-
چقدر بالا و پایین شدم امروز. چقدر زیاد. امروز عصر به تحیر رسیدم: خدایا. چه کنم؟ یکی از اقواممان بر اثر سرطان فوت کرد؛ پدر شوهرخالهام. برای من دوری و نزدیکی یک آشنا تنها با نزدیکی رابطه خونیمان تعریف نمیشود؛ بر اساس رابطهای تعریف میشود که با آنها دارم. چقدر من این مرد را دوست میداشتم و چقدر او (نمیدانم چرا) من را دوست میداشت. رابطهی عمیقی بین ما برقرار بود. از دست دادنش همان…
-
آمدم با عنوان «آموختهها و تجارب جدید» باز هم بنویسم. با خود گفتم چرا؟ حتی اگر تجربهای و آموختهای هم باشد، بسیار بعضی از این پستها شخصی میشوند؛ آموختهها و تجاربم تعمیمپذیر نمیشوند. با خود گفتم من خیلی از این پستها را آخر شب مینویسم. وقتی دیگر انرژی ندارم. وقتی دیگر تمرکز حواسی برای زیاد فکر کردن در خود نمیبینم. گفتم اسمش را بگذارم «شبنوشت»؛ شاید هم غلط باشد و «شبنویس» صحیح باشد. هر چه…
-
به نام حضرت دوست به روال سادهگیری در نوشتن ادامه میدهم و این پست زادهی همان روال قبلی است. بدون متن پرتکلف، بدون هیچ تلاشی برای بهبود سئو. سادهی ساده؛ مثل خرِ لُخت. سیالیت جالبی را در زندگی تجربه میکنم: کار پارهوقت انجام میدهم، با وجود اینکه میتوانم تمام وقت کار کنم. در عوض وقت نسبتاً زیادی را به آموختن مهارتهای مرتبط و غیرمرتبط با رشتهام میگذرانم. شاید هم بهتر بگویم کار من تماموقت است،…