بارها شنیدهام که «حرف مرد یکی است». اما آیا نباید به بعضی از جملات رایج شک کنم؟ من شک میکنم.
با بخش جنسیتی این عبارت کلاً کاری ندارم. من زن را در این عبارت معادل مرد و معادل انسان میگیرم. پس دیگر با این مسئله کاری ندارم و سراغ بخش مهمتر قضیه میروم:
من فکر میکنم در مورد این جمله نمیتوان یکجور برخورد کرد. دیشب به ذهنم رسید که میتوانم صحت یا عدم صحت جمله را بر اساس طول زمان (duration) به دو قسمت تقسیم کنم: کوتاه مدت و دراز مدت. من صحت را به معنای «سلامت روانی» و «رشد عقلانی» فرد میگیرم و در مقابل، عدم صحت را به معنای «اختلال روانی» یا «عدم رشد عقلی» میگیرم. حیطهی حرف زدن را هم بر مبنای علایق و عقاید میگیرم و نه گزارههایی ساده مثل «هوا گرم است» و «هوا سرد است» که با وزیدن بادی ممکن است عوض شود. از علایق میتوانم به چیزهایی نظیر علاقه به دوچرخهسواری و از عقاید میتوانم به عقیده به کلیات دینی نظیر اسلام ذکر کنم.
در مورد زمان: کوتاه مدت را میتوانم مثلاً چند روز تا چند هفته در نظر بگیرم. دراز مدت را میتوانم از چند ماه یا چند سال در نظر بگیرم.
با این تقسیمبندی دوباره به جمله نزدیک میشوم: «حرف مرد یکی است».
اگر حرف مرد در عرض چند دقیقه تا چند ساعت یا چند روز پیاپی کلاً عوض شود شاید جایی از کار میلنگد. مثال بزنم: یکی از دوستانم از ارتباط با خانمی میگفت که یک روز دوستم در نگاهش یک فرشتهی نجات بود و مدتی بعد، و چه بسا نه حتی روز بعد بلکه چند ساعت بعد، دوستم در نظرش شیطانی پلید میآمد و رفتار او هم با دوستم بر همین مبنا تغییر میکرد: بسیار مهربانانه تا بسیار ستیزهجویانه. بعدها دوستم فهمیده بود که آن دختر مشکلات روانی شدیدی دارد. حال همه را نمیتوان به یک چوب زد. مثالی که زدم از مثالهای شدید این قضیه بود. اما اینکه مثلاً من امروز بگویم ریاضیات را دوست دارم اما روز یا هفته بعد بگویم از آن متنفرم هم باز نشان میدهد که یک جای کار میلنگد.
در مقابل، اگر حرف مرد برای چند سال یکی باشد هم یک جای کار میلنگد. اگر من امروز در برابر مسئلهای که چهار سال پیش داشتم هنوز همانطور فکر کنم که میکردم بهتر است فکری به حال خودم بکنم. این یعنی اینکه چند سال درجا زدهام. به معنای واقعی کلمه «افتضاح» است اگر موضع فرد در برابر مسائل مختلفی مثل مسئله مالی، احساسی، سیاسی، اجتماعی و … در طول چند سال هیچ تغییری نکند. گاهی اوقات این نشاندهندهی این است که فرد از منطقهی امن افکار و آرای خود حاضر نیست خارج شود و دچار تعصب شده است. گاهی هم نشان از بیفکری و بیدغدغگی یا بیعلاقگی او نسبت به رشد خودش در آن حیطه است. مثالی از مذهب هم بزنم: اگر من اعتقادات امروزم با ده سال قبلم هیچ فرقی نداشته باشد یا احتمالاً دچار تعصب شدهام (که سبب شده که پیشرفت یا پسرفت از عقایدم نداشته باشم) یا اینکه کلاً وزن مذهب را در زندگیم چندان سنگین نمیبینم که بخواهم برایش کلاً کاری کنم.
در مجموع، اینکه حرف مرد میبایست یکی باشد یا نباشد بستگی به این دارد که حرف مرد چقدر وقت ثابت بماند. اگر حرف مرد در عرض چند دقیقه و ساعت یکی نیست جای نگرانی دارد و اگر حرف مرد در عرض چند سال یکی است فاتحهی آن مرد را باید خواند؛ «بر او نمرده به فتوای من نماز کنید».
من دیشب این جمله به ذهنم رسید. شاید جملهی کلیشهای دیگری در ذهن داشته باشید. بد نیست رویش بیندیشید. با جملات کلیشهای جامعه میتوان بازی کرد. خیلیهایشان را میتوان زیر سوال برد. شاید از بس بعضی از آنها را شنیدهایم به آنها عادت کردهایم و در همهجا و همهی شرایط صحیحشان میدانیم. شاید بتوانیم روزی به جملاتی که به آنها اعتقاد داشتیم بخندیم و شاید روزی به جملاتی که میخندیدیم معتقد باشیم؛ امیدوارم آن روز در طی گذر زمانی نسبتاً دراز بیاید و نه در عرض چند دقیقه و ساعت. تغییرات صجیج و اساسی من را یاد مثالی میاندازد که خانم باربارا اوکلی در مورد یادگیری میزد: ردیفی آجر میچینیم و صبر میکنیم که ملاط بین آجرها بخشکد و بعد لایهی بعدی را میچینیم. شاید جنس خیلی از تغییرات هم از جنس یادگیری باشد. اگر زمان به آن دهیم پیش رود و اگر تندتند روی هم بچینیم دیوار بریزد.
پ.ن. حرف من بر اساس شواهد علمی نیست و لزوماً صحیح نیست. و اینکه تبصره هم شاید زیاد داشته باشد. اگر تبصره به ذهنتان آمد خوشحال میشوم برایم بنویسید.
سلام. فکر میکنم منظور از جملهی “حرف مرد یکیست” بیشتر قول مرده. یعنی اینکه بعدش زیرش نمیزنه و سرش میمونه. ولی اگه بخوایم از این منظر شما بهش نگاه کنیم هم میشه. تولتز هم توی جزء از کل میگه:
“مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می کنه. ببین چی بهت میگم، راسخ ترین آدمی که می شناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه ست و همین طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد می کنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن ها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا می کنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره ی واقعی رو نمیفهمه.”
به نظرم عقاید و تفکرمون با گذشت زمان خود به خود تغییر می کنه مگه اینکه خیلی بخوایم مقاومت کنیم. چیزی که به بهتر شدن این تغییر کمک میکنه مدام خوندن، فکر کردن و به چالش کشیدنه. چون هرچند که فکر و عقیدهمون به مرور زمان تغییر میکنه و به روز میشه، از یه جا به بعد ثابت میشه یا تغییرش کندتر میشه. منظورم از بزرگسالی به بعده. ولی خب، من حس میکنم خوبه که این تغییر و تحول دائمی رو بپذیریم و از اعلامش نترسیم. یا مثلا برای قشر وبلاگ نویس، وقتی برمیگردن و به نوشته های قدیمیترشون نگاه میکنن، گاها میبینن که از افکار و ایدههای نوشتههاشون خوششون نمیاد. به نظرم این خوبه و اگه مخالفش بود اشتباه میبود.
سلام.
مرسی بابت نقل قولی که از کتاب «جزء از کل» آوردید. قشنگ بود.
من فکر میکنم تغییر در بزرگسالی متوقف نمیشه، اما ممکنه به قول شما کند بشه. هرچند برای شخصِ من، برعکس بوده، یعنی تغییرات اخیرم بیشتر بوده تا سالهایی که جوانتر بودم.
ممنونم از کامنتی که گذاشتید.