خویشتن پردازی

شب نوشت (۴)_ مرگ

به نام او

از مرگ نمی‌ترسیدم، چون به آن فکر نمی‌کردم؛ چون نادیده‌اش می‌گرفتم. وقتی فکر کنم می‌ترسم. اگر همین الان کسی به من بگوید چند روز دیگر خواهی مرد هیچ‌کدام از کارهایی که الان می‌کنم را نخواهم کرد. حتی نمی‌دانم می‌گذارم این وبلاگ هم باقی بماند یا نه. احتمالاٌ فقط دعا کنم و نماز بخوانم و حلالیت بطلبم. 


دیشب که در داروخانه‌ای داروهای شیمی‌درمانی را رد می‌کردم بیشتر به بیماران و سرنوشتشان فکر کردم. من بیمارها را ندیدم و احتمالاً نخواهم دید؛ من تنها همراهان بیمار را دیدم، اما برایم خیلی بیشتر قابل لمس بود که سرطان چه نکبتی است و داروهایش هم چه زهرمارهایی هستند و خودِ بیماران و همان همراهانی که دیدم چه مصیبت‌ها که به زودی نخواهند کشید. این نگاه را مدیون نوشته‌های دکتر صدر سینما و فوتبال شناسی و پزشکی ناشناس و کتابش «از قیطریه تا اورنج کانتی» هستم. 

دیشب همراه مریضی آمده بود که دکتر برایش قرص کپسیتابین (نوعی قرص شیمی درمانی خوراکی) نوشته بود. هنوز بیمه نرفته بود که برایش تایید کند تا هزینه کمتر شود. خودش پیشنهاد داد به اندازه‌ی مصرف دو روز بگیرد. تکنسین گفت زیاد می‌شود و فردا برود تایید کند. اما من حرف آخر را زدم و گفتم به اندازه‌ی یک روز بگیر و ببر؛ با اینکه زیاد می‌شود. برای مریض سرطانی یک روز زودتر دارو را شروع کردن هم مهم است. اینکه نتیجه‌اش چه می‌شود را دیگر خدا می‌داند. 


فکر نمی‌کردم روزی در کافه‌ای دنج که با موسیقی‌های ملایمش فضا را بیشتر تلطیف می‌کند بنشینم، کتاب دکتر صدر را باز کنم و بخوانم و بخوانم و بگریم. بی‌وقفه. بی‌ملاحظه‌ی چیزی. اصلاً فکر به کافه‌نشینی تنهای نکرده بودم؛ چه برسد به اینکه به این کار خو بگیرم.


عمق هر رشته را لزوماً در کتاب‌های تخصصی آن رشته نمی‌توان جستجو کرد. عمق چیزها مغمولاً پراکنده است در میان کتب تخصصی و غیرتخصصی و کلام باتجربه‌ها و خیلی چیزهای دیگر. 

می‌گویند خیلی از چیزها منحنی توزیع نرمال دارند. زیبایی، قد، وزن، و بسیاری دیگر از صفات انسانی یا دیگر موجودات نرمال توزیع شده‌اند. مثلاً بیشتر آدم‌ها نه خیلی کوتاهند و نه خیلی بلند. تنها درصد بالایی از آدم‌ها نسبت به سنشان یا خیلی کوتاهند یا خیلی بلند و آنها حتی برای پزشک‌ها هم شگفت‌انگیزند. عکس‌های این افراد در مجلات پزشکی چاپ می‌شود و غیرطبیعی بلند یا کوتاه بودنشان (که بیماری است یا برچسب بیماری می‌خورد) مورد بحث قرار می‌گیرد. اما مرگ برای پزشکان این‌طور نیست؛ مرگ همانقدر برایشان عادی است که زندگی. اگر طیفی را در نظر بگیریم که ابتدایش سلامت کامل و انتهایش بیماری منجر به مرگ باشد، برای پزشک عجیب نیست که آن آخر طیف، مرگ، را ببیند. پزشکان وقتی کسی می‌میرد در کلامشان می‌گویند مریض death شده یا expire شده. من از این واژگان می‌ترسم. اگر معنی death را نمی‌دانستم و می‌دیدم کسی آنچنان بی‌تفاوت آن را می‌گوید شاید نهایتش احتمال می‌دادم دست و پایش شکسته است. نه اینکه دیگر یعنی اصلاً مریض بی‌مریض. دیگر مریضی در کار نیست؛ یک قالبی مانده از روح تهی، آماده‌ برای حمل به سردخانه و بعد زیر خاک. expire شدن هم بیشتر من را یاد تاریخ انقضای ماست و کیک کشمشی می‌اندازد تا یکی که روزگاری برای خودش برو بیایی داشته. پس عمق مرگ کجاست؟ عمق مرگ را می‌توان در کتاب‌های تخصصی پزشکی پیدا کرد؟ بعید می‌دانم. شاید بشود عمقِ مرگ و نزدیک شدن به آن را در کتاب‌های «مرگ ایوان ایلیچ» توسلتوی، Being mortal آن نویسنده‌ی آمریکایی هندی‌تبار، کتب آسمانی ادیان مختلف، و در همین «از قیطریه تا اورنج کانتی» مرحوم صدر جستجو کرد. حتی عمق بیماری را هم نمی‌توان با خواندن صرف کتب درک کرد. عمق آن را می‌توان از کسی که از آن بیماری رنج می‌برد پرسید. بیماریْ سنگ نیست که زیر میکروسکوپ به جوانبش پی ببریم. سلامت هم چنین نیست. این «آدم‌ها» هستند که سالم هستند یا بیمار می‌شوند. کتب تخصصی را بخوانیم، اما بدانیم کافی نیست. ادبیات را دریابیم. هنر را دریابیم. آدم‌ها را دریابیم. 

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا