

به نام او
چه دل پُری دارم برای نوشتن. دلی که رها کردن دستهایم را روی کیبورد میطلبد و کماکان این ذهن کمالگرا نمیگذارد که این دل هرآنچه میخواهد بگوید و راحت شود.
و چه تجربههای تلخ و شیرینی را در این چند ماه دوری از وبلاگنویسی کسب کردم. شیرین مثل بازگشت به اصفهان و آشنایی با چند آدم درست و حسابی در دورهی آموزشی سربازی و تلخ مثل فوت چند نفر که دوستشان داشتم و از بین رفتن وبلاگ قبلی و دیدن کلی آدم ناحسابی.
این روزها کمتر وقت دارم. بسیاری از ساعات مفیدم را در خدمت سربازی میگذرانم و دارم تلاش میکنم که همان تهدیگ سوختهای که کف قابلمه میماند حیف و میل نشود. انصافاً سخت است استفادهی صحیح از این وقت محدود برای این همه کار نامحدود که دلم میخواهد انجام دهم. در نهایت، مجبور هستم بپذیرم که محدودم و تعدادی از کارهای دوستداشتنیام را فدای کارهای دوستداشتنیتر یا کارهای دوستنداشتنیِ مهم بکنم.
امیدوارم این مطلب شروعی باشد برای نوشتنهای منظمتر من بعد از حدود پنج ماه.
و من الله التوفیق
محمد