکه اسلام با جمهوریت تناسب دارد یا نه؟ اگر نه و در درجه‌ی اول اسلام برایمان مهم است، تکلیف جمهوریت در دنیای مدرن چه می‌شود؟ اینکه آیا جمهوریت به درد ما می‌خورد یا نه؟ اینکه آیا باید عرف را ملاک قانون‌گذاری قرار داد؟ اگر عرف سالم نباشد چه می‌شود (مثلاً عرف یک جامعه این باشد که ما واکسن نمی‌زنیم حتی اگر نیمی از جمعیتمان بمیرند)؟ اگر نمی‌توان عرف را با قوه‌ی قهریه تحت کنترل درآورد با چه چیز می‌توان کنترلش کرد؟ و بسیاری سوالات دیگر. اگر بعداً در این موارد چیزی یاد گرفتم شاید به اشتراک بگذارم. هرچند، که ترجیح می‌دهم بیشتر حرف‌های معمولی خودم را (مثل شب‌نوشت و داستان و اینها) را بزنم تا اینجور حرف‌ها را.  

در نهایت تاکید کنم که آنچه در بالا گفتم لزوماً صحیح نیست. من متخصص جامعه‌شناسی یا علوم سیاسی یا … نیستم. صرفاً ترجیح دادم آنچه به ذهنم رسید را منتشر کنم تا هم خودم مسائلی که ذهنم را درگیر کرده بیشتر بشناسم و هم کسی اگر نظری دارد با من در میان بگذارد.

و من الله التوفیق

پ.ن. منابع برای مطالعه‌ی بیشتر که من از آنها بهره جستم:

۱- یکی از آن کتب «دیانت و عقلانیت» مرحوم بابائی بود که صحبتش را قبلاً کرده‌ام.

۲-  کتاب «مغالطات پرکاربرد»؛ اثر ریچل پل و لیندا الدر؛ مترجم: مهدی خسروانی. فرهنگ نشر نو.

احتمالاً کتب بهتری در مورد مغالطات می‌توانید پیدا کنید.

۳- در اپیزود ۱۲۸ پادکست «جدال» آقای علی علیزاده از دو میهمان دعوت کرده که مناظره کنند و مسئله‌ی گشت ارشاد را بیشتر مورد بررسی قرار دهند.

۴- «کتاب کوچک سیاست» ادن وله

نوشته های مشابه

‫۸ دیدگاه ها

  1. سلام، کشور مثل سهامی عام هست ، الان سهامدارها احتمالاً هیت امنا و یا مدیران شون رو نمی خوان و یا احتمالاً حدس بر این هست که نمی خوان، چرا ازشون نمی پرسیم خانم ها و آقایان عزیز (سهامدارهای عزیز) حدس می زنیم شما مارو نمی خواید، اجازه دهید بپرسیم (رفراندوم)
    حالا که متمم (سایت آقای شعبانعلی) به ما متافور و تفکر سیستمی و اینها رو یاد داده ، چرا این قدر بپیچانیم؟
    واقعاً لازم نیست این قدر بپیچانیم
    کشور مثل یک سازمان هست البته دو نوع سارمان داریم خصوصی و سهامی عام (من در مورد خصوصی صحبت نمی کنم) این سهامی عام ۸۰ میلیون سهامدار داره
    چرا ازشون سوال نمی شه
    فقط یه علت می تونه داشته باشه ، اون هم ترس از دست دادن مدیریت کشور،
    حالا شاید ب
    ید (همان مغلطه دانمی) که ۴۰ سال قبل پرسیدیم، بابا طبق عملکرد مدیران بایستی چند وقت یک بار بپرسیم، حالا شاید بگید دو سال قبل پرسیدیم ، اون هم که پرسیدن نبود، تعدادی سهامدار از خودمون آوردیم و پرسیدیم
    یه بار دیگه بپرسید
    به خدا به این میگن دموکراسی

  2. ولی من فکر می‌کنم حرف زدن و گفتگو کردن -در مورد این مسائل- دیگه جایی در جامعه امروز ما نداره و قادر نیست مشکلی رو حل کنه. حرف‌ها و جملاتی که در این پست نوشتید (که البته درست هستند) رو من اونقدر در این چند سال اخیر -بدون ذره‌ای تغییر- شنیدم که واقعاً از دوباره خوندن و شنیدن اونها حس بدی می‌گیرم.
    و فکر می‌کنم این دو قطبی سازی و برچسب زدن تنها چیزیه که به حکومت برای حفظ قدرت کمک می‌کنه. شکاف بین دو دسته در این سال‌ها اونقدر زیاد شده که دیگه کسی در میان اونها جای نمی‌گیره. چه لطفی داره گفتن این صحبت‌های همیشگی، وقتی گوش‌مون از این حرف‌ها پره و عقاید و تعصبات مذهبی گروه مقابل هم مجالی برای شنیده شدن نمیده؟ پس بهترین راه برای حکومت اینه که تمام معترضان رو اغتشاشگر و باطل نشون بده تا همراهیِ گروهی که هنوز به حق و باطل باور دارند رو از دست نده.
    برام جالبه که بعضی مسئولین میگن معترضان مسیر خودشون رو از آشوبگران جدا کنند، ولی هیچ مسیر دیگه‌ای نشون نمیدن!

    1. سلام.
      مرسی که نظر دادید.
      صحبت‌هاتون رو به بخش‌های مختلف تقسیم می‌کنم و در موردشون مختصری می‌نویسم:
      ۱- بعضی از آنچه نوشته‌ام، هرچند با الهام از منابعی که ذکر کردم هستند، برای خودم جدید هست، چون به تازگی بهشون فکر کرده‌ام. اگر بقیه‌ی پست‌های وبلاگ فعلی و قبلی من رو دنبال کرده باشید می‌بینید که معمولاً پست‌ها به فضای سیاسی خیلی نزدیک نیستند. خودم هم به ندرت پست‌ها یا مطالب سیاسی رو دنبال می‌کنم. بنابراین، جمع‌بندی این صحبت‌ها از نظر من لطف خودش رو داره؛ چه برای خودم، چه احتمالاً برای بعضی دوستان دیگر. این پست رو هم می‌تونید به چشم تنوعی در میان پست‌های دیگر من بهش نگاه کنید.
      ۲- من به جز گفتگو راهکار دیگه‌ای که در درازمدت موثر عمل کنه نمی‌بینم.
      این بار، اولین بار بود که با استاتوس‌ها و اظهارنظرهای دوستانم که از نظر سیاسی_عقیدتی تفکر مشابهی با من نداشتند پاسخ دادم و با دلیل و محترمانه بهشون گفتم که باهاشون مخالف هستم. و فکر می‌کنم با این کار بعضی از دوستانم رو به تفکر بیشتر دعوت کرده باشم.
      گاهی چیزی که ما رو از گفتگو منع می‌کنه تصور اینه که طرف مقابل قطعاً گوش شنیدن حرف‌های ما رو نداره. برای بعضی افراد واقعاً چنین هست و هرچه حرف بزنیم فایده نداره، اما اگر با بعضی از افراد با برهان و عقلانی صحبت کنیم می‌شوند و حداقل فکر می‌کنند.
      ۳- «برام جالبه که بعضی مسئولین میگن معترضان مسیر خودشون رو از آشوبگران جدا کنند، ولی هیچ مسیر دیگه‌ای نشون نمیدن!» این صحبتتون برام جالب بود. بعداً بیشتر در موردش فکر خواهم کرد ان شاءالله.

      1. من تقریباً یک ساله که مطالب وبلاگتون رو دنبال می‌کنم. اوایل وقتی نوشته‌هاتون رو می‌خوندم، با عباراتی مثل «به نظر من»، «شاید»، «مطمئن نیستم» و … که بیانگر شک و تردید نسبت به موضوع بود زیاد مواجه می‌شدم (یعنی بیشتر از نوشته‌های دیگران). و این موضوع من رو کمی نسبت به مطالب‌تون دلسرد می‌کرد. فکر می‌کردم این مسئله نشانگر اعتماد به نفس پایین نویسنده است و نیازی نیست وقتی اومدم توی این وبلاگ تا نظرات و مطالب شما رو بخونم، این مسئله این همه برام تکرار بشه.
        ولی الان که کامنت گذاشتم، فهمیدم که شیوه بیان نوشته هاتون باعث شده من به عنوان مخاطب، کمتر برای بیان نظرم تعلل کنم و با خاطر آسوده‌تری گفتگو کنم. در حالی که در برابر مطالب دیگران چنین حسی ندارم و فکر می‌کنم شخص مقابل اونقدر -با مطالعه و تفکر و تجربه- به صحت مطالبش مطمئن هست که جایی برای اظهار نظرهای خام و نپخته‌ی من نمی‌مونه.

        1. سلام.
          این مسئله برام جالب بود که به زیاد به کار بردن «به نظر من»، «شاید»، «مطمئن نیستم» اشاره کردید. من نه همیشه، اما بیشتر وقت‌ها ناخودآگاه این کلمات رو به کار می‌برم. برای بررسی صحت حرف شما، امروز همین پستی که زیرش نظر دادید رو به عنوان یک مصداق خودم دوباره خوندم و دیدم چقدر زیاد این قیود رو به کار برده‌ام. گفتم جالب بود برام. چرا؟ چون آنچه که خواننده‌ی وبلاگ از متن می‌بینه و توجهش رو جلب می‌کنه ممکنه خیلی به چشم نویسنده نیاد و بالعکس، نویسنده هم ممکنه نتونه برداشت‌هایی که ممکنه مخاطب از حرفش بکنه رو حدس بزنه. مثلاً من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم از نحوه‌ی نگارش من، کمبود اعتماد به نفس برداشت بشه.
          در مورد علت اینکه چرا من این قیود رو زیاد_ آگاهانه یا ناخودآگاه_ به کار می‌برم فکر کردم. فکر می‌کنم دلیل آوردن قیودی که اشاره کردید، تا حد زیادی متاثر از رشته‌ای که خوندم، یعنی علوم تجربی و بعداً داروسازی و تحقیق در علوم تجربی باشه. در کلام و تفکر من «احتمال» خواه ناخواه پررنگه. خواستم در مورد این قضیه بیشتر صحبت کنم، چون برای خودم هم جالب بود، اما اینجا خیلی طولانی میشه.

          در مورد اظهار نظرهای شما: ۱- شاید نظرهای شما خام نباشه. این رو البته می‌تونید دقیق‌تر از متخصصین حوزه‌هایی که درش اظهار نظر می‌کنید بپرسید. ۲- بر فرض اگر نظرهای شما ناپخته‌ هم باشه اتفاق خیلی بدی نمیفته. نهایتش اینه که کسی انتقاد و حرف شما رو اصلاح می‌کنه و شما رو دعوت به مطالعه می‌کنه و میرید در مورد اون حوزه بیشتر یاد می‌گیرید. برای خود من هم این قضیه صادقه. نهایتش چند نفر انتقاد می‌کنند که در مورد محتوای حرفشون فکر می‌کنم و ممکنه معدود آدم‌هایی توهین کنند که خب، نظرشون رو اصلاً منتشر نمی‌کنم و به حرفشون بها نمیدم.
          بقیه‌ی حرف‌هام رو ان‌شاءالله بعداً در پستی مجزا خواهید یافت.

  3. سلام آقا محمد عزیز،
    با اینکه ادعای بی‌ادعایی در بعضی رشته‌ها کردی، طرز نوشتنت نشون می‌ده مستند و مستدل می‌نویسی. سعی می‌کنم به‌مرور پست‌های قبلی‌ت رو هم بخونم. لازمه‌ش اضافه کردن این بلاگ به بخش فیورت‌های مرورگرم بود. خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم. خوشحال‌تر که با تو آشنا شدم. البته سعی کردم اثر هاله‌ای هم‌کار بودن خیلی در این کامنت تاثیر نذاره. 🙂

    1. سلام.
      خوشحالم که اینجا رو می‌خونید.
      در مورد رشته‌ها واقعاً ادعایی ندارم چون هم عمق و هم گستره‌ی مطالعه‌ام محدوده. و حتی در مورد رشته‌ی خودمون هم نمی‌تونم ادعایی داشته باشم. دنیای علم، دریای بزرگی است که عمرمون کفاف عمیق شدن در اکثر نقاطش رو نمیده.
      ان‌شاءالله به وبلاگتون سر خواهم زد.
      ارادت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا