وبلاگ

اندکی در مورد نام فاخر این وبلاگ

سلام.

من همان محمد هستم؛ محمدی که روزگاری نه چندان دور وبلاگ “هزار جلوه زندگی” را می‌نوشت.

من همان محمد هستم، شاید تنها با کمی خصال خوب و بد جدیدتر و شاید کمی دیدگاه‌های تازه‌تر (و نه لزوماً بهتر)، وگرنه همه چیز تقریباً همان است که بود.

در این مطلب خواستم فلسفه‌ی اینکه نام این وبلاگ “نوشته‌های محمد روفرش‌باف” است و اسم دامنه‌ی آن هم نام خانوادگی من است صحبت کنم. خواستم بنویسم که چه شد بعد از به این در و آن در زدن این نام هوشمندانه را انتخاب کردم.

در ابتدای امر که “هزار جلوه زندگی” توسط دوستان هکر عزیز نابود شد، ابتدا چند روزی از بلاتکلیفی دور خودم تابیدم (که کار همیشه‌ی من در بلاتکلیفی‌هاست) و از ناراحتی نیز به خود پیچیدم و تابیدم، تا اینکه تصمیم گرفتم برای مدتی فعالیتم را در کانال تلگرامی‌ام و اینستاگرام ادامه دهم.

سپس برای اجرای تصمیمم عزمم را جزم کردم و با خود گفتم: «تو اینستاگرام نقاشی‌های بچه‌گانه‌ام رو می گذارم و تو تلگرام سخنان گهربار کوتاهم را منتشر می‌کنم.» اتفاقاً این بار به تصمیمم عمل کردم و یک پست در اینستاگرام و در حد چند پارگراف حرف زدم و نه بیشتر. چند پست در اینستاگرام گذاشتم که دوباره مطمئن شوم آن محیط خیلی با روحیاتم سازگار نیست و در تلگرام هم نبود دسته‌بندی و نظم برای من حوصله‌سربر بود.

تصمیم دیگری که گرفتم این بود که روشن‌فکرانه و خیلی مثبت با قضیه برخورد کنم: «درسته که وبلاگ سابق تو هک شده و تمام زحماتت به فنا رفته، اما تو هم روحیه‌ات ماشاءالله خیلی خوب مونده (آره جون عمه‌ام)، پس به قضیه زیبا نگاه کن: این می‌تونه فرصتی برای تو باشه که بری مهارتای جدید یاد بگیری و اصلاً ببینی می‌خوای وبلاگ بنویسی یا نه.» و من هم روشن‌فکرانه و کشان کشان و نالان نالان سعی کردم در این مدت یک سری کتاب بخوانم و کارهای دیگری جر نوشتن انجام دهم.

من هم‌چنین تصمیم گرفتم در مورد کارهای دیگر یاد بگیرم؛ کارهایی نظیر تولید پادکست یا به قولِ (من درآوردیِ) خودم، «وبلاگ صوتی»، ولی کماکان تصمیمم در حد تصمیم مانده و به عمل نرسیده.

به هر حال، این چند ماه که نبودم کارهای مختلفی کردم و خیلی کارها را هم که می‌بایست نکردم تا اینکه در آخر به این نتیجه رسیدم که من هر کاری بکنم، حتی اگر «فلک را سقف بشکافم و طرح نو در اندازم» و ز بیخ، کلاً آدم دیگری شوم، گویا نوشتن هنوز در خون من است و در وجودم جاری است.

پس چند روزی در سایت «ویرگول» نوشتم و دیدم نوشتن در ویرگول مال هرکسی باشد، مال من نیست و چند روزی هم در Medium به انگلیسی نوشتم (که شاید ادامه دهم)، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که برای من به شخصه هنوز نوشتن در وبلاگ شخصی جذاب‌تر است.

پس بالاخره عزمم را جزم کردم و با یاری خدا و مشورت دوستان تصمیم به برپایی وبلاگی جدید گرفتم. اما شاید بپرسید: «ای تیزهوش، ای نابغه، چی شد که اسم وبلاگت را با این همه خلاقیت انتخاب کردی؟» و من در جواب می‌گویم که «اتفاقاً راجع‌ به این امر خیلی فکر کردم و در نهایت به یک انتخاب رسیدم که هم دوستش داشتم و هم به نوعی به اسم شهر من مرتبطه: “چهارباغ”، اما این دامنه رو در نهایت انتخاب نکردم، چون که اولاً دات آی آرِ اون قبلاً انتخاب شده بود و ثانیاً اگرهم قبلاً نشده بود چون شهری به این نام در ایران وجود داره هر وقت که شهرداری اون شهر اقدام می‌کرد می‌تونست دامنه‌ رو از من بگیره.»

بعد از این واقعه، من در کف اینترنت افتادم که چگونه نامی درخور انتخاب کنم. راه‌ها زیاد بود:

می‌شد تفعلی با دیوان حضرت حافظ بزنم: «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند» و مثلاً نام فاخر «درِ میخانه» به نشانی daremeykhaaneh.ir را برای وبلاگ انتخاب کنم.

یا اینکه با حضرت خیام مشورت کنم و اسمی در رابطه با می و زیستن در لحظه برای وبلاگ برگزینم.

یا اینکه اصلاً سراغ استاد بزرگ همه‌ی شعرا، فردوسی حکیم، بروم و نامی چنان اصیلِ ایرانی از آن برای وبلاگ برگزینم که شنیدنش برگستوان جمیع خلایق را چاک چاک کند.

خلاصه، قصه کوتاه کنم، در این فکرها بودم که به وبلاگی با نام «پلاکت» برخوردم و پستی در آن خواندم* با این جمله در پایانش: « مهم نیست اسم وبلاگتونو کرگدن پرنده میذارید یا دست نوشته های روزمره ذهن آشفته من, مهم اینه که بعدا با اون اسم چیکار می کنید. پنیر زندگی رو خوشگل‌تر می‌کنه. پیام رو منتقل کن.»

و من هم برای یک بار که شده تصمیم گرفتم به نصیحت منطقی یک نفر گوش فرا دهم و در عوض فقط روی محتوا تمرکز کنم. با خود گفتم اسم وبلاگ را اصلاً «رویای یک گوریل شب‌زده در جنگل‌های اندونزی» بگذارم. مگر طوری می‌شود؟ البته بعد از گذشت زمان اندکی به اسامی دیگری نظیر «سیمای قاطری نگون بخت در فیلم عباس کیارستمی» و «روزنوشته‌های یک اسب آبی فلک زده» هم فکر کردم، ولی در نهایت به این دلیل که عنوان وبلاگ خیلی طولانی می‌شد از این کار پرهیز کردم.

در نهایت، با خودم گفتم: «اصلاً بی‌خیال این همه سخت‌گیری برای یک انتخاب اسم. نام فامیل خودت را به عنوان دامنه انتخاب کن و اسم خودت را هم بگذار سر در وبلاگ و تمام.»

و تمام شد. این شما و این هم «نوشته‌های محمد روفرش‌باف» تا ببینیم بعداً چه پیش می‌آید و چه زمانی چه بلایی سر این وبلاگ جدید می‌آید. هرچه شد، می‌دانم که من مدتی در این دنیا مهمانم و خودِ من هم موقتی‌ام، چه برسد به نوشته‌های من. فقط بحث سر این است که قدر موقتی‌های عمرمان را بدانیم یا نه.

 

پ.ن. برای دیدن پست وبلاگ پلاکت در مورد انتخاب اسم وبلاگ کلیک کنید.

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا