

به نام او
شش ماه پیش مشغول خواندن «ابله» داستایوفسکی بودم. ستودنی بود. ادبیات داستایوفسکی عجیب است: تو را به فکر در مورد یک شخصیت نمیاندازد، بلکه تو را به سفری به گوشه گوشهی تاریک و روشن شخصیتهایش میبرد طوری که به وحشت میافتی و با خود میگویی نکند که اصلاً این افکار و احساسات مال من است و نه شخصیت داستان؟ او طوری مینویسد که وارد خود شخصیت میشوی، نه فقط وارد خود داستان. عجیب است. واقعاً عجیب و ترسناک.
شخصیت پرنس میشکین، یا همان «ابله»، برای من خاص بود. گاهی با خواندن کتاب حرص میخوردم و وقتی ریشهاش را بررسی میکردم علتش را در این میدیدم که بعضی از ویژگیهای پرنس میشکین در من وجود دارد. پرنس میشکین شخصیتی ستودنی بود؛ شخصیتی که خودْ صفات اخلاقی برجسته داشت، اما یک ایراد بزرگ داشت که برای من تا همین چند روز پیش باورپذیریاش را کم مینمود: با وجود بسیار خوب بودن، فاجعه آفرید. اینکه این اتفاق چگونه افتاد در این مقال نگنجد.
فکر به «ابله» من را تا همین الان رها نکرده است. من کتابهای زیادی خواندهام که اگر یک هفته بعد کسی در موردش از من چیزی در موردشان میپرسید، چندان چیزی از آنها در ذهنم نمانده بود که بگویم. اما این کتاب در خاطر من ماند و این سوال در ذهن من از روزی به روز دیگر حمل میشد «چگونه بشری میتواند صفات برجسته اخلاقی داشته باشد اما به خودش و دیگران آسیب زیادی بزند؟»
دوران سربازی دورانی بود که هم سوال بالا را در خلال خواندن یک رمان در ذهنم نشاند، و هم جواب سوال را تا حد زیادی در خلال زندگی روزمره و تجربه به من داد. جواب دو کلمهای سوال بالا این است: با انفعال. جواب مفصلتر را در ادامه میگویم.
داروخانهای که من در آن کار میکنم مربوط به ارگانی نظامی است. این داروخانه، نظیر قریب به همهی داروخانههای دیگر، باید یک پروانه تاسیس داشته باشد؛ بدین معنا که باید یک داروساز که امتیازات لازم را دارد درخواست تاسیس داروخانه در آن مکان را بدهد؛ سپس آن درخواست مورد بررسی و قبول معاونت غذا و دارو و ارگانهای مربوطهی دیگر قرار بگیرد و سپس داروخانه تاسیس شود. کسانی مثل من که سرباز هستند اگرچه پروانه برای کار در ساعات خاصی در داروخانه را دارند، اما امتیاز لازم برای تاسیس داروخانه در شهرهای بزرگی مثل اصفهان را ندارند. در نتیجه، پروانهای که من گذاشتهام مرتبط با کار من در همان ساعات حضورم است، اما برای تاسیس داروخانه نیاز به پروانهی شخص دیگری که امتیاز لازم را دارد وجود دارد. در داروخانهی ما هم داروسازی به نام «آقای خاص» پروانهی تاسیس گذاشته بود. مسلماً آقای خاص برای خودش نام و نام خانوادگی خاصی دارد،اما من برای حفظ اخلاق نام او را آقای خاص میگذارم. شاید برایتان سوال شود که آقای خاص و داروخانه و شغل ملالآور داروخانه چه ربطی به پرنس میشکین داستایوفسکی دارد؟ جواب در شخصیت خودِ آقای خاص و شباهتش با پرنس میشکین نهفته است.
آقای خاص از نظر من شخصی است متدین، محترم و دوستداشتنی. مردی با افکاری خاص خودش و عقایدی محکم. او آدم خیری است و به همه کمک میکند. ایدئولوژی مهمان ذهن او، ایدئولوژی مهمان ذهن حکام مملکت است. او به مسائلی نظیر کمک به نیازمندان، کار با دقت برای رضای خدا، دلِ بقیه را شاد کردن، حجاب، و سایر خوبیها عشق میورزد. او برای رعایت حقوق دیگران تلاش میکند. تنها ایرادی که به او وارد است این است که اگر کسی حق خودش را بخورد اعتراضی نمیکند، به این بهانه که این کار فداکاری در راه ارگانِ مورد علاقهی اوست. او در هر حال، در داروخانه یا در آزمایشگاه ساخت داروهای ترکیبی، کار خودش را با حداکثر دقت انجام میدهد؛ چه به شخصِ او اهمیت داده شود و چه به او توهین شود.
شاید در نگاه اول، این نوع رفتار نجیبانهترین و بزرگمنشانهترین رفتاری باشد که از یک انسان سراغ دارید. شاید تصور کنید با این نوع رفتار همهچیز به خوبی پیش رفته باشد و به دلیل رفتار خوب آقای خاص، داروخانه بدون چالش به کارش ادامه داده باشد. اما با نتایج واقعی رفتار او آشنا شوید: حدود یک میلیارد تومان ضرر مالی در بیخ گوش داروخانه است. پرسنل مورد تایید آقای خاص از داروخانه اخراج شدهاند و خود آقای خاص چند روز دیگر باید داروخانه را برای همیشه ترک کند. مدیریت داروخانه از ایشان گرفته شد و با ایشان برخورد بدی انجام شد. کوچکترین پیامد این قضیه دامن من را گرفت و من به عنوان آخرین سرباز داروساز داروخانه بسیار از نظر جسمی و ذهنی تحت فشار قرار گرفتم.
حالا که آقای خاص در حال ترک داروخانه است و سربازی من هم رو به اتمام است میفهمم که پرنس میشکین داستایوفسکی چرا فاجعه آفرید. شاید علت سطحی و ساده به نظر برسد، اما واقعاً چنین است: هم پرنس میشکین و هم آقای خاص انسانهایی با اخلاق و با سطح تفکری بالا بودند، اما در برابر حق و حقوق خود کوتاه میآمدند و این کار را مفید و حتی لازم میدانستند. هم پرنس و هم آقای خاص حاضر بودند که حق خودشان پایمال شود و میپنداشتند تا وقتی که حق بقیه رعایت شود این مسئله چندان مهم نیست، اما هر دو نمیدانستند که از حق خود گذشتن جایگاه خود را دارد و در هر جایی از حق خود گذشتن به معنی از خودگذشتگی نیست و نتایج مثبت ازخودگذشتگی را ندارد. گذشتن از حق خود در خیلی جاها به معنی انفعال است.
در مورد آقای خاص صحبت کنم: در چند سال گذشته بدون هماهنگی او و تنها زیر نظر بخش اداری درمانگاه، مسئول انبار داروهایی را خریداری میکرد، در حالی که تهیه دارو باید تحت نظر آقای خاص میبود. این آقای خاص بود که روزی صدها نسخه رد میکرد و میدانست چه داروهایی در این داروخانه پرمصرف است و چه داروهایی سالی یک بار هم تقاضا ندارد. اکنون حدود یک میلیارد تومان داروی تاریخ نزدیک در انبار وجود دارد و در خطر گذشتن انقضاست، برای اینکه آقای خاص یک بار به صورت جدی مطالبه نکرده بود که «تعیین داروهایی که باید خریده میشود مربوط به من، مسئول فنی داروخانه، است، نه به عهدهی تعدادی آدم اداری که هر را از بر نمیشناسند.» اگر هم چنین گفته بود، بر گفتهاش پافشاری نکرده بود و به کارش ادامه داده بود.
وقتی که بحث استخدام پرسنل میشد، آقای خاص منفعل برخورد میکرد و به جز یک مورد، برای بقیه دخالتی انجام نمیداد. این قضیه باعث شد که در چند ماه اخیر با تعدادی از بدترین پرسنلی که به عمرم دیدهام کار کنم و آنقدر حرص بخورم که از مخیلهام خارج بود. در مقابل با همین طرز برخورد، تعدادی از پرسنل خوب از داروخانه رفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند. نتیجهی این انفعال نارضایتی شدید و شکایتهای بسیار از داروخانه و درگیریهای زیاد بود. اگر آقای خاص در مورد رفتار پرسنل حساسیت به خرج میداد، ممکن است یکی دو نفر از آنها آزرده شوند، اما انفعال او در برابر رفتار آن دو سه نفر، نارضایتی صدها نفر از مریضهای درمانگاه را در پی داشت.
و در نهایت، وقتی قضیه به خود او میرسید، میگفت «دادن حقوق پرسنل بر حقوق من ارجح است؛ حقوق آنها را اول بدهید». شاید این عبارات هم فداکارانه به نظر برسد، اما نتیجه این بود که بعضی از پرسنل بخش اداری که اهل سوء استفاده بودند، نه حقوق خود او را به موقع و به اندازه دادند و نه برای پرسنل او، که یکیشان من میشدم، ارزشی قائل شدند. مثلاً برای پرسنل دیگر که حقوقبگیر هستند به راحتی عیدی آنها داده نشد و برای منِ سرباز چنین شد که در سختترین ماهها، مثل اردیبهشت و خرداد، ماههایی که در خود ماه مبارک رمضان را هم جا میدادند، من مجبور شدم هر روز داروخانه بروم و حتی یک روز هم استراحت نداشته باشم. و جالب اینکه آقای خاص هم همین شرایط را داشت، چرا که داروخانه شبانهروزی بود و نیاز به حضور ساعتهای زیاد مسئول فنی داشت. برای کسانی که با داروخانههای شبانهروزی آشنا هستند این امر بدیهی است که تعداد مسئولین فنی معمولاً در حد چهار پنج نفر است. اما برای من و آقای خاص چنین نبود و اینگونه بود که ایشان ساعات صبح تا عصر را او پوشش میداد و من عصر تا شب را. هر وقت من معترض میشدم که چرا وضع چنین است و چرا یک نفر مسئول فنی اضافه نمیشود، جواب میداد چون درمانگاه «به مسئول فنی جدید پول نمیدهد» و من هم با خود در ذهنم میگفتم «مگر تو متسرکی چوبین و بیاختیاری که چنین وضعی را به راحتی تحمل میکنی؟». او دو سه بار هم به بخش اداری رفت و کمی غر زد که وضع اصلاح شود، اما کسی برای حرف او ارزش قائل نبود. تا وقتی او، به عنوان موسس، بود که در برابر کار سنگینش پولی درخواست نکند و من، سربازی که ماهی یک میلیون تومان حقوق میگیرد و عملاً مجانی است، کار میکردیم، چرا درمانگاه یک ریال بیشتر خرج کند؟ برای کسی که ارزشی برای خودش قائل نیست؟ او میخواست همه در همهی شرایط راضی باشند. و چقدر این حرف و این جملهی کلیشهای درست است که راضی کردن همگان ممکن نیست. شاید آدمی فکر کند اگر منفعل باشد همه راضی شوند، اما نتیجهی این کار هم به زیان خودش است و هم به زیان اطرافیان و نمونهاش همین قضیهی آقای خاص. حال جواب زحمات خود او چه شد؟ مدیری برای داروخانه انتخاب شد که بتواند وضعیت را جمع و جور کند. مدیری که از قضا شخصیتی برعکس آقای خاص دارد: بسیار صریح است، به خصوص در مسائل مالی.
به این فکر میکنم که اگر آقای خاص از همان اول گفته بود که «اگر حقوق من را سر موقع ندهید، داروخانه را میبندم» و به این تهدید حتی به اندازهی چهار پنج روز عمل کرده بود، آیا این همه مشکل در آینده ایجاد میشد؟ آیا با این کار مسئولین سوءاستفادهگر نمیفهمیدند که با هرکسی هم که قرار است شوخی کنند با آقای خاص نمیتوان شوخی کرد؟ میشد. آیا نمیشد که بگوید تمام پرسنل را من باید پیش از استخدام تایید کنم؟ میشد. خیلی حرفها میشد زد، اما همه چیز به اینجا رسید که اکنون رسید: داروخانهای در یکی از مهمترین کلینیکهای اصفهان در مرز ورشکستگی؛ با پرسنلی ناراضی، مردمی ناراضی و شکایات بسیار. اکنون خودِ آقای خاص با غمی زیاد داروخانه را ترک میکند و ما پرسنل هم با وجود متضرر شدن از کارهای آقای خاص از آنچه برایش پیش آمد غمگینیم.
این متن برای آیندهی من به یادگار بماند. بماند تا یادم باشد همیشه از حقوق خود گذشتن فداکاری نیست. هم ضربه زدن به عزت نفس خودم است و هم ضربه زدن به اطرافیانم. بین ازخودگذشتگی و انفعال مرز باریکی وجود دارد. این روزها روی متمم بیشتر وقت میگذارم؛ متممی که در آن محمدرضا شعبانعلی در فایلهای صوتی عزت نفسش (که رایگان هم هستند) در مرز ازخودگذشتگی و انفعال میگوید.
بسیار عالی بود، ممنون