

مجسمهی Árpád در میدان قهرمانان بوداپست. آن را از نزدیک ندیدهام و برایم مهم نیست که ببینمش یا نه.
قهرمانان کیستند؟
سوال را که میشنوم تصویرها بر من هجوم میآورند. تصاویری خیالی از موجوداتی خیالی با بازوهایی ستبر و اسبهایی قوی که دشمنانشان را در یک آن تار و مار میکنند و آنچنان بر زمین میزنندشان و نابودشان میکنند که گویی هیچگاه این دشمنان حیاتی نداشتهاند؛ تصاویری به غایت جلف و مضحک و پوچ. شاید تصویر قهرمانهای مسابقات ورزشی در ذهنم بیاید. شاید هم نهایتش تصویری از آرش کمانگیر و کاوهی آهنگر و امثالهم در ذهنم پدیدار شوند.
امروز-و تصادفاً در یک روز- دردِدل دو مادر که فرزندانی مریض دارند را شنیدم. هر دو کودکانی بیمار دارند که مدتهاست بیماری گریبان فرزندانشان را گرفته و آنها صبر کردهاند، و دعا و هرکار سخت دیگری که از دستشان برمیآمده. یکی از این مادرها با وجود مشکل فرزندش تحصیل هم میکند و علیرغم مشکل فرزندش در این زمینه موفق هم بوده.
با شنیدن این درد دلها حالم طبیعتاً آنقدر خوب نیست که خیلی این نوشته را طولانیتر کنم؛ چرا در مورد احوالم به خود و دیگران دروغ بگویم؟ فقط خواستم بنویسم قهرمانهای واقعی آنهایی نیستند که تصاویرشان در ذهنمان شکل میگیرد. آنها کسانی هستند، مادرانی هستند، از جنس ما و از جسمی مانند جسم ما، از پوست و گوشت و استخوان، منتها با قلبی مهربانتر، با روحی قدرتمندتر و با صبری بیشتر. همین.
پ.ن. عکس شاخص را از اینجا گرفتم.