ادبفکرنوشته

با که همراه شوم عزیز؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

ممنونم از هیوای عزیز که محترمانه من را به فکر بیشتر کشاند. فکر کردن به بعضی از مسائل دردناک است و داشتن دوستان روادار می‌تواند این روند را تسهیل کند.
از حوادث اخیر دلم خون است، اما خوشحالم که در میان کسانی که با آنها در این مدت گفتگو کردم هم بچه‌بسیجی‌های متعصب و نیروهای پلیس می‌گنجند و هم کسانی که مخالف حکومتند و حتی فی‌السابق بازداشت شده‌اند. پرسیدن مستقیم سوالات از آدم‌های گوناگون واقعاً ترسناک بود. و نقد صادقانه‌ی آنچه می‌گفتند از آن ترسناک‌تر. این کار شجاعتی می‌خواهد که سال‌های پیش نداشتم و اکنون هم که شجاعتش را دارم، تن و بدنم را لرزانده و درگیر درد سایکوسوماتیکم کرده است.
علاوه بر گفتگو با چند آدم با دیدگاه‌های متفاوت طیف، این بار، شاید تنها باری بود که از سال ۸۸ تاکنون، هم به محتوای شبکه‌هایی نظیر بی‌بی‌سی توجه کردم و هم به صحبت‌های رسانه‌های داخلی من جمله سخنرانی آقای خامنه‌ای. البته شنیدن رسانه‌های خارجی شبیه توفیق (و شما بگیر زجر) اجباری بود و شنیدن رسانه‌های داخلی در اکثر مواقع زجری مضاعف. ولی به هرحال، دیدم حال که محتوای شبکه‌های خارجی دائم در حال پخش شدن است، حداقل با اکراه هم که شده بروم سایت‌هایی مثل فارس‌نیوز را بخوانم و شبکه‌های ملی را هم گهگاه ببینم که بالانس شود. چهار تکه وزنه این ور ترازو بر من تحمیل شده؛ چهار تکه دیگر هم آنور بگذارم. اینطور شاید سوگیری‌ام کمتر شود.
در ذهن من سوالاتی هم شکل گرفته که هم شما و هم دوستان دیگر می‌توانید برای فهم بیشتر من به آنها پاسخ دهید و نظرتان را بنویسید.
در اینکه آیا من به عنوان یک شهروند عادی، که تاثیر زیادی بر جامعه ندارم، در برابر حوادث اخیر باید موضعی بگیرم یا نه، تردید دارم. آیا من در این باره مسئول هستم؟ و اگر هستم، چقدر سهم دارم؟ آیا اگر علوم سیاسی خوانده بودم یا دانشم در حیطه‌های علوم انسانی بیشتر از اکنون بود، آیا مسئولیت بیشتری برای موضع گرفتن داشتم (۱)؟
در دیدگاهی که مطرح کردید گفتید که موضعم شفاف نیست. به این فکر می‌کنم که چه مواقعی من می‌توانم موضعی غیرشفاف بگیرم؟
حالات گوناگونی دارد. من سه تایش را حدس می‌زنم:
– موضع خودم غیرشفاف باشد.
– دلایل کافی برای اینکه باید از چه چیزی حمایت کنم نداشته باشم.
– بخواهم از حرف حق (در اینجا یعنی متضاد باطل) طفره بروم.
و شما هم می‌توانید به این لیست بیفزایید یا نقدش کنید. آنچه که ذکر کردم بر اساس حدس من است (۲).
برای من، پیش از اظهار نظر، درک ابعاد گوناگون مسئله مهم است. از دلایلی که در جمع‌های خانوادگی ترجیح می‌دهم به جای بحث روز سیاسی با بچه‌ها بازی کنم، علاوه بر مهم بودن حرف بچه‌ها، این است که نه در خود تخصص اظهار نظر جامع در مورد مسائل سیاسی/اجتماعی/اقتصادی می‌بینم و نه در اکثر کسانی که در مورد این مسائل صحبت می‌کنند.
با این حال، اگر قرار باشد اظهار نظر کلی‌ای کنم و موضع‌گیری خاصی داشته باشم موضعم تاکنون این است؛ موضعی که همانطور که گفتم در مغرض تغییر/تعدیل/تکمیل است، چرا که من بر اساس داده‌های جدیدی که ذهنم دریافت می‌کند، ممکن است مدتی دیگر به نتایج دیگری برسم:
من فعلاً نه همراه و همگام اقدامات حکومت می‌شوم و نه همراه معترضین حکومت. نه به «بصیرت»ای نیاز می‌بینم که گویی همه از آن محروم‌اند به جز اندکی از خواص؛ نه به برچسب «روشن‌فکر» خوردن معترضین و trend بودن اعتراضات. و حقیقتش من فعلاً نمی‌توانم معترضین را فرشته در نظر بگیرم و حاکمان را شیطان و بالعکس. امشب که فکر می کنم_ که البته شب سومی است که می‌آیم این مطلب را بنویسم_ یک طیف از آدم‌ها چه در حکومت و چه در میان مردم می‌بینم. در یک منتهی الیه طیف، کسانی را می‌بینم که فریاد انقلابی‌گری‌شان گوش فلک را کر کرده و به دیگری حق نطق کشیدن نمی‌دهند و هر اعتراضی را به شدت محکوم می‌کنند و سلاحشان تفنگ و باتوم است و از به کار بردنشان هیچ ابایی ندارند، و در سمت دیگر طیف، متعصبین دیگری را می‌بینم که سلاحشان «مرگ بر» و فحاشی و سنگ است و کارشان آسیب زدن و توحش به اسم اعتراض. خاصیت منتهی‌ الیه هر دو سمت طیف خشونت است و تعصب، منتها سلاح‌های در دسترسشان با هم فرق دارد. رسانه‌های ملی و رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور هم معمولاً اخبار همین منتهی الیه ها و همین extreme ها را گزارش می‌دهند تا از سمتی از طیف که برایشان آب و نان می‌شود را به عنوان خوراک به من مخاطب تحویل دهند. رسانه‌ی ملی، در این سال‌ها به غلط کوشیده همه‌ی مردم را مخلصان سینه‌چاک ولایت نشان دهد و تعریفش از مردم آدم‌هایی بوده با دینی خاص، مذهبی خاص، و از نظر من بخواهی ایدئولوژی‌ای خاص. از طرف دیگر، رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور (با سوءاستفاده از عدم کفایت رسانه‌های داخل)، از حاکمیتْ چیزی ارائه داده سراسر شیطانی و کاملاً منفک از مردم، آن هم برای مقاصد خودشان. در دریچه‌ی دوربین یکی، مردم سراسر موافق نظام‌اند. در دریچه‌ی دوربین دیگر، مردم همه معترض کف خیابان و طالب خداحافظی هرچه سریع‌تر با نظام‌اند. در یکی فقط نیروی انتظامی است که کشته می‌شود و مورد ظلم واقع شده. در دیگری فقط معترضین‌اند که کشته می‌شوند و کتک می‌خورند. احتمالاٌ چیزی که در دریچه‌ی دوربین‌های هیچ‌کدام نمی‌گنجد وسط طیف است: مردمی که در شکم توزیع نرمال قرار دارند*؛ مردمی که احتمالاً نه برای راهپیمایی ۲۲ بهمن به خیابان می‌آیند و نه برای تظاهرات ضد حکومتی؛ مردمی که آنها هم دسته‌دسته‌اند. بعضی متمایل‌تر به نظام‌اند و بعضی متمایل‌تر به رفتن نظام. با یک سری خصایل آشنا: غر زدن و اظهار نارضایتی در همه‌ی شرایط.
آدم‌هایی که من در این مدت دیده‌ام معترض به چیزهای مختلف بوده‌اند: مخالف گشت ارشاد، مخالف حجاب اجباری، مخالف نظام جمهوری اسلامی، موافق ماندن نظام با تغییرات، موافق ماندن نظام بدون هیچ تغییری و …
و من فکر می‌کنم در این طیف، طرفدار ماندن نظام با اعمال تغییرات زیاد باشم. علت این نیست که من از شرایط فعلی راضی هستم. علت این است که عوض شدن نظام‌ را بیشتر هزینه‌بردار و با ریسک بدتر شدن اوضاع می‌بینم تا بهتر شدن اوضاع. من در حکومت فعلی اشتباهاتی را می‌بینم مشابه آنچه که در کتاب «نگاهی به شاه» دکتر میلانی هم آمده. بعضی از رفتار حکام با مردم چندان تفاوت بنیادینی با رفتارهای عصر قاجار و صفویه هم ندارد. و حقیقتاً خیلی امیدی ندارم که از دل معترضین کنونی‌ای که در خیابان هستند، نظامی دموکراتیک بیرون بیاید. ساز و کار، همان ساز و کار خشونت است، منتها ابزار در دسترس فرق می‌کند.
یک مثال بزنم: من اگر اکنون چفیه بر گردن بر گردن بیندازم و بروم در جمع معترضین نظام و از رهبری حمایت کنم همان بلا سرم می‌آید که اگر به نیروی انتظامی سنگ پرت کنم.
وقتی دو طرف این طیف، چشم دیدن همدیگر را ندارند و می‌خواهند چشم هم را دربیاورند، من با هیچ‌کدام همراه نمی‌شوم.
برای من این عدم همراهی، به معنای انفعال نیست. من کارهایی که فکر می‌کنم مثمر ثمر هستند را پیگیری می‌کنم و لزومی نمی‌بینم در موردشان در وبلاگ حرف بزنم. فکر می‌کنم حکومت اگر می‌خواهد چه خودش و چه ایران بماند باید دست به تغییراتی اساسی در قوانین بزند. منتها بعضی از صفات حکومت، که بسیاری از آنها صفات scale up شده رذائل اخلاقی خیلی از ما مردم هم هست، که نسل به نسل انگار در خون ایران در جریان داشته نظیر استبداد، فساد، رانت و عدم رواداری، احتمالاً در روندهای اصلاح آموزش و فرهنگ مردم در طول سال‌ها بهبود یابد و نه با تغییر حکومت‌ها. اینکه جوامع دیگر چگونه نُرم جامعه‌ی خود را از رذایل بالا به فضایل هدایت می‌کنند را نمی‌دانم و اگر توفیق و وقت باشد در ماه‌های آتی در موردشان خواهم خواند.
خلاصه‌ی حرف من این است:
  • من نه از خشونت حاکمیت حمایت می‌کنم و نه از خشونت معترضین در خیابان. می‌توانم جایی در وسط طیف باشم و به اصلاحات بیندیشم (نه به اصلاح‌طلبی)
  • من فکر می‌کنم تغییرات آهسته آهسته (ولی در بعضی حیطه‌ها نظیر رسانه سریع) حکومت فعلی راه ایمن‌تر و موثرتری باشد.
  • رسانه‌ها، بیشتر ابزار شستشوی مغزند تا نمایانگر حقیقت. نه رسانه‌ی بی‌طرفی می‌بینم و نه آدم بی‌طرفی. من هم که حرف می‌زنم، حرف‌هایم سوگیری دارد. منتها سعیم را می‌کنم که دیدن رسانه‌هایم را بالانس کنم تا تصویری متعادل‌تر در ذهنم شکل بگیرد؛ چیزی که احتمالاً به واقعیت نزدیک‌تر است.
  • تا رفتار مردم تغییر نکند، انتظار تغییرات اساسی با تغییر نظام را نمی‌توان داشت. در روزهای اول خیلی از انقلاب‌ها، امید است که آن حکومت جدید، کلاً رفتار متفاتی با حکومت قبلی نشان دهد. اما زمان پیش می‌رود و صفات مردم بار دیگر در حکومت جدید تجلی می‌یابد.

بیش از این، بحث را طولانی نکنم. چون فقط آخر شب‌ها برای وبلاگ‌نویسی می‌آیم ذهنم خسته می‌شود و این سومین آخر شبی است که صرف نوشتن این پست می‌کنم.

امیدوارم جامعه به آرامش خود برگردد و اصلاحات رفته‌رفته در پیکر نه فقط حکومت، بلکه در جامعه ریشه بدواند. روزهای سخت و مهمی پیش رو خواهیم داشت.
و من الله التوفیق
پ.ن. یکی از دوستانم پستی از کانال فردی به نام علیرضا دخانچی فرستاده بود. ایشان را نمی‌شناسم. امشب که خواندمش دیدم حرف‌هایم شباهت‌هایی با حرف‌هایی ایشان دارد، منتها متن من ساده‌تر و غیرتخصصی‌تر است.

نوشته های مشابه

‫۱۹ دیدگاه ها

  1. امیدوارم آخر شبی که این پاسخ را میبینی از آخر شبی که این متن را نوشتی سرحال تر باشی که به گمانم بعید باشد با توجه به اتفاقات روز های اخیر.
    من تقریبا هم سو با نظرات شما در مواردی که گفتید هستم ولی هر جا که سخن به میان آمد نهی شدم و نون نرخ روز خور برچسبم زده اند.
    بنظرم اعلام این نظر و نظرات مشابه آن جسارت زیادی میخواهد مخصوصا که روز های اخیر تعداد زیادی از مخالفین اصطلاحا روشنفکر هم دستگیر شده اند و شاید خیلی از آن هایی که موافق اصلاحات بوده اند دیگر نا امید شده اند.
    بهرحال، خسته نباشد.
    بقول آقا معلم به امید روزهایی آنقدر روشن که آیندگان آنچه بر سر ما آمده باور نکنند.

    1. سلام.
      شکر خدا.
      امشب با دوستم صحبت می‌کردم که متاسفم که منی که سیاست رو دوست ندارم، احساس مسئولیت می‌کنم که در موردش حرف بزنم. نمیگم که نظرات من جامعه یا درسته یا … دعوتی می‌کنم برای تعامل بیشتر؛ چیزی که فکر می‌کنم جامعه‌مون بهش نیاز داره.
      سعی می کنم به نقاشی کردن و داستان و دل نوشته نوشتن برگردم، ولی برام دشواره.
      در مورد جسارت: جسارت زیادی می خواد. این جسارت رو ماه ها پیش نداشتم.
      در مورد اصلاحات: امیدوارم یاد بگیرم من به عنوان یک شخص چه می تونم بکنم برای جامعه.
      ممنونم که نظر دادی.

  2. سلام محمد جان. راستش اگر تا همین چند ماه پیش، حافظۀ کوتاه‌مدتم رو از دست می‌دادم و چنین نوشته‌ای رو توی اتاقم پیدا می‌کردم فکر می‌کردم خودم قبلاً نوشتمش. اما به‌مرور اثر تجمعی همۀ بلاهایی که سر مردم اومده خیالم رو برای نزدیک‌تر شدن به اون سر طیف راحت کرد.
    البته من کسی رو به‌خاطر اعلام نکردن موضعش سرزنش نمی‌کنم اما افرادی رو که حمایت رسمی‌شون رو از نظام بیان می‌کنن بهتر از افرادی می‌دونم که منتظرن ببین آخرش چی می‌شه و بگن ما هم با شما بودیم.
    در مورد اینکه اصلاحات بهتر از تغییر نظامه، ظاهراً بهار عربی مصداق خوبیه؛ جایی که از بین تمام کشورهایی که به اصطلاح انقلاب کردند، فقط تونسی‌ها به اون‌چیزی که می‌خواستند رسیدند و بقیه وضعشون حتی بدتر شد. یه بار دوستم سید امیر موسوی مثال جالبی زد که من با درصدهای حدودی و شاید اشتباه حرفش رو تکرار می‌کنم. سید گفت فرض کنید توی یه قمار شرکت می‌کنید که به احتمال حدود ۷۰ درصد نه می‌برید نه می‌بازید؛ به احتمال ۱۰درصد صدها میلیارد تومن برنده می‌شید و به احتمال ۲۰ درصد ممکنه هر دو دستتون رو از آرنج قطع کنن. می‌گفت آمار حدودی انقلاب‌ها به این شکله ولی مردمی که حاضر نیستن توی همچین قماری شرکت کنن، به اتفاقات خوب بعد از تغییر نظام خوش‌بین‌ترند اما حدود ده درصد امکان داره اون چیزی بشه که می‌خوان.
    با این همه، ظاهراً – حداقل در بین اطرافیان من – تعداد افرادی که حاضرند خودشون آرنجشون رو زیر گیوتین بذارند تا بلکه نسل بعدی روی آرامش رو ببینند روز به روز داره بیشتر می‌شه.

    1. سلام آقا محسن.
      یک دوست مصری دارم و با او در مورد حوادث چند سال اخیر مصر گاهی صحبت می‌کنم. صحبت‌های شما من رو یاد ایشون انداخت و تلخی‌های زیاد سال‌های اخیر اونها.
      بخشی از صحبت دوستتون رو متوجه نشدم.
      در مورد این بخش: «اما افرادی رو که حمایت رسمی‌شون رو از نظام بیان می‌کنن بهتر از افرادی می‌دونم که منتظرن ببین آخرش چی می‌شه و بگن ما هم با شما بودیم»
      به این فکر می کنم که آیا آدم می‌تونه اونقدر آزاده باشه و شجاعت داشته باشه که وقتی اشتباهی می‌بینه، حتی اگر در نظام مقبولش باشه، بگه که «این کار اشتباهه» و وقتی در نظام مغضوبش کار صحیحی انجام میشه خوبیش رو بگه. شاید این جور آدم‌ها نیازی پیدا نکنند که بگن با که بوده‌ایم.

  3. ممنونم محمد
    به خاطر اینکه امکان فکر کردن بیشتر به من رو میدی. البته نه اونطوری که میخوای بلکه طوری که ناخواسته موجبش میشی. چون بعضی وقتها که فرصت بیشتری دارم میخوام ببینم کسایی که این وسط گیر کردن چطوری به این ماجراها نگاه میکنن (نه بر اساس صحبتهایی که میکنن بلکه بر اساس حرفهایی که نمیزنن)
    چیزی که حکومت براش میجنگه شر اعظمه چون به قول شجریان چیزی توی چنته شون نیست (خلاصه هزاران ساعت صحبت، از صحبتهای اینتلکچوال انتزاعی گرفته تا صحبتهای ریز و عملیاتی در سطح شاخصهای عملکردی میشه همین: چیزی توی چنته شون نیست) و به قول نیچه جزیره ای که این کشیشان برای نجات بهش پناه بردن، تبدیل شد به هیولایی که هم ما هم خودشون رو بلعیده.
    چیزی که مردم براش میجنگن آزادیه در درجه اول. بیا آزادی رو تشبیه کنیم به آسمان.
    حالا بریم سراغ یه گزین گونه از نیچه با عنوان پیش از دمیدن خورشید (زمانی که تاریکه ولی میدونیم طلوعی در راهه)
    “و هر گز از کدام کس آن سان بیزار بوده ام که از ابرهای سرگردانی که تورا لکه دارت می کنند؟ و از بیزاری خویش نیز بیزار بوده ام ، زیرا که لکه دارت می کرد”
    ببخش که اینو میگم ولی تویی که فکر میکنی نه اینوری هستی نه اونوری و در نتیجه انگار تو حد انصاف و میانه ای و دیگران به افراط و تفریط افتادن در اصل از نظر من یک ابر سرگردانی که آسمان رو لکه دار کردی.
    صحبتهایی که مطرح میکنی اولویت نیستن. حاشیه ان. حتی اگه درست باشن بی ربطن. وقتی از آسمان صحبت نمیکنی (که اصلا موضوع هست)، صحبت از هر چیز دیگه ای در اصل یه لکه ابره.
    وقتی از آسمان حرف نمیزنی، وقتی از ظلمت ذاتی این سسیتم حرف نمیزنی یعنی درکت از ذات چنین سیستم ها و خروجی و پویاییشون خیلی ضعیفه. همه این صحبتها یه جور توجیه هست برای کنار اومدن و سازگاری با یه سری اضطراب و خط قرمز پنهان.
    من نمیگم حرفهات اشتباهه
    میگم حرفهات خطرناکن
    چون آسمان رو نمیبینی
    چون شدی یک ابر سرگردان و جلوی نور رو گرفتی و به ظلمت خدمت میکنی
    پرداختن به بحث خشونت یعنی پرت کردن حواسها از آسمان. ۱۵۰ شهر در خارج از کشور یکپارچه اومدن بیرون بدون یک ذره خشونت. همینطور ده ها و شاید صدها شهر در ایران. ذات این جنبش به شدت ضد خشونتی و اگه خشونتی باشه (که هست) از سمت حکومته. خشونتی آهنین و برنده. به راحتی آب خوردن آدم میکشن. بخش زیادی از خشونتی که به مردم نسبت میدن هم سیاست خودشون هست (جزوه های جنگ روانی و جهاد تبیین و جنگ رسانه ای شون رو بخون یا فایلهای صوتی جلسات امنیتی شون که نشت کرده به بیرون رو گوش کن ). بخشیش هم واکنش مردمه (که اونم کاش نبود ولی یک صدم چیزیه که فکر میکنی).
    حرفم فقط تو نیستی،
    حرفم همه کسایی هست که موضع قاطع و روشن ندارن. ده سال پیش تشخیص این مرز سخت تر بود. الان خیلی خیلی روشن شده. اگه الان هم حرفهای بی ربط و حاشیه بزنی و گرفتار واقعیت های کوچک و کم اهمیت باشی یعنی تشخیصت مشکل جدی داره. ببخش انقدر رک میگم
    به اصلاحاتت بیندیش و نگران دست و پا تکون زدن های خشن و جیغ های آزار دهنده گربه ایران در دهان هیولا باش. امیدوارم که این گربه آروم بگیره و انقدر دست و پا و جیغ نزنه به جاش سعی کنه خودشو اصلاح کنه. قطعی اینترنت و حجاب اجباری و یک میلیون محدودیت دیگه هم فدای سرت.

    1. سلام.
      «تا مرد سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد»
      سال‌ها پیش استادم دکتر صفائی‌پور سر یکی از کلاس‌هاش از این بیت صحبت کرد که آیا طبق این بیت بهتره که سخن نگیم تا عیب و هنر نهفته باشه یا نه؛ اتفاقاً باید حرف بزنیم.
      من سال‌ها سخن نمی‌گفتم از سیاست. از مسائلی که ممکن بود در اون اختلاف نظر با بقیه داشته باشم. به دلیل ترس از قضاوت شدن و رانده شدن و … اما الان ترجیح میدم چیزی که به نظرم درست میاد رو بگم «تا عیب و هنرم نهفته نماند». شما هم حق داری که نقد کنی و از این امکان بهره هم می‌بری، به قول خودت با رک بودن؛ به چشم من با کمی زننده بودن.
      ۱- آیا ممکنه تشخیص من به قول شما غلط باشه؟
      – بله. و ممکنه چند ماه دیگه به نتیجه‌ی دیگری رسیده باشم. با این حال، به خودم این حق رو میدم که تشخیص کنونی خودم رو بنویسم، حتی اگر به مذاق شما یا «معتقدین» به حکومت خوش نیاد.
      ۲- آیا دیدگاه خودم رو به چشم «لکه‌ی ابر» مخدوش‌گر نور خورشید و خطرناک می‌بینم؟
      – خیر. امثال من احتمالاً برای کشور خطر کمتری دارند تا امثال رائفی پور و حسن عباسی و کسانی نظیر مسیح علی‌نژاد. من دیدگاه خودم رو برای نقد و شنیدن در اینجا می‌گذارم تا فکرم صیقل بخوره. من خط مشی برای کسی تعیین نمی‌کنم که «ملت بیایید مثل من فکر کنید و من خوبم و کسی که مثل من نباشه بده». دعوتی می‌کنم به اینکه بیایید فکر کنیم و نظر دهیم.
      ۳- آیا موضع خودم رو قاطع و روشن نمی‌بینم؟
      – برای مقطع کنونی موضع این مطلب رو روشن می‌بینم. من در پست از «طیف» آدم‌ها صحبت کردم، و از اینکه نمی‌خوام همراه هیچ‌کدوم از دو سر طیف باشم.
      ۴- در مورد خشونت: در مورد جزوه‌هایی که ذکر کردی سرچ خواهم کرد. روی این موضوع بیشتر فکر خواهم کرد که خشونت اصل هست یا فرع.
      الان این به ذهنم رسید: آیا «معتقدین» به نظام و مخالفین جمهوری اسلامی ایران، چشم دیدن همدیگر رو دارن؟
      ۵- در مورد شر اعظم: موافق نیستم. یک‌دست نمی‌بینم حاکمیت رو. نیازی به تکرار نمی‌بینم. همونطور که معترضین رو یک‌دست نمی‌بینم.
      ۶- در مورد آزادی اگر دوست داشتی بیشتر بگو. حال چه اینجا و چه در ایمیل. هرچه به ذهنت رسید بگو و من استقبال می‌کنم.

      اگر چیز دیگری به ذهنم رسید می‌نویسم. شما هم کمی سعی کن زهر کلامت را بگیری تا بیشتر بتونم روی محتوا متمرکز شوم و نه روی قالب کلمات. بالاخره قرار است گفتگویی شکل بگیره و از هم چیزی یاد بگیریم و مجدداً فکر کنیم. کلمات سفت و سخت ممکنه من رو دفاعی کنه و تفکر عمیق‌‌تر رو برام سخت‌تر کنه.
      ارادت.
      محمد.

      1. محمد من بار اول گفتم گفتگو اون فایده ای که فکر میکنی رو نداره برای همین تمرکز روی محتوا هم معنی نداره. هزاران محتوا از جاهای دیگه گرفتی پس مشکلی از این بابت نداری. محتوا در اختیارت هست. کل محتواها در نهایت منجر شده به تیتر همین مطلب “با که همراه شوم عزیز?”. یعنی نمیدونی با کی همراه باشی و عزیزت کیه. یعنی همون بی موضعی که من گفتم. ولی چون کنار اومدن با بی موضعی سخته ما خودمون رو فریب میدیم و بی موضعی رو تبدیل میکنیم به میانه روی و انصاف و اعتدال.
        خلاصه به نظرم همین وسط گیر کردی. من مسئله م تو نیستی. فقط میگم الان موضوع مهم اینه که خیلی ها این وسط گیر کردن. علتش هم اینه که نمیدونن ارزشها و فضیلتهای مهم (همون آسمان) چیه. برای مثال ارتباطی با اون مقوله آزادی که در شعارها هست ارتباط برقرار نمیکنن. برای همین درگیر موضوعات حاشیه ای مثل خشونت و … که اولویت پایینی داره میشن (همون ابرهای سرگردان).
        من نه با این وری ها بحث میکنم نه با اون وری ها. الان به نظرم اونهایی که وسط هستن سوژه های جالب تری هستن (به دلایل زیاد).
        بگذریم
        اگه این صحبت کش پیدا نکنه خوشحال میشم. ترجیح میدم این کش پیدا کردن به سمت مطالعه و فکر و اینها بره نه به سمت دیالوگ های بی فایده

        1. سلام.
          در مورد گفتگو: متوجه نشدم منظور شما رو از این: «گفتگو اون فایده ای که فکر میکنی رو نداره». هرچند نیازی به پاسخ دادن به این سوال نیست.
          در مورد خشونت: بگیر برای شما ابر سرگردان. برای من مسئله ایست مهم.
          در مورد آزادی: علت پرسیدن من از آزادی همینه که شعارش خیلی ارتباط نمیگیرم. چرا؟ چون سوژه اش نبوده ام. نه زن بوده ام و نه فعال سیاسی. پس طبیعیه که نظر اقشار مختلفی که درگیر آزادی بودن رو بپرسم. حد و حدود آزادی رو در جوامع دیگر بپرسم. این که با این آزادی چه کار میشه کرد رو بپرسم. و …
          در مورد کش پیدا نکردن صحبت: اوکی. احتمالاٌ اگر من رو بیشتر می شناختید، سوالات من رو به نحو دیگری برداشت می کردید. اما فعلاً به نظر میاد شما چنین برداشتی از نوشته ها و سوالات من ندارید و اونها رو ابر سرگردان می بینید.
          من هم گفتگو رو کش نمیدم. و شما هم اگر میل ندارید دیگر مطالب وبلاگ رو (که عمدتاً ربطی به سیاست و ابر سرگردان ندارند) دنبال کنید یا وبلاگ های مفیدتر از وبلاگ بنده رو.

  4. سلام رفیق
    صحبت های شما رو شنیدم . خیلی متاسفم که مردم تاریخ کشورشون رو نمیخونند و کوچکترین درکی از اوضاع و احوال ایران در گذشته و حال ندارند. به جرات میتونم بگم کل تاریخ ایران رو اگر زیرورو کنیم –
    چهار ماه بعد از انقلاب ۵۷ (تا قبل از سرکوب مخالفین و حمله به کردستان)
    یک سال از حکومت مصدق که روزنامه ها و احزاب سیاسی آزاد بودند
    این یک سال و نیم فقط ایران طعم آزادی رو چشیده
    یه دوره هم یادم افتاد زمان جکومت مامون ، اگر کتاب دو قرت سکوت رو بخونی متوجه میشی که تمان ادیان و عقاید مخالف پیش خلیفه جمع میشدند مثل مانوی ها و زرتشت و خرم دین و مزدکیان و … بحث عقیدتی میکردند همون خلیفه عباسی که به خونخوار ازش یاد میشه .
    ————
    از نگاه ایده آلیستی برخی متعجبم، فراموش میکنند که ما در ایران و در وسط خاورمیانه زندگی میکنیم. انتظار دارند مردم معترض با دوست دخترشون و حیوان خانگی و یک شاخه گل رز وسط روز به خیابان بیایند و فقط با تراکت و نوشته و بیانیه اعتراض کنند پلیس هم مثل پلیس اروپا بهشون لبخند بزنه و حزب مخالف هم میتینگ بزاره و آخر شب هم همگی برن دیسکو. مرد حسابی مگه اینجا سوئیس یا فنلانده؟ بعد از صد سال هنوز آرمانهای مشروطه به نتیجه نرسیده و کشور تقریبا مثل دوره ناصرالدین شاه قاجار اداره میشه.
    در هر حال اگه کسی بخواد سگ دونی رو تمیز کنه لاجرم باید کثافتش رو تحمل کنه.
    یه کار دیگه هم میشه کرد اعتراضات رو به اروپا برون سپاری کنیم به شرطی که حکومت هم پلیسهاش رو با نروژ و دانمارک عوض کنه.
    —————————–
    محمد، دل و دماغ نوشتن ندارم و گرنه ۱۰۰ صفحه برات مینوشتم در هر حال هر کسی راه خودش رو باید بره. خوش باشی

  5. آقای روفرش باف عزیز

    از یک طیف در نظام و مردم صحبت کردید.
    می توانم خواهش کنم یک نفر از سطوح بالای نظام که همین الان در قدرت باشد- یک سمت اجرایی داشته باشد نه یک سمت فرمایشی و تشریفاتی- و در ذهن شما در انتهای طیف ( نزدیک به همفکران من یا همان معترضینی که به گفته شما در خیابان ها تولید توحش می کنند) را نام ببرید؟ فقط یک نفر. بعید می دانم بتوانید.
    عجم اوغلو و رابینسون درکتاب چرا ملت ها شکست می خورند؟ در فصل دوم کتاب، نظریه فرهنگ که رشد کشورها را وابسته به فرهنگ مردم آن سرزمین می داند را رد می کنند. به عقیده آنها فرهنگ علت رشد نیست، بلکه فرهنگ، میوه یک نظام کارآمد و سالم و نهاد سازی های بدون انحراف است. خروجی یک سیستم سراسر فاسد، یک فرهنگ نادرست است. البته به نظر من با وجود فساد گسترده در همه وجوه حاکمیت، که اغلب رانت ها و فسادها(از لحاظ مقداری و نه تعدادی) از وجود خودش نشات می گیرد، حتی می توان انتظار فرهنگ پایین تر و رفتارهای نامتعادل تری از جامعه را داشت. یعنی به نظرم بین فساد حاکمیت و فساد جامعه هیچ برابری ای وجود ندارد.
    از اصلاحات گفتید. کاش بیشتر توضیح می دادید که منظورتان اصلاحات در کدام بخش و کدام قوانین مدنظرتان است. نمی دانم چقدر از متروپل می دانید. کارشناسان به سرمایه گذاران تا دندان در رانت متروپل هشدار دادند که باید متروپل تخریب شود وگرنه به دلیل فنداسیون ضعیف و شرایط جغرافیایی شهر آّبادان، یک فاجعه انسانی در پیش است. سرمایه گذار به جای تخریب اقدام به اصلاحات کرد. نتیجه چه شد؟ یک فاجعه انسانی، که هنوز رخت عزای آن بر تن مادران و پدران قربانیان آن هست. اصلاحات برای آن تا دندان تا رانت فرو رفته ها کم هزینه است. برای آن ها که نان و نفع شان در بقای یک سیستم رانت خوار است. وگرنه ما می دانیم، که اصلاحات چیزی جز یک رنگ و جلای زیبا بر بدنه زشت و کریه این سیستم نیست.
    نوشته اید نظام اشتباهاتی دارد. منظورتان کدام اشتباه است؟ کوی دانشگاه ۷۸ یا ابان ۹۸؟ سانچی یا هواپیمای اوکراینی؟ فکر نمی کنید در حق کلمات ظلم می کنید؟ در تمام فرهنگ های لغت فارسی و انگلیسی گشتم، هیچ جایی واژه ی اشتباه را برابر با جنایت ندیدم.
    جسم بی جان نیکا روی سنگفرش های خیابان را دیده اید؟ یا نور محمد زخمی که به یک تیر برق در زاهدان بسته شده بود؟ یا دختری که با موهایش در مشتی گره کرده، بالای گور مادرش ایستاده است؟
    کجای ترسناک ترین داستان ها و فیلم های دنیا چنین تصاویری را دیده اید؟ حتی تخیلی ترین نویسندگان و فیلمنامه نویس ها هم توانایی تخیل این حجم از قساوت و سنگدلی را ندارند. اما در کنار ما آدم هایی هستند که هنوز قدرت تشخیص درست از نادرست را ندارند.
    به قول ریچارد داوکینز، از باورها و اعتقادات حرف نمی زنیم. از شواهد حرف می زنیم. کافی است چشمانتان را باز کنید و خوب نگاه کنید.

    1. سلام و عرض ادب.
      منظور بنده از طیفی بودن هم‌وطنان این نیست که طیف حکام و معترضین از هم جداست و در میان حکام کسانی وجود دارند که در خیابان دست به شورش می‌زنند یا بالعکس!
      منظور من این است: من معترضین را از حکام جدا نمی‌کنم. همه را در یک سبد هشتاد و اندی میلیونی می‌گذارم. اگر حکام و معترضین را با هم در یک طیف در نظر بگیرم، چهره‌ای نظیر حسن عباسی را می‌توانم در انتهای طیف حمایت (ااز نظر من سفیهانه) از هر عملکرد نظام و چهره‌هایی نظیر خانم علی‌نژاد را می‌توان در انتهای طیف مخالفت شدید (و از نظر من مغرضانه) با نظام بدانم. من برای آنچه نوشته‌ام و منظورم بود مثال آوردم.
      شما هم می‌توانید اضافه کنید. برای برداشتی که شما از نوشته‌ی بنده کردید طبیعتاً مثالی ندارم بلکه برای برداشت خودم مثال دارم.
      در مورد کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند»: من کتاب را نخوانده‌ام. وقتی خواندم در موردش فکر خواهم کرد و به این کامنت ان‌شاءالله برخواهم گشت. در کتاب آیا ذکر شده خود «نظام کارآمد و سالم و نهاد سازی های بدون انحراف» از کجا سرچشمه می‌گیرد؟
      آنچه به عنوان نمونه آورده اید احتمالاً ترکیبی از اشتباه، حماقت و جنایت است. در مورد کوی دانشگاه کمی خوانده‌ام و شنیده‌ام. در مورد هواپیمای اوکراینی تا جایی که پرس و جو کردم خود حادثه حاصل اشتباهات متعدد بوده، اما دروغ گفتن در مورد آن را قابل توجیه نمی‌بینم و عدم آگاه کردن مردم از آنچه رخ داده را بسیار زیان‌بار می‌بینم.
      در مورد حجم قساوت و سنگدلی: در کنار دیدن تصاویر و تفاسیر مخدوش «هالیوودی» رسانه‌هایی نظیر بی‌بی‌سی، تصاویر و تفاسیر باز هم مخدوش صدا و سیما را هم اضافه کنید. آن موقع، بهتر می‌شود دلیل اینکه سوال می‌پرسم تا بفهمم و درنگ می‌کنم تا به گروهی بپیوندم را دریابید. آنچه که من می‌بینم و می‌فهمم در آن عده‌ی زیادی تحت ظلمند، من جمله هم آن جوانان معترضی که کشته شده‌اند و هم عده‌ای از نیروهای امنیتی. راستی آیا از نیروهای امنیتی پرسیده‌اید در این مدت چه مصائبی را تجربه کرده‌اند؟ آیا نیروی انتظامی هم جزئی یک دست و شیطان‌صفت حکومتی است؟ یا اینکه آنها هم بخشی از مردمند؟
      در مورد ظلم به کلمات: امیدوارم خداوند شجاعت این را به من بدهد که وقتی به یقین رسیدم، جنایت را محکوم کنم.
      به نقل قول ریچارد داوکینز نمی‌توانم استناد کنم. ما از شواهد صرفاً حرف نمی‌زنیم. چنانکه در نحوه‌ی فوت خانم امینی که (از نظر من به غلط) توسط گشت ارشاد بازداشت شد هم نمی‌توان به شواهد استناد کرد. در مورد خانم نیکا نمی‌دانم و فقط شنیده‌ام. هم تصاویر (به دلیل تقطیع یا عدم نمایش همه‌ی ماجرا یا بولد کردن آنچه خودشان می‌خواهند) و هم تفسیر آنچه رسانه‌ها به خورد ما می‌دهند_ من جمله صدا و سیمای داخلی و شبکه‌هایی که با پول انگلیس و عربستان تغذیه می‌شوند_ را نمی‌توانم به صورت fact ببینم. راست و دروغ وقایع برای من در هم آمیخته است.
      در کنار ما آدم‌هایی هستند که پیش از آنکه نیات نویسنده را بدانند، صرفاً با خواندن چند جمله از کسی که گفته‌هایش در راستای افکارشان نیست، در مورد دیگران حکم صادر می‌کنند. کافی است چشمانتان را باز کنید و خوب نگاه کنید که سیری از وقایع از چشم دیگری، ممکن است طور دیگری به نظر برسد. و کافی است بدانید که محمد، که این وبلاگ را می‌نویسد، یک هم‌وطن است که او هم ناراحت کشورش است و آرزوی امنیت، شادی و سلامتی مردم را دارد؛ منتها راه مطالبه‌ی یک حکومت سالم‌تر را فعلاً در راستا با بخشی از هم‌وطنان معترض نمی‌بیند. آن موقع، بهتر می‌توان به گفتگو پرداخت. و آن موقع است که شاید بتوان به آینده‌ای بهتر برای کشور امیدوارتر بود.

  6. ‎منظور از انتهای طیف برای صاحبان قدرت یک سیاستمدار ۱- است که برای تحقق خواسته های ملت تلاش کند. به منفعت مردم بیندیشد و نه منفعت خودش و حکومتش.
    ‎نه اینکه در خیابان اعتراض کند.
    ‎فکر میکردم واضح است برای همین توضیح بیشتری ندادم.
    ‎شما انتهای طیف را حسن عباسی در نظر گرفتید. نقطه مقابل حسن عباسی را هم مثال بزنید.
    یعنی ابتدای طیف.
    البته این را هم بگویم، نظام با حسن عباسی تعریف نمی شود. او صرفا یک سخنران یا به قول خودش تحلیل گر است.
    ۲- راه حل ساخت یک نظام سالم ازادی اندیشه است، وجود نهادهای مدنی. حزب های متعدد. برچیدن نهادهای استثماری و استبدادی. به گفته عجم اوغلو و همینطور اسنایدر. شاید شما این پتانسیل را در این نظام می بینید.

    ۳- اگر شواهد را انکار می کنید، یا انها را به رسانه های خارجی متصل می کنید که دیگر حرفی برای ادامه نمی ماند. چون حکومت هم دقیقا همین پاسخ را برای مخالفینش به کار گرفته است.
    ۴- نکته این است که مصائب پلیس انتخاب آن هاست. البته شغل انها حفاظت از جان و مال مردم است.
    اینکه بر خلاف فلسفه وجودی پلیس رفتار می کنند اشتباه انها است نه مردم. اما کشته شدن برای حجاب، انتخاب مهسا و دیگران نبوده است.

    صرفا سوالاتی که در نوشته تان برایم پیش امده بود را پرسیدم چون دوست داشتم با دیدگاه های افرادی که خود را جایی در وسط-به زعم خودشان- قرار داده اند بیشتر اشنا شوم. وگرنه که به قول فواد انصاری، هر کسی خودش باید راهش را پیدا کند.
    امید که موفق باشید.

    1. ۱- مثال تازه فوت شده‌اش از نظر من سردار سلیمانی است. این نظر شخصی من است. ممکن است موافق نباشید.
      ۲- نمی‌دانم این پتانسیل در نظام فعلی هست یا نه. تا جایی که می‌فهمم رفتار نظام از ابتدا انحصارگرایانه نبوده و در طول‌ سال‌ها به این سمت رفته. من ز کل از اصلاح ناامید نیستم.
      ۳- در رخ دادن چیزی نظیر فوت خانم امینی تشکیکی نیست. در نحوه و تفاسیر است که رسانه‌ها وارد عمل می‌شوند. و حقیقتاً فکر می‌کنم هم رسانه‌های داخلی و هم خارجی هر دو به دنبال فریب بوده‌اند.
      ۴- در رفتار خود پلیس هم یک‌نواختی نمی‌بینم.
      یک صحبت کمی مرتبط با این بخش از دیدگاه شما: فکر می‌کنم هم نظام در کم شدن اعتبار پلیس نقش داشته و هم رسانه‌های خارجی. هر دو در demonize کردن آن دخیل‌اند. یکی از اشتباهات بزرگ، وجود و استمرار نهادی به نام گشت ارشاد بوده است.
      در مورد سوالات: جواب‌هایی که محمد امروز برای سوالات پیدا می‌کند لزوماً هم‌راستا با جواب‌های یک سال قبل یا بعدش نیست. ممکن است نگاهم بعدها به یک سمت طیف بیشتر میل کند. دلیلی ندارد که تنها دو گزینه‌ی «الف» و «ب» برای خودم در نظر بگیرم. من جوی که در آن باید آدم یا از «الف» حمایت کند یا «ب» را جو مسمومی برای تصمیم‌گیری می‌بینم. متاسفانه کسانی که به من اجازه‌ی فکر کردن نمی‌دهند و همه چیز را واضح و مبرهن می‌بینند و در آن شک نمی‌کنند محدود به دوستانم در وبلاگ نیستند و در نزدیکانم هم هستند. یا باید هیچ‌ حرفی نزنم یا راستش را بگویم و با مخالفت‌های فراوان روبرو شوم. این بار ترجیح دادم حرف بزنم؛ با وجود اینکه ممکن است دیدگاهم تغییر کند، تا بعدها بیشتر فکر کنم.

      به یک چیز فکر می‌کنم: در نهایت چیزی که برای ما مهم است ایران است. اگر هدف مشترک است، چرا افکار متفاوت را برنمی‌تابیم؟ آیا از پیش‌نیازهای تشکیل حکومتی دموکراتیک، این نیست که قبول کنیم بخشی از آدم‌ها طور دیگری فکر می‌کنند (حتی اگر درصد اندکی باشند)؟

      ارادت.
      محمد.

    2. سلام.
      بعد از مدت نسبتاً طولانی‌ای به این کامنت بازگشتم. پس از روزی که این کامنت را نوشتید، اتفاقات زیادی رخ داد؛ چه در من و چه در ایران. اتفاقات زیادی هم هم‌اکنون در جهان در حال رخ دادنه.
      در متمم_ که گویا شما از اونجا به وبلاگ من اومدید_ بحثی هست ذیل تفکر سیستمی با عنوان تفاوت روند و رویداد. احتمالاً اون درس رو خونده اید. به اون درس ارجاع میدم به این دلیل که سعی کنیم روند رو در نظر بگیریم. روند تغییر من به عنوان یک سیستم زنده، بر اساس نگاه سیستمی. و در اینجا من از رویداد میگم و نه از روند مشکلی که طی کردم:
      این جنبش، جنبش «زن، زندگی، آزادی»، در ابتدا من رو گیج کرد. در همون دوره بود که بعضی از دوستان برچسب وسط‌باز بودن بر من زدند؛ برچسب زدنی شتاب‌زده و اگر نگویم بی‌ارزش، کم‌ارزش. برای خودم قابل پذیرشه که در اون مقطع، نمی‌تونستم راه صحیح‌تر رو ببینم.
      بعد از چند ماه برگشتم تا از تغییر خودم در رابطه با جنبش بگم: این جنبش، من رو به سمت انقلاب ۵۷ سوق داد. به سمت روندی که منجر به تشکیل جمهوری اسلامی شد؛ حکومتی که ده‌ها رسانه هر روز می‌کوبنش. این جنبش من رو به سمت شناختن امام خمینی سوق داد، که برای من شخصیتی ناشناخته بود. به سمت شناختن شهدایی که در راه انقلاب کشته شدند. به سمت فهم بیشتر مبانی انقلاب اسلامی و بسیاری از چیزهای مرتبط. در مقابل، این جنبش ۱۴۰۱، روز به روز برای من دافعه پیدا کرد، طوری که روز به روز از خودش و شعارهاش دورتر شدم و از کسانی هم که از این جنبش حمایت کردند و می‌کنند فاصله گرفتم؛ حتی از افرادی که از اقوام نزدیک من بودند. حتی از کسانی که از اساتید من بودند و روزی نگاه مثبتی به اونها داشتم. حتی از کسانی که روزی بهشون در انتخابات رای دادم.
      و این جنبش برکت دیگری هم برای من داشت: اینکه نسبت به دموکراسی حاکم بر دنیا، که عده‌ای از معترضین که بیشتر می‌فهمیدند دنبال چه هستند خواهانش بودند، دچار بدبینی کرد. دموکراسی‌ای که حکومت‌هایی سعی بر صدورش دارند. بر انقلاب خرده می‌گیرند که می‌خواد خودش رو صادر کنه و در مقابل نمی‌بینند که حاصل صدور به اصطلاح دموکراسی، چه بوده و هست.
      گفته بودید که به کلمات ظلم کرده‌ام. من صبر کردم و تحقیق و تفکر کردم. امروز حرف من اینه: ما به اذهان خودمون ظلم کردیم. نه فقط شما. بلکه میلیون‌ها آدم که شامل من هم میشه. ما به ساز آدم‌هایی رقصیدیم که سیم‌های سازشون با دروغ کوک شده. و همه چیز رو وارونه دیدیم. در بخشی از این وارونه دیدن، ما مقصریم و در بخشی هم به شدت تحت تاثیر محیط بوده و هستیم.
      امروز اگر کسی حرفی در مقابل جریانات سیاسی- اجتماعی غرب بزنه، به راحتی می‌زنندش، همون‌طوری که سال‌هاست دارند جمهوری اسلامی رو می‌زنند. احتمال میدم که در سال‌های آینده، این تنها ما نباشیم که سیبل رسانه‌هاییم. کشورهای دیگری به این جمع مقابل سیبل اضافه خواهند شد چون منافعی در تقابل با غرب دارند.
      من وظیفه‌ی خودم دونستم که مواضع جدیدتر خودم رو با شما که در وبلاگ من نظر داده بودید به اشتراک بگذارم. طبیعی است که احتمالاً با من هم‌نظر نباشید. و چندان مشتاق ادامه‌ی بحثی کهنه که در اینجا مونده نیستم.
      امیدوارم به قول شما هرکس راه خودش رو پیدا کنه.
      خداحافظ.

  7. بسم رب الشهدا و الصدیقین
    سلام .بیشتر از آنکه بخواهم نظر بدهم شاید میخواهم مغز خودم ساختار پیدا کند ولی خب مینویسم که نوشته باشم ! و البته اجماعی ست بر آنچه در چند وقت اخیر هرجا توانسته ام نظر بدهم بیان کردم
    من باب خشونت: ویکتور فرانکل در انسان در جستجوی معنا میگوید واکنش نا بهنجار در برابر رفتار نابهنجار طبیعی و بهنجار به حساب می آید
    شاید بتوان این را برای خشونت متقابلی که این روز ها در مردم نسبت به وابستگان سیستم حاکم- از هر نوعی -دارند به کار برد . اگر پاسخ اعتراضات و حرکات مسالمت آمیز خشونت باشد (به عنوان یک ناهنجاری )خشونت هم پاسخ است و چه بسا خشونتی شدید تر . و البته خشونت حاضر امریست ناشی از یک خشم فروخورده . مثل کسی که در دوران کودکی آنقدر مورد خشم و ستم قرار گرفته که در بزرگسالی همین را روش و روند خود قرار میدهد. ملت ایران سالهاست در مقیاس عظیمی( اداره ها مدرسه ها بانک و…)مورد یک ستم فراگیر قرار گرقته است؛ چه یک ستم مستقیم مثل کاغذ بازی و چه یک ستم غیر مستقیم مثل دروغ . یک زخم چرکی هم در نهایت روزی سرباز می کند.انتظار بیجایی نیست از چیزی که خشم ایجاد میکند خشم حاصل شود .اگر به یک ایران مجال دهند چه کار هایی که ملت نمیکنند؛ همانطور که هنوز هیچی نشده عده ای تیر برق رزرو کرده اند برای …
    این خشم با توجه به ابعاد مختلف حاکم در جامعه قابل پیش بینیست و متاسفانه اجتناب ناپذیر؛ولی در عین حال غیر قابل پذیرش. اگر بک پدیده بد است،بد است و یک جا خوب و یک جا بد نیست . معیار ها و استاندارد های دوگانه یکی از چیز هاییست که اوضاع کنونی را برای ما ایجاد کرده ؛زنان بی حجابی که در راهپیمایی ها شرکت میکنند با دیگر بی حجاب ها فرق دارند،مسؤلین اگر به خارج بروند میتوان به راحتی توجیه و دلیل آورد و امثالهم.در نهایت اگر خشونت بد است چه این طرفی ها انجام دهند چه آن طرفی ها بد است . درست است که ما همگی دلمان از عده خاصی خون است ، ولی این راهش نیست . این چیزیست که باعث میشود ما میانگرا شویم
    من باب پدیرش و انتخاب یک جبهه: خوشبختانه یا متاسفانه عزیزان هر دوجبهه کاری کرده اند که هیچ کدام را نمیتوان کاملا انتخاب کرد .هرچه در این ایام و البته در این سرزمین پیش میروم به این نتیجه میرسم که اطلاق مطلق در اکثر مواقع اشتباه است . هیچ چیز را مطلقا نمیتوان تایید یا رد کرد و ۱۰۰ درصد قبول داشت . علی ای حال در شرایط فعلی صرفا میتوان یک گرایش نسبی تعیین کرد . با اینکه خودم هم هنوز بیشتر درگیر رسانه های خارجی شده ام و شاید نگرش انها بیشتر در ذهنم پیاده شده است و با دید انتقادی به سرتاپای سیستم حاکم نگاه میکنم؛بعضی وقت ها وجدانم ( یا میراث وسواسم) یقه ام را میچسبد که نکند حق با طرف مقابل باشد و این حرکت و تفکر مثبت و رو به جلویی ست؛در نتیجه مثل شما از آن طرف هم میخوانم تا خنثی شوم .خوشبختانه فعلا وقت آن را دارم که بتوانم هر دوطرف را بررسی کنم (یک مرخصی اجباری!) ولی نگرانم از آینده که چنین فرصتی را نخواهم داشت.
    از نظر من وجود تفکر فراوان و البته یک وجدان قوی خیلی وقت ها آدم را به یک بی طرفی نسبی می کشاند . این بی طرفی همیشه نشانه محافظه کاری نیست .شاید بیشتر به این دلیل باشد که هیچکدام از این دوجبهه در شرایط حاضر کاملا درست نمیگوید .در نتیجه پذیرش نداریم و گرایش منطقی تر به نظر می رسد .
    من باب سیستم و اصلاحات :یم حکومت تمامیت خواه معمولا اصلاح را نمی پذیرد مگر در مواقعی که منافع جدید برای سیستم و نه برای مردم در اصلاح باشد . در نهایت در یک حکومت تمامیت خواه میرسیم به لاف دموکراسی و آزادی بیان و در عمل انگ زدن اقدام علیه امنیت کشور . معمولا سیستم های توتالیتر وقتی به فکر اصلاح می افتند که دیگر خیلی دیر است یا رهبر یا مقام بالاتری که سیاست اصلاحی داشته باشد ،زمان زیادی طول میکشد تا به قدرت مطلق تبدیل شود و گاهی اصلا نمیشود . اصلاحات سیستم تمامیت خواه بیشتر از هرچیز اقتصادی ست وگرنه سیاست ها به ندرت تغییر میکنند گورباچف به عنوان آخرین رییس اتحاد جماهیر شوروی اصلاحات و آزادی های سیاسی اجتماعی را به عنوان یک سیاست کلی بسیار دیر به زمین شوروی آورد. انگار مردم حکومت های تمامیت خواه در این شرایط بیشتر لج میکنند و اکثرا کار این مدل سیستم ها تازه وقتی علنا اعتراض ها دبده و شنیده میشود و وعده اصلاح داده میشود تمام است.
    شاه ایران وقتی گفت ای مردم من صدای اعتراض شما را شنیدم (که البته همان را هم با اکراه گفت و بعد از آن ظاهرا بسیار خشمگین از بیان این مطالب غقب نشینانه شده بود) ۴ ماه دیگر بیشتر حکومت نکرد
    اصلاح وقتی معنا پیدا میکند که کل یک سیستم مورد قبول باشد .مثلا اگر یک ساختمان توانایی سکونت داشته باشد ولی عمرش نسبتا بالا باشد با بازسازی کار حل می شود ولی اگر همان وضعیت هم توانایی سکونت نداشته باشد اصلاح فایده ای ندارد.برای reform باید form وجود داشته باشد.فرم و ساختار هم از مقولیت عمومی می آید و اینکه اساس و قاعده منطقی وجود داشته باشد. عامه مردم به دلایل و طرق مختلف با این سیستم مشکل دارند (خرد یا کلان ) و مسیر آمده شده تا حدودی اشتباه بوده است .مسیر تعیین شده یک چیز بود و مسیری که طی شد چیز دیگر. و مشکل این است که کسی نمیخواهد این را بفهمد . آدمی زاد فی الذاته از نادیده گرفته شدن بدش می آید عزیزان ما نمیخواهند بفهمند و وقتی میفهمند که … . اصلاح اگر مد نظر باشد باید بسیار کلی باشد که عزیزان زیر بارش نمیروند. شاید از این منظر اصلاح هم به انقلاب یا سرنگونی منتهی شود.
    من باب سرنوشت ما بعد از تغییر احتمالی: از نظر من ما در نهایت تا زمان زیادی محکوم به زوال و سختی هستیم تا زمانی که بلوغ کافی و ثبات حکومتی ایجاد شود.از نظر من الان برای اتفاق افتادن تغییر نهایی بسیار زود است .حداقل بک بلوغ نسبی باید وجود داشته باشد تا در ادامه راه به بیراهه نرود( رهبری مناسب برای اجتناب از چند دستگی و تجزیه و هرج و مرج های پسا انقلاب-به ویژه انقلاب هایی که زودتر از انتظار به نتیجه رسیدند- ). شاید ما اکنون در مسیر بلوغ باشیم ؛بلوغی که باعث شد تا حدود زیادی به نفع حکومت کار نکنند ( بانک های کمتری آتش زده شد و خشونت ها بیشتر متمرکز بر اجزا راکان و افراد حکومتی شد – که تکرار می کنم حتی همان هم مورد تایید مطلق نیست ولی قابل پیشبینیست – و در آینده نزدیک به سمت راهپیمایی سکوت و فعالیت های مسالمت آمیز تر میرود)حتی اگر سیستم عوض شود (که از نظر برخی حلال تمام مشکلات خواهد بود)چالش های زیادی در پیش است. فقط میتوان به این امیدوار بود که در موقعیت مناسب انجام شود که اگر سر جایش نباشد مصایب بیشتر است . صد البته انتظار بیجاییست مسیری که کشور های پیشرفته کنونی در طول ۵ یا ۶ قرن رفته اند ما در مدت خیلی کوتاه طی کنیم. و البته خشونت و مرگ های احتمالی هم از نظر من احتناب ناپذیر است هرچند غم انگیز. شاید از لحاظ عقیده در قبول نداشتن هیچ کدام از دوطیف به صورت مطلق با شما موافق باشم ولی به نظر من دیر یا زود تغییری قراتر از یک سیستم رخ میدهد هرجند بسیار هزینه بر است ولی به منظور توسعه باید طی شود تا عده ای در آینده راحت تر از ما زندگی کنند
    من باب سکوت یا مشارکت:من به شخصه وقتی به طرق مختلف رنج های زیادی را دور و برم میبینم سکوت را جایز نمیدانم . شاید من هم در برخی از فعالیت ها حضور نداشته باشم ولی در چیزی که به نظرم خطر کمتری دارد و با منطقم جور است حتی اگر دستاورد در لحظه نداشته باشم شرکت میکنم . روش های تقریبا به دور از هیجان و بیشتر برنامه ریزی شده و با تفکر . به عنوان مثال ایجاد جو روانی علیه نیروهای به ظاهر امنیتی (که در لحظه اثر چندانی ندارد ولی بار روانی بالا دارد و اگر کسی واقعا دو به شک باشد به هدایتش به سوی مردم کمک میکند. )سکوت جایز نیست ولی زبان ها هم لزوما بکسان نیست و البته از حق شهروندی هم نباید غافل شد. همچنین “سکوت در برابر ظلم به منزله همکاری با ظالم است ”
    من باب حق:من مدل دیگری به این قضیه نگاه میکنم. به نظر من خون کشتگان هر دو طرف در نهایت گردن سیستم حاکم است چون گروه مخالفین مغضوب بوده اند و گروه موافقین فریب خورده . و هر دوی اینها مصداق بارز و علنی ظلم اند . متاسفانه اصل قضایا در تمامیت خواهی چیز دیگری ورای حجاب یا یهودی بودن یا اینترنت است . در ذات سیستم های توتالیتر یا یک وقوف صد درصدی حاکم است نسبت یه کاری که انجام میشود و اینکه این چیزی به جز یک دروغ بزرگ نیست و با یک گمراهی عجیب یا یک دیوانگی که هدف به آن تبدیل شده است. به نظر من در کشور ما فعلا حالت اول حاکم است که دسته ای مورد غضب حکومت اند چون به این قضایا پی برده اند و عده ای هم فریب خورده ی یک ایدئولوژی که در آینده خواهند فهمید چه کلاهی سرشان رفته.

    1. سلام.
      پاراگراف به پاراگراف آنچه نوشتید تامل‌برانگیز است.
      یک بار خواندم و باز هم ان‌شاءالله خواهم خواند و اگر چیزی به ذهنم رسید می‌نویسم.
      ممنونم.
      و من الله التوفیق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا