بازگشت به تنظیمات کارخانه
گویا هرچقدر هم کرونا و خونهنشینی در پی اون بد بوده؛ زندگیها رو مختل کرده، کار و کاسبیها رو کساد کرده و کلی تلفات داده، از بعضی جنبهها برای من بد نبوده: یکی راندمان کاری بیشتر و دیگر بازگشت به تنظیمات کارخانه.
در مورد راندمان که حرف زدم. در مورد factory reset هم بگم: من حدوداً تا اواخر سال سوم دانشگاه خیلی اهل معاشرت با بقیه و بیرون رفتن و …نبودم. نه اینکه کلاً بیرون نرم، اما واقعاً معاشرتم با افراد مختلف نسبت به دو سه ماه پیشم کمتر بود. من از کم معاشرت داشتن با دیگران ناراحت نبودم بلکه لذت هم میبردم. این سبک زندگی من بود.
این چند سال تغییر کرده بودم. بیشتر بیرون می رفتم. به دیدن مکرر دوستانم عادت کرده بودم و لذت تنها بودن در من کمتر شده بود. ولی گویا کرونا من رو به تنظیمات کارخانه برگردونده. دوباره گاهی از اینکه تنها هستم لذت میبرم؛ لذت حاصل از کتاب خوندن، نوشتن و حتی پیادهروی تنهایی در خیابونهای خلوت. شاید این برهه از زمان برای برگردوندن قوای تحلیل رفتهی شخصیتم لازم بوده؛ برای برگشتن بخشهایی از شخصیتم که مال خودم بودند، اما مدتها در وجودم کمرنگ شده بودند.
شاید باید این خونهنشینی_ حتی اگر به اجبار نمیشد و از سرِ اراده بود_ رو تجربه میکردم؛ تجربه میکردمش تا بیشتر فکر کنم؛ به خودم، به کارهام، به عادتهای تغییر کرده و در حال تغییرم. بشینم و کمی دور از هیاهوی روزانه فضای حقیقی و مجازی زندگی فکر کنم به اینکه اصلاً تو زندگیم چی میخوام، چه چیزایی برام مهماند، به کجا می خوام برسم. فکر کنم به همهی چیزهایی که این دو سه سال بهشون فکر نکردم؛ چیزایی که در موردشون تامل نکردم، به این دلیل که گرمِ عمل کردن بودم. گرم این کار پشت اون کار انجام دادن. این تکلیف و مقاله و … رو در پی اون یکی تحویل دادن. گرم ددلاینهای پشت سر هم.
شاید اصلاً خوب شد که این خونه نشینی از بیرون بر من تحمیل شد، چون من توی این چند سال مثل بچههای بازیگوش و بیشفعالی بودم که تا بابا و مامانشون بالای سرشون نشینند درس نمی خونند. من تا این شرایط برام به وجود نمیاومد آروم نمیگرفتم. نمینشستم که فکر کنم که من اصلاً چرا این همه تغییر کردهام. نمی نشستم و به این فکر کنم که آیا این تغییرات در من تغییراتی درونی و بنیادی بودهاند یا اینکه چون محیط بیرون من خیلی تغییر کرده من هم تغییر کردهام.
این چند ماه من رو بیشتر خودم کرده. خودی که مدتها بود تغییر کرده بود.
دلتنگیها سر جای خودش هست. لذت دیدن اکثر دوستان از نزدیک قطع شده. اما این مدت لازم بود. برای بیشتر وقت گذاشتن روی خودم و علایقم؛ برای بیشتر فکر کردن. برای بیشتر سفر کردن؛ سفر به درون. سفری نه از روی گیر دادن مرضوار و وسواسگونه به خودم، بلکه فقط برای دیدن، شنیدن و لمس کردن ندای درون خودم، بدون هیچ قضاوتی. سعدی میگه “بسیار سفر باید تا پخته شود خامی”. حال که امکان سفر به بیرون نیست، خوشا سفر به اعماق وجودِ خودم، با همهی نقصهایی که در اون میبینم. بیشتر سفر کنم در عمق دل و جانم تا ببینم از زندگی چی میخوام و رضایت من در کجاست، در روزگاری که رضایت از خونهی دل خیلی از آدمهاش پر کشیده و در زمانی که سفر به بیرون در اون آنچنان راحت نیست.